هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
یک با هزار مثل اینکه دیگه فرقی نداره
چندی پیش نماهنگی از شهید حسن باقری را دیدم که شما هم اگر خواستید خواب شب و روز از چشمتان ربوده شود ببینیدش:
به دیدگاهم سخنانش از نگرش انسانی تن و بدن هر مُرده و زندهای را میلرزاند، ول لرزش تن مرده و زنده مگر چیزی را دستخوش تغییر و دگرگونی مینماید؟
هر چقدر که زمان سپری میشود این سخنان نمود تازهتری پیدا میکند، برای نمونه این بخشی از یک خبر:
یک نفری چندین سال به فرنام یک کار آفرین نمونه سرگرم کار و کوشش بوده، پس از مدتی آشکار میشود که کارش یک جاهایی لَنگ میزَنَد و چیزی سرجایش نیست، اعداد در جدولها با هم تفاوتهایی دارند، چقدرش را دیگر آستین بالا زده با ماشین حساب مهندسی شمارش کنید تا دود از کله ماشین حساب و خودتان بلند شود.
شهید حسن باقری در جایی میگوید:
اول جنگ بچههای تبریز تو دهلاویه هفتاد تا شهید دادن، خدا شاهده همه تنشون میلرزید. حالا هزار تا دو هزار تا سه هزار تا اصلا انگار نه انگار. اگه فردا هم بهمون بگن صد هزار تا، هیچی، اصلا عددا دیگه یک با هزار مثل اینکه دیگه فرقی نداره.
حال پس از سالها انگار تاریخ در زاویه دیگر دوبارهگویی و تکرار میشود، از دزدی و اختلاسهای میلیونی و چند میلیاردی رسیدهایم به گم شدن دکل و اعداد چند ده هزار میلیارد تومانی، گویی همانها که شهید شدن هزار و دو هزار و سه هزار نفر انگار نه انگارشان بوده و ککشان را نمیگزانده سکان بخشهای مانده را هم دست گرفتهاند و سخت مشغول زدن تیشه به ریشه مردم و مملکت هستند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
قُلیدن احساس مسئولیت
مطلبی دیگر از این انتشارات
گاو یالدار، چوب و تمساح
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکوفه فرهنگی