شعر ،عرفان ،قرآن،فلسفه ،کلام،ادبیات،غزل، رباعی،شعر سفید وغیره
سفر تا سیمرغ مصطفی الهی بلخی
بسم الله الرحمن الرحيم
یا هو یا من لا هو الا هو
سفر تا سيمرغ
مصطفي الهی بلخی بنی هاشمی
جهان از سخن کرده ام چون بهشت
از این بیش تخم سخن کس نکشت
بنا های آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
فردوسی طوسی قدس الله سره.
حکیم نظامی گنجوی اعلی الله المقامه
به داوودی دلم را تازه گردان
ذبورم را بلند آوازه گردان
سوادش چشمرا پرنور دارد
سماعش گوشرا مخمور دارد
عروسی را که پروردم به جانش
مبارک رویگردان در جهانش
حکیم نظامی گنجوی اعلی الله مقامه
الشعر سحر الحلال، شعر سحر حلال است.حدیث
لله كنوز تحت العرش مفاتيحها ألسنة الشعراء
خدارا گنجهایست در زیر عرش که کلید آن لسان شعراست .حدیث قدسی
یجوز له شاعر ما لا یجوز لغیره، برای شاعر جایز است آنچه برای غیر او جایز نیست،حدیث قدسی
سحر حلالم سحری قوت شد
نسخ کن نسخه هاروت شد.
حکیم ظامی
پیش و پس بستند چو صف انبیا
شاعران آمد ز بعد انبیا
مولوی
بسم الله والحمد لله الذی خلق الانسان و علمه البیان.!
شروع اشعار خودم!
کلام اندر کلام با حضرت حافظ قدس الله سره!
گفتم سلام حافظ، گفتا علیک الهی
گفتم مرادِ دهری ، گفت حشمت همائی
گفتم که خوش به حالت، هدهد به باغ گشتی
گفتا که این بدادند، پاداشِ خوش سرائی
گفتم هزار تحسین، از بهرِ این تفرج
گفتا به پاسِ عشق است، بینی چو هر صفائی
گفتم که کی بیاید، آن یوسفی که گفتی؟!
گفتا که زود آید، بر راه اگر بیائی
عصیانِ بیحدتان سد در ره فرج شد
آن وقت خواهد آمد، کز بت حذر نمایی
گفتم کجا بیابم ، نقشی ز پای رندان؟!
گفتا که باز یابی ،در نایء بینوائی
گفتم چسان دهندم، دارالسلام عشقش؟
گفتا به مدح مهدی ، تصنیف اگر سرائی.
3/55
غلام ِ بوتراب!
نه مریدم نه مرادم نه سبیلم نه صراطم
عاشقِ شاخِ نباتم که دوصد عیدو براتم
همه تن وجد و سماع یم همه دل دست دعایم
شده غواص ِ معانی دُرِ ناب میستایم
همه شمعم همه شهدم همه جان عهدِ الستم
من و مژده وصالت که ز دام نفس رستم
نه بخفتم نه گسستم که سراپا می و مستم
چو خلیل آمدم من بتِ بتخانه شکستم
نه رهیدم نه بریدم می و سجاده گذیدم
نه عجب که تو همانی نه که من یارِ قدیمم
نه من اینم نه من آنم به درِ پیرِ مغانم
دلق بفروخته رندم می ناب میستانم
همه نورم همه نایم به همه درد دوایم
شده در وادی سینا یدِ بیضا و عصایم
نه به خوابم نه خرابم نه سرابم نه حجابم
می و شمع و شعرِ نابم چو غلام بوترابم
مصطفی یا من
یا هو
در نزد مطربان سر ایشان سلام تو
همراه اهل دل خِرد تو خدای من
مهدی همیرسد ز سفر چشمها به راه
در پیش صوفیان برسیده امامِ من
با اهل عقل کی بتوان گفت از نگار
با اهل عشق راست بیاید کلام من
معراجِ یوسف است همان چاه و ابتلا
لیکن ورای وهم رسیده قیام من
هشیار زبون است در این میکده عشق
بر دست پیرِ مست بُوَد خود زمام من
دیدیم الهی که کشیده سپرِ عشق
غم گر چو گرگ نعره زند بر شبانِ من
بداهه
به استقبال از حضرت حافظ قدس الله سره.
ای پادشه خوبان بر درد مداوائی
دل بی تو بجان آمد ای یار اهورائی
میخانه شود مسجد بر عظمت تو ساجد
گلزار شود گلخن در بزم چو مینائی
در یثرب جان نورت از شیونِ آن صور ات
خلد است مرا دوزخ در مأمن بطحائی
دل گم کنم اندر ره هستی شودم ذره
چون جلوه کنی در دَیر ای مظهر زیبائی
موسی کلیمم من در طور فلک جویان
همراهی خضرم من در نارِ صفورائی
بیعیب ترین باشی ای ساقی مهرویان
در حد کمالی تو از عیب مبرائی
کوته سخنم جانا هرچند که بیحد است
مدح رخت اندر شعر بر دیده بینائی
لبیک یا مهدی عج
#حضرت_حافظ
#مصطفی_الهی
یاهو
غم مخور دل که طبیب تو مسیحا باشد
نیل اگر هست عصا هم کف موسی باشد
اژدها میشودت چوب به دست برهان
جمله اعجازی گرت آن ید بیضا باشد
تو همان یوسف مصری نظری بر یعقوب
حال زار پدرت همچو زلیخا باشد
ید مقطوع ابوالفضل مرا این میگفت
بال پروازم و بابام ید الله باشد
حالیا خانه برانداز دل مجنون است
لیلی حُسن که در یثرب و بطحا باشد
ای نگاری که دوصد خضری و صدها عیسی
هر که رخسار ترا دید به یغما باشد
مصطفی مصحفِ سیمرغ و سفر بنوشتی
خود چو گنجشکی و سلطان تو عنقا باشد
مصطفی
یا هو
باز آمدم باز آمدم تا عشق را معنا کنم
باز آمدم بی دلق و دل تا خویشرا رسوا کنم
در دَیر کار ما نشد بتخانه یار ما نشد
باز آمدم در میکده تا باده در مینا کنم
مشکِ ختام و پیرهن آن یوسف و این برهمن
مرغان خوشخوان چمن صد نوحه من نجوا کنم
در کسب علم و حکمتش عمرم همی گردد به سر
باز آمدم در مکتبش تا نامه را انشاء کنم
مجنون شدم تا دیدمش از جملگی بگزیدمش
اکنون چو قیسش آمدم تا خیمه در صحرا کنم
رندان خمار چشم تو ، خاتم فدای شست تو
ملک سلیمانی بده تا محفلی بر پا کنم
ای دل سفر کن در چمن هرگز مترس از اهرمن
باز آمدم تا روح و جان تسلیم آن عنقاء کنم.
یاهو
شیشه نهد به راه من آن مه دلربای من
هرچه بیابم شکنم هرچه نهد گذر کنم
ای که جفاست رسم تو جان جهان به دست تو
عهد الست مست تو سوی تو من سفر کنم
مرغ سلیمان به درم پیر جماران پدرم
غیر نگارم ز همه ماه رخان حذر کنم
توت و انار و سرو را من نکنم تبر اگر
اره فتد به دست من تیرو تبر شکر کنم
مُلک و مَلک غلام تو جام و جهان به کام تو
گر تو به من نظر کنی زیرِ جهان زبر کنم
گرگ نگر به بزم ما یوسفِ با صفا شده
تیغ دهی قدح دهم خاک دهی گهر کنم.
بداهه.
تقدیم و نوش روان عاشقان شعر و شعور ،غزالان تغزل و کبوتران سپید ترنم!
ترجمه و تبدیل غزلی ناب از شاعر عارف هندی اردو زبان
"کوثر سلیم" به شعر فارسی به آواز نصرت فتح علی خان مرحوم توسط خودم!
چو خیالی ام به سر کسی،چو بسنجدم کسی دیگر است
سر آینه بُوَد عکس من ، پس آینه کسی دیگرست
طلبد مرا ز خدا کسی،گهی در دو دست دعای کس
که منم نصیب کسی دگر،چو بخواهدم کسی دیگرست
شده بیخبر تو ز دشمنان، من و بیخبر چو ز دوستان
ز تو داستان همه دیگرو، من و واقعه بسی دیگرست
اگر ای صنم رسی از سفر ،نظری مکن به ره دگر
که خبر رسیده مرا نهان،که ره خدا ره دیگرست
چو ریاضتم دل نیمه شب،نه سلیمِ صبح رساندم
که نتیجه این شده در مکان ،که خدای من کسی دیگرست
سر آینه بُوَد عکس من ، پس آینه کسی دیگرست..
الهی بنی هاشمی
میں خیال ہوں کسی اور کا مجھے سوچتا کوئی اور ہے
سر آئینہ مرا عکس ہے پس آئینہ کوئی اور ہے
میں کسی کے دست طلب میں ہوں تو کسی کے حرف دعا میں ہوں
میں نصیب ہوں کسی اور کا مجھے مانگتا کوئی اور ہے
تجھے دشمنوں کی خبر نہ تھی مجھے دوستوں کا پتا نہیں
تری داستاں کوئی اور تھی مرا واقعہ کوئی اور ہے
کبھی لوٹ آئیں تو پوچھنا نہیں دیکھنا انہیں غور سے
جنہیں راستے میں خبر ہوئی کہ یہ راستہ کوئی اور ہے
جو مری ریاضت نیم شب کو سلیمؔ صبح نہ مل سکی
تو پھر اس کے معنی تو یہ ہوئے کہ یہاں خدا کوئی اور ہے.
کوثر سلیم
مصطفی
شب آمد و یاد صنم اندر سر صوفی
پر گشته ز می بار دگر ساغر صوفی
این مُشکِ ختام است به پیمانه درویش
مه ساقی و گل مطرب و عود عنبر صوفی
غافل ز جهان بیخبر از خویش بر یار
صد باغ هویداست در این منظر صوفی
سیر است از این نقش جهان در طلب دوست
میخانه گذیدست و خدا یاور صوفی
دیوانه لیلیست در این گنبد دوار
اندر نظر ما عقلا چاکر صوفی
الهی
4/53
یاهو
سهل پندارم پریدن ز این قفس
قفل بشکستن هوارا و هوس
گر هوارا بشکنی پر پر زنی
بر در آن یار جانی سر زنی
یار را دان رحمت محض و کرام
فضل و جود و بخشش و عفو مدام
هم عطا اش از سر بیمنتی
هم سلامش جام نابِ سرمدی
انس گیری همچون رندان با شراب
زنده گردی حق ببینی نه سراب
از سرای خوف و حزن و اضطراب
ره بری بر ملکِ باقی بی عِقاب
شوکت و شأن و وقار و صولتت
دوست گردد تنگ گیرد در برت
اینکه گویندت که یک بین یک شنو
یک بگو و یک بجو و یک بدان
این یکی واحد بسازد مر ترا
عارفت سازد به دم هم سودها
جامهای سرمدی نوشی که عقل
پیش سرمستی کند اقرار جهل
الهی
5/53
یا هو!
در مدح خرابات!
در میکده بزم است بیا جانِ خرابات
صد جانِ گرامیست به قربان خرابات
رندان همه مست اند صراحی و چغانه
جام است و ربابی به دبستانِ خرابات
از حُسن صنم جملهِ مردم متحیر
خلقیست شده واله و حیرانِ خرابات
آلوده دامن است مرا لیک باک نیست
پاک است پاک دامنِ خوبانِ خرابات
جان است مرا پیرِ مغان صومعه را گو
هر مسجدیست مایلِ مردانِ خرابات
آزادی عشاق خودش کید و کمین است
صد یوسف مصریست به زندانِ خرابات
لبیک یا مهدی عج
یاهو!
مست آمدم ای صوفی و مستان دگر کو؟
تو ماه شدی ساقی من شمس و قمر کو؟
مطرب به ترنم بزند طبل عراقی
نای است در این بزم ولی نورِ نظر کو؟
بر هر چه ببینم رخ الله ست به چشمم
محو است بر این دیده سماوات و شجر کو؟
هم لات شکسته است و منات و حبلِ شرک
این دستِ خلیل است بر این دست تبر کو؟
بداهه
م.ا
یار میآید ز راه گلزار میآید ز راه
صلب پاک حیدر کرار میآید ز راه
نور میآید ز راه منصور میآید ز راه
موسی عمران ما از طور میآید ز راه
خانه دل کن مصفا زلف وحدت شانه زن
شرح صدرت میرسد انوار میآید ز راه
دانه تسبیح کجا مستت کند بگذر از او
رطل سنگینتر گذین زنار میآید ز راه
سرّ مستودع بوَد آن یوسف زهرای ما
رمز مخفی مخزن الاسرار میآید ز راه
دادِ مظلومان ستاند او ز نمرود زمان
مژده بر مستضعفین دادار میآید ز راه
6/53
یاهو
الا ای بانوی افلاکی هستی که سالاری
الا ای مظهر معنی که بین درب و دیواری
بهینی از همه خلقان که رشک جمله احراری
همای چرخِ دواری
الا ای عرشی عصمت علوء رتبه عفت
الا ای کوثر و زمزم الا ای نسخه اعظم
به نزد اهل دل خود رمز اسراری
همای چرخِ دواری
جمیله از جمال حق جلیله از جلال حق
تجلیء صفات الله و ظلی از حق مطلق
به ظاهر بانو و باطن دقیقا عین کراری
همای چرخِ دواری
پدید آید هزاران عالم از نیم نگاهتان
توئی آن لیلة القدری که مدحش میکند قرآن
جهان و جانستانرا نقطه پرگار ایثاری
همای چرخِ دواری
نزول ان اعطینا سلاماً تا به فجرِ جان
شهود و شهد و تسبیح ملائک آیه ایمان
تو هم مدحی و هم ممدوح تو نورِ جمله انواری
همای چرخِ دواری
الهی
7/53
منجی اگر بیاید ،نورید سبز و أخضر
هر تشنه ای نشیند ،بر آب حوض کوثر
پر بر فلک گشایی، سیمرغ دهر گردی
از غصه ها رمیده ،چون باز از کبوتر
دستان عشق گویی ،صد شعرِخوش نویسی
از خون و اشک ، آری نقشِ هزار دفتر
گر طالب وصالی، راهی گشا به مولا
چون قاسم بهشت است سلطان عشق حیدر
یا هو!
چرخ افکنم از پای اگر غیرِ کامِ ماست
من مهدیاورم و مرا سرکشی سزاست
از بندِ ماده اش برهیدیم و مدتش
پیرِ مغان به کشتی ما همچو ناخداست
دردم ز ساقی است و لیکن وصال یار
خمریست خوش که دُردی او بهتر از دواست
میخانه مسجد است اگر نیک بنگری
هرجا حدیث حُسن بوَد جلوه خداست
در بزم خرابات خبر روی نگار است
هرجا که حرف عشق بوَد شعرِ مصطفی ست.
یاهو
عیدانه ظهور
عید آمد و یار عشوه کنان بر لب بام است
اوقات خوش و مطرب و معشوقه بکام است
رندانِ خراباتِ مغان را بپذیرند
امضاء تو بر نامه ی عشاق تمام است
میپرس ز زاهد ز چه رو عید تو یکبار
در سال بیاید و مرا عیدِ مدام است
عکس رخ لیلیست در آینه مجنون
در میکده شمسیست که دائم به قیام است
عید است و عروسیست بحق جرگه عشاق
هر لحظه وصال است و نوید است و خرام است
8/53
یا نائب مهدی
به استقبال غزل معروف از امام خامنه ای دام العالیه!
عمریست که در بندم و زندانی خویشم
دلبسته راز دل طوفانی خویشم
چون زلف شکن در شکن یار
در پیچ و خم غصه پنهانی خویشم
از بخت بدم نیست دگر سوز و گدازی
من سردتر از بخت زمستانی خویشم
مجروحم و دلخسته به پرواز شب تار
در حیرت کوچ از دل ظلمانی خویشم
آرام دل و مطمئنم از سفر خویش
تا در ره آن یار جمارانی خویشم
سید علی خامنه ای
ای آنکه تو وارسته ز ما و من خویشی
بر طورِ فلک موسی ٕ عِمرانی خویشی
واقف توئی از سرّ نهان ای شه خوبان
خود سرّ شده در بی سر و سامانی خویشی
چون زلف پر از پیچ و خمی طره طرار
در عشق شده عشقهِ پیچانی خویشی
از بخت نکو نائب آن یوسف زهرا
خود نور شده شمع شبستانی خویشی
سیمرغ توئی شهپرِ همت بگشودی
روح اله ثانی و جمارانی خویشی
المنت لله که خوشی از سفر خویش
خود یوسف کنعان و خراسانی خویشی
الهی بلخی
9/53
یا هو!
ما عاشق و مستیم توکلت علی الله
پیمانه شکستیم توکلت علی الله
هرگز نپرستیم منات و هبل و بت
الله پرستیم توکلت علی الله
صد خم بشکستیم ز خم خانه ساقی
یک دل نشکستیم توکلت علی الله
گر پیر مغان است مرا مرشد این راه
قولیست که بستیم توکلت علی الله
شرمنده شیخیم که در مسجد زهاد
تسبیح به دستیم توکلت علی الله
زاهد تو برو توبه نما از صفت خویش
ما مطرب و مستیم توکلت علی الله
از روز ازل در طلب صورت یاریم
از نفس برستیم توکلت علی الله
صوفی تو مزن تعنه به کردار الهی
بر عهد الستیم توکلت علی الله
#مصطفی_الهی
مژده ويژه
مژده که یار میرسد،سرو به بار میرسد
باغ و بهار میرسد ، زودتر از تصورت
رفته فراق و ابرِ غم، تنگ به بر کند صنم
جلوه کند به جام جم، زودتر از تصورت
یوسف ما همی رسد نفخه به صور میدمد
ماه ز میغ میرمد ،زودتر از تصورت
عطر رسد ز پیرهن، قند فتد در این دهن
کوچ کند زاغ و زغن، زودتر از تصورت
موسیء عمرانی ما یار خراسانی ما رهبر ربانی ما
جشن بگیرد به چمن ،زودتر از تصورت
10/53
یا هو
اشعاری که به زبانهای زیبای انگلیسی،عربی،ترکی،هندی، و آلمانی سروده بودم تقدیم عاشقان شعر و شعور.
The Prophet is a Magnet
The Attraction is Ali
Both of Them are pure Lights
Existence incloud is heavy
One Chosen as a Prophet
One Chosen as a waly
دنیا کی اندهیری می تو سورج هی محمد
رحمت کی سمندر می سکندر هی محمد
لاهوت می تکبیر کی نعری چو لگالی
ناسوت می سنهی کی تصور می لپیتهی
معراج گیا تاج لیا تحفه اخلاص
محشر کی شفاعت کا مقدر هی محمد
مستغرق نعمات بنا یوسف مصری
اسرارِ کلیمی و مسیح صدرِ محمد
Gülum eshkem sabalardan da Geliyor
Fezaler kehkeshanlardan da Geliyor
Benem yarem bir Az ashek olorsa
Zaman varsa ofuklardan da Geliyorترکی
Sei verliebt und bist du dann ewig
Wenn du gierig bist ,bist du in Käfig
Opfere dich für die Liebe ein Mal
Und nur dann bist du dafür fähigآلمانی
خذ الحجاب من الوجه بتمکینِ و جود
أنا في لیلتة حزناً و فراقاً و سجود
أنا لست من ريا، لأدعي أنني بخير
هذا الخوف من النار و کذباً و سقوط
باده
شیخِ مجلس رند گشت انگورِ ماهم باده شد
کیمیای عشق اینسان میبرد زنگار را
سینه مریم شد از سّرِ مسیحا در سماع
سبح بنهاده ز کف بر شانه شد زنار را
وادی سیناست کوه قاف یا طورِ کلیم؟!
فا خلع نعلیک آمدو بر دل بزد اطوار را
شمس تبریزیست الحق پیرِ مولانای بلخ
پُر نمود از مدح یار این گنبد دوار را.
یا محمد مصطفی ص
سوره یوسف اگر شأن جمالِ یوسف است
تک تک ِ آیات قرآن شأن روی مصطفی ست
جا مه یوسف اگر باشد شفأ یعقوب را
مصطفی را خرقه سترِِ جمله گی انبیاست
آدم ار آمد به ناسوت از خطا
مصطفی معراج رفت و رشک شد جبرئيل را
نوح بعد از مدتی نفرینِ قوم خویش کرد
فصبرو صبراً جمیلاً شأن و قرب مصطفی ست
گشته ابراهیم اسیرِ آتش نمرودیان
آن سلامِ سرد و ریحان از صفای مصطفی ست
موسی عمران اگر دریا شگافد با عصا
با اشارت آن قمر شق معجزه از مصطفی ست
گر مسیح وردی بخواندو مرده گان را زنده کرد
خود مسیح زنده ز پاک حِیوانِ آب مصطفی ست
29/53یا حیدر کرار!
مرگ بر آل سقوط!
یا هو
اینجا به رَجَز ما سخن آغاز کنیم
در مدح علی عصا و اعجاز کنیم
نازم به علی شاه نجف ظل الله
لیکن به چه نازی توی اعدا الله؟!
ای ابن معاویه مرا باب علیست
تو کور و مرا به دیده صد نورِ جلیست
با یاری رهبرم عراق آزاد است
با آل علی در اوفتد بر باد است
از سوریه رانده گشته ئی با ذلت
بیخ تو ز ریشه کنده شد با همت
ما آل سقوط را برانداز کنیم
با لطف خدا قصه نو ساز کنیم
بر پرچمشان حک بشود یا حیدر
از اوج در افتند به حال مضطر
بر پرده کعبه یا حسین نقش شود
بحرین و قطر ابوظبی فرش شود
از یُمن وجود اقدس روح الله
از فضل علی خامنه ای مرد خدا
در عرصه دهر نقطه پرگاریم
ابجد آموز مکتبِ کراریم
کم مانده که فتح دگر آغاز کنیم
مقداد شده باب دگر باز کنیم
ماراست پدر حیدر و مادر زهرا
تکفیر توئی مگس و ما چون عنقا
ای خورده شکست از یمنِ مستضعف
با ایران چه کرد خواهی ای خس؟!
ما طوفانیم و صد چو تو نابود است
ماراست خدا ولی ترا طاغوت است
این گامِ جهانی شدنِ حزبِ خداست
منصور دو عالمَین انصار الله ست
تو اسفل سافلین و ما بر علیا
ما تکیه بر الله و تو بر آمریکا
از پاکی مادران ماست حمدً لله
عشق به حق و علی و آل طه.
لبیک یا آل الله
مصطفی الهی
سجده حور
شب تا به سحر زجر کشیدیم وکشیدیم
تا پرده پندار دریدیم و دریدیم
دی گفت که معشوق نه دور است که چندان
از بهر لقائي دل دلدار دویدیم و دویدیم
تا صبح اذل وصل شده صد سر مخمور
ببریده و تا بام لقاء بال کشیدیم و کشیدیم
از خود برهیدن نه چنان سهل نماید
اندر پی معشوقه به افلاک پریدیم و پریدیم
آن یار که گم کرده دل پر هوس من
آن سر که به سودای جهان گشته بریدیم و بریدیم
آن شارب خمار هم از غصه و شادی
هرچه به دهان ریخت چشیدیم و چشیدیم
باقی نه بود یک نفس سهل در این دیر
از شعله شمع موم گزیدیم و گزیدیم
بشکسته قلم وادی سینا و چونعلین
از بهر تعلق همه از غیر کشیدیم و کشیدیم
معشوق که بر سجده نمود امر و سر ما
اندر هوس حور خمیدیم و خمیدیم.
32/53
میخانه محمدی ص!
در عهد می پرستی مجنون و میگسارم
از جمله اولیایش جامی ز می ستاندم
ساقی چو گشت آدم، آن لحظه است یادم
شربش نبرد از سر، میل بدِ هویٰ را
خمر از خلیل باید ، آنهم تبر به دوشی
تا بشکند بت بعل هم لات و هم عزیٰ را
جامی بداد داوود ، افزونگر خرد بود
مستی نشد هویدا ، در رأس پر ز سودا
جامی بداد موسی، از یمن دست بيضا
از سینه تا زداید، نقش از بتِ ریا را
جام از مسیح ستاندم، اندر خمار ماندم
این میپرست گشته، مهمان بر مسیحا
داد او قدح به دستم، لیکن نه مستِ مستم
نه چرخشی زنم من، یادی ز ما سماع را
میخواره چو من را، بدریده پیرهن را
خمرِ دگر بباید ، از جنس انطهورا
خمره گشاد احمد ، یاد از الست آمد
از بوی آن شرابش برپاست حشر کبرا
یک قطره بر گرفتم، از عشق در گرفتم
مستی ز سر گرفتم، یارب بیاب مارا
میخانه محمد، جام شراب احمد
از جمله کرد فارغ، این مستِ لا قبا را
خمخانه حبیبست، بر جان و دل طبیبست
بر میکشان مزید است، هر درد از او مداوا
مستیش تا قیامت ، دارالسلامِ سرمد
بر عاشقان بشارت، یا ایها السکارا
جنسش نه بلکه شمسش،عرش است عبدِ فرشش
ز آن جلوه الستش ، می داد مصطفی را
33/53
یاهو
ای مه فرخ لقاء مهدی موعود ما
یوسف زهرای عشق ای تو ولی خدا
والقلم و یسطرون در کف تسخیرتان
کارگه معرفت رمز و سرّ کبریا
نای تو و طبل تو چنگ تو و ارغنون
نعره تکبیر تو حمد و قنوت و دعا
همت پیر مغان صف ز رقیبان شکست
از قدم شاه دین حاجت مستان روا
سایه رحمن توئی روح سلیمان توئی
ظل بفکندی تمام بر حرم ماسوا
سوره والعصر تو آیه والنصر تو
لیله الاسرای قرب انتَ بحق والضحی
سینِ سلامی رسان هدیهِ جانی رسان
جان به جهانی رسان گوهر آل عبا
عشق بیار ارمغان مهدی صاحب زمان
نور دو چشم علی ذریه مصطفی
لبیک
الهی
34/53
35/53
چو از بهر هر کس دُری سفتنیست
سرودی هم از بهر خود گفتنیست.
شناسنامه ام!
پرسند الهی کیستی من مست این میخانه ام
یک لا قبای دَیرم و عهدیست با پیمانه ام
مجنون ولی بی سلسله شمع و شراب و آبله
ز اهل جنون آموخته مستی به ره دیوانه ام
میبست او مستان خود بر پای دل زنجیر مو
دم از جنون زد عقل من مسحور او مستانه ام
نوشم از او هوشم از او گویای خاموشم از او
دار است او بر گردنم بر پا از او زولانه ام
عقل از کسی او کی خرد مستی بباید فانفلق
مدهوش لیلایم اخص از عقل ها بیگانه ام
وقف خراباتم من و لا شرقیاً لا غربیا
مشکات فی مصباحم او آن جانِ جان جانانه ام
بداهه
الهی
36/53
یکی بود یکی نبود
غیر خدا هیچکس نبود
حالا هم هیچ کسی نیست
غیر حق جمله فنا
لا اله الا الله
حق همان آدم و نوح
حق تمام انبیا
حق مسیح و موسی
حق محمد و علی
حق حسین و زینب
حق امام سجاد
حق امام صادق
حق امام مهدی
حق حسینِ ابن روح
حق حلی دوران
حق همان منصور است
بایزید بستام
حق فضیل ابن العیاض
حق که ابن سیناست
حق همان مولانا
اوست ملا صدرا
میر داماد هم اوست
سهروردی شهید
حق همه حافظ ها
حق بود بیدل دهر
حق همان فارابی
حق همان سید علی قاضی
حق همان روح الله
حق همان مرگ بر این آمریکا
حق همان نور جلی ازلی
حق همان سید علی خامنه ای
حق همان حمد ثنای سبحان
حق همان رجم شیاطین زمان
فاش گویم که کجا ختم شود این دستان
پیرو رهبر باش ای تو مسعود زمان
بر همه پاکدلان سلم و سلام
مصطفی
چون لا بگویم از دو جهان در گذشته ام
از پرتو اله ست براتِ خجسته ام
الا چو میرسد همه جان مست میشوم
دست هزار باده کش از پشت بسته ام
الله رسید و باز پریدم ز خویشتن
این نام را به صفحه دل بر نوشته ام
با وحدهُ ز مُلک و مَلک میبرم تمام
صد شیشه گر به راه گذاری شکسته ام
از لا شریک له چو خلیلم مناتِ نفس
بشکسته شد عزای و ز لاتش برسته ام
زآن دم که بندگی صنم ارمغان رسید
در حیرتم که جام ِ جمم یا فرشته ام
گفتا سروش عالم لاهوت پندِ خوش
نورین نصیحتی که به دل برشنفته ام
کم زن الهی از دم لیلی به پیش غیر
ای کوزه یی که از گِل و خمرت سرشته ام
یاهو
مردگان در راه کسب علم شهیدند و شهدا زنده!
یادی از رهبر فرهیخته قدس الله سره !
رادمردی که سراپا همه دانایی بود
محسنی بود که او دشمن گمراهی بود
تک فقیهی که همه عمر عبودیت کرد
شیعه را با عَلم سبز علی زینت کرد
شهسواریست به برهان و یلی در تفسیر
پیر دَیر است و چو حلاج دلیر
زاهد اهل طریقت که مسیحا دم بود
او به اسرار همه میکده ها محرم بود
چلچراغی که چو خورشید شعاع میبخشید
در همه عصر کجا چشم خرد چون او دید؟!
زنده تر از من دلمرده تویی ای رهبر!
این منم مرده که افتاده ام از راه بدر
کی توان مرده بپنداشت ترا آب بقا
زنده تر از منی ای خفته در آغوش خدا
سقف مینای ترا صورت جان مندک نیست
هدهد آن حرم قدسی و در این شک نیست
ای تو سیمرغ صفت پیر طریقت بدرود
محسنی موسی عِمرانی ما بر تو درود
الهی
38/53
معجزه جاودان محمد ﷺ
از سوی حق رسیده،نور و دلیل و برهان
هرگز کسی ندیده،مصحف به مثل قرآن
صدها کتاب دیدم، صد پرده را دریدم
همتای او ندیدم، دل مبتلای قرآن
دارالسلام خلد است،پا نه دمی به گلشن
تا نو گلی بچینی،از گلسرای قرآن
تا نامه را نخواندی، در عرصه اش نراندی
ای بیخبر چه دانی،از ماجرای قرآن؟!
سرّ نهانِ حق است، آنچه در او ببینی
گنجی گران نهفتست ،در لابهلای قرآن
شهنامه شهان است،ذکر است و ورد جان است
بر عاشقان حرام است،دوری ز روی قرآن
بر آسمان رساند، این ریسمانِ رحمن
هرگز گسستنی نیست،حبل المتین قرآن
وحی است و آبِ حِیوان،عشق است و نامه جان
نوریست بس درخشان،حصنِ حَصینِ قرآن.
اللهم احشرنا مع #القرآن
مصططفی
48/53
معصیت را روز آخر در رسید
اشتیاقِ توبه اندر جان دمید
عزم کوی یارم افتاده به سر
دور میل باطل از دل برجهید
در سرم آمد هوای بنده گی
مرغ جان از باغ شهوت بر پرید
لیلیِ آفاق افکندم نظر
خاطر از غم امن گشته آرمید
خنجرِ کاری نشسته بر دلم
رقص بسمل واجب آمد بر شهید
پرده از چشمان دل برداشتی
صورت بیمثلِ دلبر شد پدید
مژده ای یاران که دیدم روی دوست
نیست دیگر آرزویم که او حسیب
شیخِ شهر از این فسانه در حسد
محتسب در رشک و در حسرت خطیب
غبطه بر حالم خورد مفتی که من
از بلا وارستم و اینم نصیب
شد محقق وعده دلدار ما
باوفا را زیبد انجامِ وحید
دیوِ ملعون در کمین دل بودی
لطف مولا غالب آمد بر پلید
قصه کوتاه شد مُیَسَر کام دل
شد یقینم بر خداوند مجیب
یوسفم بنشسته بر بازار دنیا تا که دوست
بهر بستادن نهد پا تا خرید
یاهو
در نزد مطربان سر ایشان سلام تو
همراه اهل دل خِرد تو خدای من
مهدی همیرسد ز سفر چشمها به ره
در پیش صوفیان برسیده امام من
با اهل عقل کی بتوان گفت از نگار
با اهل عشق راست بیاید کلام من
معراجِ یوسف است همان چاه و ابتلا
لیکن ورای وهم رسیده قیام من
هشیار زبون است در این میکده عشق
بر دست پیر عشق بُوَد خود زمام من
دیدیم الهی که کشیده سپرِ عشق
گر غم چو گرگ غره زند بر شبانِ من
یاهو
بشورید و برقصید که دلدار رسیدست
همان موسی مقصود به اطوار رسیدست
هم او یوسف بازار و هم او یوسف زهرا
بکوبید دهل ها که خریدار رسیدست
خماریم و نمائید به ما باده صافی
شرابیست که از حضرت خمار رسیدست
گر محتسب دیَر مرا زشت نگارید
شأن است مرا آنچه ز اغیار رسیدست
از اهل یمین است در این میکده صوفی
این رتبه قرب است و به ابرار رسیدست
تسبیح گسستیم و ز سجاده رهیدیم
ما بار به دوشیم چو زنار رسیدست
طوطی صفتانیم در این دَیر خرابات
شیرین شکر عشق به منقار رسیدست
او شیر خدا است هم او خسرو مردان
قتالِ زمان است چو کرار رسیدست
افسوس الهی نشد از سرّ تو آگاه
چون یار رسد مخزن اسرار رسیدست.
لبیک
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
یا هو!
در مقام شکر حضرت حق!
فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ.
پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکر نعمت من به جای آرید و کفران نعمت من نکنید.
آیه ۱۵۲ سوره بقره
شُکرِ حق شیرینتر آمد از شِکر اندر وصال
نعمتت افزون نماید شُکرِ دیدارِ جمال
منتخب گردی تو مهدی را اگر شکرش کنی
شاه گردی ملک اورا صد سعادت در قبال
من نمودم شُکرِ او آغوش گیرِ او شدم
در رسید از ره جوابم بر تمامیِ سوال
یارِ میآید ز ره یوسف به مصرِ جان رسد
غصه از دلها رود عاشق رسد اندر کمال
لبیک
م.ا
منم دریا منم دریا
منم دریا همان خنیاگرِ سابق
منم چشمه من آن تک چشمه عاشق
منم صحرا همان صحرای صد وادی
منم آن نعره الله اکبر بانگ آزادی
حدیث عشق میگویم ترا در شعر میجویم
منم آن موج طغیانگر که هم دریا و هم جویم
منم دریا منم دریا
من آن رنگینکمان هفت رنگِ رقص انوارم
سحر خیز عاشقم اندر سحر چون شمس بیدارم
منم دریای بیدل هم سلام آن سلیمانم
منم هدهد که تصنیف و غزل از عشق میخوانم
منم دریا منم دریا
یاهو
میلاد و عید حیدر کرار آمده
زوج بتول حقیقت اسرار آمده
باب حسین و زینب کبری و بوالحسن ،بر تر ز ما و من
روح القدس به عرصه خریدار آمده
مولود کعبه هم تو و خیبر گشای حرب، ای تک دوای درد
بابِ الهست باب به زنهار آمده
درب علوم و معرفت مصطفی شما، ای فخر مهر و ماه
تسبیح و ذوالفقار چو زنار آمده
نفس نبی و سوره فجر مجسمید، چون جان احمدید
قرآن ناطقی که به گفتار آمده
قرآن تمام شأن شما هست و شرحتان، ای نینوای جان
تمجیدِ مرتضی ست به تکرار آمده
این حضرت شماست که در باء بسم الله ست،
سلطان کبریاست
سیمرغ رحمتی که به دیدار آمده
خمخانه علیست سماوات و ماسوای ،ممدوح لافتی
کوثر از اوست ساقی خمار آمده
در جمله حاضری و پر از توست ملک حق، ای جلوه فلق
نقش جمال توست به ابصار آمده
آغاز و مبدعی شه مردان روزگار، ای نقطه پرگار
موسی ز طور با دوصد اطوار آمده.
یا مولا علیه السلام مدد
#مصطفی_الهی
یا هو
هرکه رویت بدید زیبا شد
آنکه وصفت شنید برنا شد
هرکه وجه تورا عیان نگریست
همچو یعقوب دیده بینا شد
آنکه بویت کشید غالیه گفت
مست اندر سبوی مینا شد
طوطی دام تو به شوقِ وصال
عندلیب و هزارِ گویا شد
صوفی دَیر به میخانه برفت
جرعه ئی در کشید و دانا شد
بود گنجشک به بامِ تو نشست
گشت سیمرغ و عینِ عنقا شد
لن ترانی شنید و باز نرفت
ارَنی گفت و مثلِ موسی شد
لبیک یا مهدی عج
م.ا
نائبِ یوسف زهرا شده ای
قاب قوسینی و ادنی شده ای
فخر دورانی خراسانی عشق
نور موسی یدِ بیضا شده ای
بتِ عشقی و در این میکده باز
حرمِ عشق و مطلا شده ای
بهر مستضعفين جهان
تو خمینی و مسیحا شده ای
لبیک
#مصطفی_الهی
یا مهدی!
آرزویی در دل ما جز ظهور یار نیست
ما فدا گشتیم و ابنِ حیدرِ کرار نیست
خرقه را دادیم در میخانه تا جامی دهند
در سر ما شوقِ دلق و خرقه و دستار نیست
خضرِ راهی در طریقت بر یدِ بیضا دهی
طورِ سینای زمان را موسي اطوار نیست
لبیک یا مهدی عج
بداهه
م.ا
سرشارِ امیدم که شهنشاه شده ام
مستغرق شکرم که مسیحا شده ام
رمزیست دلا امیدوارِ دلبر بودن
پنهان بودم کنون هویدا شده ام
در مجلس حسنِ خوب رویانِ مغان
رقصیدم و بر مطربی شیدا شده ام
از دست برفت هست و بودم در دم
از عشوه اولش به یغما شده ام
سرمست تر از گدا به میخانه نبود
دریا نوشم اسیر مینا شده ام
اندر طلب یوسف زهرای بتول
مجنونم و سر به کوه و صحرا شده ام
او نیم نگاهی به گدایش افکند
فرعونی بودم و مصطفی شده ام
لبیک
یا حکیم
رد نشو رفیق حتما بخوان،مختصره!
لایک لازم نیست فقط تفکر کن!
در فاز نوشتن کنار شعر!
توحید،اسلام و خدا باوری به این معنا نیست که بپرسیم آیا به خدا ایمان داری؟!بعدا بگویند بله،بعدا بپرسیم چند خدا ؟!
بعدا بگویند یک خدا یا دو خدا.
توحید حقیقی این است که یک منبع قدرت و وجود قائل باشیم در عالم هستی ،و پشت همه دستها دست حضرت حق را ببینیم و لا غیر.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحدهُ لا اله الا هو .
یکی بین یکی گو یکی جو یکی دان.
اکثر انسانها لا اله الا الله میگویند ولی صد هزار چیز دیگر در عالم میبینند بدبختانه، این خود یک شرک مخفی است غیر خدا در عالم دیدن.
حق مطلب را عارف کامل خواجه ابو السعید ابوالخیر ادا کردند که میفرمایند،
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بیخود ز خود است و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است.
لا اله الا الله یعنی نه اینکه غیر از خدا خدای دیگری در هستی نیست و یک خدا هست و دو خدا نه بلکه هیچی در عالم غیر از حق نیست،
لا اله الا الله یعنی در مرتبه اول سر فرعون نفس مدعی خود را ببری و ثانیا، در مقابل حق سر همه عالم را ببری و همه را مرده پنداری،این توحید است.
به قول حضرت حافظ قدس الله سره
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چهار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست.
چیست توحید خدا افروختن
خویشتن را پیش واحد سوختن.
اللهم ارزقنا معرفتک.
آسوده شبی باید و خوش مهتابی
تا باتو سخن گویم و از هر بابی
لبیک یا مهدی عج
درودتان دوست فرهیخته.
ادامه دارد.
مصطفی الهی
یا هو!
منجی اگر بیاید ،نورید سبز و أخضر
هر تشنه ای نشیند ،بر آب حوض کوثر
پر بر فلک گشایی، سیمرغ دهر گردی
از غصه ها رمیده ،چون باز از کبوتر
دستان عشق گویی ،صد شعرِخوش نویسی
از خون و اشک ، آری نقشِ هزار دفتر
گر طالب وصالی، راهی گشا به مولا
چون قاسم بهشت است سلطان عشق حیدر.
رهبر عزیزم
او حسینی مزاریست که است از ابرار
آیت الله ست ندانی که بود از اسرار
رادمردیست که او قلعه گشاید به دمی
مرد پیکار که در حرب ز صلب کرار
عارف بلحق و پاکیزه و ترک دنیاست
شهسواریست چو حلاج که رفته سرِ دار
استقامت شه ما را چو نگین است به راه
رستم آسا به مصافِ همه استکبار
شهر مولاست ترا مهمن و از مولاناست
سایه عالی شاهنشه صاحب دربار
عاشق صادق و رفتست به طور سینا
خود همان موسی عمران که شده بر اطوار
آیت الله به حق ای تو مرا نورِ نظر
ای ترا نام و نشان بر نگه ام صد انوار
مدح ممدوح نگارم نه بگنجد به ورق
نه قلم راست در این وادی لاوصف قرار
ای الهی تو کجا وصف نگارت به کجا؟!
مجرمی بیش نه ای لیک نگارت دادار.
الهی
نثار عاشقان!
ترجمه شعری ای جنی راسکین به شعر فارسی مصطفی الهی
Once upon a time there was a tavern
Where we used to raise a glass or two
Remember how we laughed away the hours
And think of all the great things we would do
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
For we were young and sure to have our way
La la la la la la
La la la la la la
La la la la La la la la la la
Then the busy years went rushing by us
We lost our starry notions on the way
If by chance I'd see you in the tavern
We'd smile at one another and we'd say
Those were the days my friend
We thought they'd never end
We'd sing and dance forever and a day
We'd live the life we choose
We'd fight and never lose
Those were the days, oh yes those were the…
Gene Raskin شاعر
زمانی در محل میخانه ای بود
و ما یک یا دو تا پیمانه پیمودیم
به یادت است آیا خندههای ما
که با آن بارها تصنیف بربودیم؟
به فکر خوب یک آینده یی بودیم
فقط آن روزها ما را بقای بود
و ما هر لحظه آن پنداشتیم از هم جدا هرگز نمیگردیم
از این منظر همیشه شاد و خندان رقص میکردیم
و ما هم زندگی خویشتنت را زندگی کردیم
و هم خود زندگانی را بنا کردیم
برای این بقا پیکارها کردیم
و هرگز زیر دست جبر دوران ها نمیرفتیم
ولیکن عاقبت آن روزها رفتند و فانی شد
من و تو راه را گم کرده اندر پشت در مستور افتادیم
اگر روزی دوباره اندر آن میخانه ات بینم
دوباره بر تو لبخندی نمایانم
و این گویم فقط آن روزها ما را بقایی بود
و ما هر لحظه این پنداشتیم از هم جدا هرگز نمیگردیم
زمانی در محل میخانه یی بود
و ما یک یا دوتا پیمانه پیمودیم.
ترجمه
#مصطفی_الهی
یا هو
عارفان هر دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
مولانای بلخ.
در فاز نوشتن.
نکته لطیفی در قرآن، آثار ادب عرفان و فلسفه در باب عید و شادمانی و تجلیل بود که حیفم آمد با یاران باصفا شریک نکنم.
مختصرا محضر سبز و نورانی سروران عرض شود که جهان در نظر عارفان راه و سالکان طریقت و رهروان عبودیت تکراری نیست و هر لحظه عالم جدید است و هر لحظه متفاوت و تجلی جدید و تازه و همه عرفا به این نکته اشاره کرده اند و خدای صانع و بدیع و احسن الخالقین هندسه پرداز اعجاز آفرین در بروز کمالات نامتناهی خودش است هر آنی و لحظه ئی.
آیه اعجاز انگیز قرآن کریم به این معنی عمیق اشاره دارد در سوره الرحمن آیه ۵۵ که ، كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ 29 ۵۵. در آیه مبارکه که خدا هر یومی و روزی در شأن نو و تازه است همه مفسران آورده اند که منظور یوم ۲۴ ساعته نه بلکه هر آنی و لحظه یی میباشد.
هر دم از این باغ بری میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد،
یا به قول حضرت حافظ
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند.
یعنی براتش تازه بوده و دیگر تکرار نیست
به قول حکما و فلاسفه لا تکرار فی تجلی.
در تجلیات الهی تکرار نیست.
حضرت مولانا ره حق سخن را داد کرده میفرمایند
هر زمان نو میشود دنیا و ما
بیخبر زین نو شده اندر بقا
پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست
مصطفی فرمود دنیا ساعتیست
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهی زین زندگی پایندگیست.
به قول شیخ اجل امام الحق سعدی شیرازی ره
هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است
و چون بر میآید مفرح ذات
هر نفسی را دو نعمتیست و هر نعمتی را دو شکری واجب،
از دست و زبان که بر آید
کز عهده شکرش بدر آید
عارفان در هر نفس که یک دم دارد و یک بازدم دو عید میکنند و هر لحظه در ضیافت الهی و دائم در عروسی هستند، ولی این طرف دیگر بقیه عوام مردم ،عنکبوتان مگس قدید کنند، یعنی بقیه عوام مردم کهنه بین و کهنه خورند و قدید کنند یعنی کانزرو و خشک و ذخیره برای بعد کردنه و عوام الناس به قول شاعر یک روز او عروسی و باقی به ماتم است ، فقط یک روز عید دارند در سال و باقی خون جگر خوردن.
عرفای متعالی حتی به خدایی که هر لحظه نو است و احوالات عالم و درون سالک در تغییر است باور دارند،
هر لحظه مرا تازه خدای دیگری است
بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری.
این سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
بگذرد از حد و جهان بی حدو اندازه شود.
مصطفی الهی
ان شاءالله که طاعات همه عزیزان مقبول حق و عید فطرت و عبودیت مبارک و هر لحظه یاران عید و لیالی تان برات و ایام بر سروران مهدیاور مبارک و مملو از نصرت و فرج? ?????⚘???
یا هو
رد نشو رفیق حتما بخوان،مختصره!
لایک لازم نیست فقط تفکر کن!
در فاز نوشتن کنار شعر!
توحید،اسلام و خدا باوری به این معنا نیست که بپرسیم آیا به خدا ایمان داری؟!بعدا بگویند بله،بعدا بپرسیم چند خدا ؟!
بعدا بگویند یک خدا یا دو خدا.
توحید حقیقی این است که یک منبع قدرت و وجود قائل باشیم در عالم هستی ،و پشت همه دستها دست حضرت حق را ببینیم و لا غیر.
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحدهُ لا اله الا هو .
یکی بین یکی گو یکی جو یکی دان.
اکثر انسانها لا اله الا الله میگویند ولی صد هزار چیز دیگر در عالم میبینند بدبختانه، این خود یک شرک مخفی است غیر خدا در عالم دیدن.
حق مطلب را عارف کامل خواجه ابو السعید ابوالخیر ادا کردند که میفرمایند،
عارف که ز سر معرفت آگاه است
بیخود ز خود است و با خدا همراه است
نفی خود و اثبات وجود حق کن
این معنی لا اله الا الله است.
لا اله الا الله یعنی نه اینکه غیر از خدا خدای دیگری در هستی نیست و یک خدا هست و دو خدا نه بلکه هیچی در عالم غیر از حق نیست،
لا اله الا الله یعنی در مرتبه اول سر فرعون نفس مدعی خود را ببری و ثانیا، در مقابل حق سر همه عالم را ببری و همه را مرده پنداری،این توحید است.
به قول حضرت حافظ قدس الله سره
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چهار تکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست.
چیست توحید خدا افروختن
خویشتن را پیش واحد سوختن.
اللهم ارزقنا معرفتک.
آسوده شبی باید و خوش مهتابی
تا باتو سخن گویم و از هر بابی
لبیک یا مهدی عج
درودتان دوست فرهیخته.
ادامه دارد.
مصطفی الهی
آتش سوزان حسد
نکته های به ادامه مطلب قبلی صفت سیاه و زشت حسد که خواندنش خالی از لطف نخواهد بود!
دوستم یوسف را خواهرش یهودای حسد ..به جرم سرباز مهدی بودن در چاه انداخت و... با تیر تهمت و بدخواهی اورا سخت مجروح کرد..
فیلسوف جاپانی عارف چه زیبا میفرماید که ای حسود اگر دوست داری مدیر شوی دعا کن و آرزو تا مدیر فعلی رئیس شود و تو جای او مدیر شوی ،چرا دنبال حذف و زوال دیگرانی و برای بلندتر شدن دنبال سرنگونی بقیه ،برو جایگاه خودرا پیدا کن، و ناراحت کردن دیگران و بدخواهی منعمانِ نظر کرده به شادی و سعادت نمی انجامد ،آخر این عالم قانون دارد ، و حقیقت پیروز میشود و باطل محو و مغلوب و این وعده الهیست که حضرت او هرگز خلاف وعده نخواهد کرد.
به قول استدعای خواجه شیراز ره ،خطاب به حضرت حق میفرماید که،
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند.
از آتش حسد پناه به خدا.
حسادت ایمان و حسنات را محو میکند آنچنان که آتش هیزم را.
حضرت مولا ع.
حسد آتشیست که اول حمل کننده خود را میسوزاند قبل از ضرر رساندن به محسود.
حضرت مولا ع.
بدخواه کسان هیچ به مقصد نرسد
یک بد نکند تا به خودش صد نرسد
من نیک تو خواهم و تو خواهی بد من
تو نیک نبینی و به من بد نرسد...
حسود خیرخواه خودرا بدخواست و عجب بیماری و عیب زشتیست این صفت سیاه و عذابیست عظیم این آرزوی زوال نعمت دیگران، حسد یعتی من کمم و او زیاد ،و راه حل همین است که اگر حسود اولا حسد را کنار بگذارد دفعتا زیاد میشود خود این موهبت بزرگیست ثانیا حسود بره کمالات خود را بیشتر کند نه آرزوی کم کردن و زیر کشیدن دیگران.
ای برادر تو حسد شعله نمرود انگار
بر من آن شعله چنان است که بر ابراهیم
شهادت در راه مهدی کار ساده نیست..
قلبت را بو میکنند و بعدا اذن شهادت میدهند ،
اگر بو داد رد میکنند و مردودی .
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
لاغر صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز کشتن مگریز
مردار بود هرآنچه او را نکشند.
م.ا
یا هو یا علی مولا مدد!
خالی از فضل و سود نیست بخوانی رفیق فرهیخته!
در دنیای محدود و فانی ،ساختن ابدیت، وجاودانگی نامتناهی!
خطاب به خودم و همه یاران با صفا!
با خدا نجنگیم!
جنگ با بیگناهی جنگ با خداست..
حسین حقیقت و جوانمردی را شهید نکنیم..
یوسف زیبائی را در چاه نیندازیم. .
در مقابل حقیقت وقتی میدانیم با فلان نفر است تعظیم کنیم و سجده و اقرار کنیم که کتاب آقا از مال من بهتره، خط ایشان بهتر از من است ،این را اقرار کن و اعلان و از حرف ابلیسی ،أنا خير منه، من از او بهترم سخت بپرهیز و با ساجدان در مقابل حق و زیبایی تسلیم شویم و تعظیم کنیم،این معنی سجده است، اون سجده نماز یک مدله که ما خاک بشیم و گرنه تعظیم در مقابل حق وسط بازار و با زن و بچه و همه اوقات ماست..
بنده خدا باشیم نه شیطان..
اگر بنده خدایی به امر او نَفَس بکش و تحت پرورش او باش نه شیطان..
افکار ، گفتار،خور ،خواب و جنبش ما به امر شیطان نباشد.
این شروع مسلمانیست.
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان گذشت بر سر پیمانه شد
به قول حضرت حافظ قدس الله سره که مایان یک پیمان و عهد بیخودی با شیطان بستیم که هی همیشه از او متابعت کنیم و هرچه گفت تسلیم او باشیم..
اَلعَبدُ كَالمَيِّتِ بَينَ يَدَيِ الغَسّال (بَينَ يَدَيِ الغَاسِل) يُقَلِّبُهُ كَيفَ يَشاءُ؛ «عبد حقيقی بين دو دست جمال و جلال الهی، مثل جنازهاي است بين دو دست مردهشوي كه او به هر سو كه میخواهد جنازه را میچرخاند و جنازه از خود مقاومتی نشان نمیدهد.
مسلمان قبل از امر خدا کاری نمیکند..
وقتی در راه حق باشیم ودر راه او بی سر و پا شویم سراپا نور و تشعشع میشویم و واحد و موزون ،مقبول و بر صراط مستقیم و دوست داشتنی و عزیز، تائید شده به روح که اعظم من جبرائیل است میشویم و زنده و آنچه که نه در زبان آید و نه عقول را بر آن ره است..
به قول شاعر عارف
سرتا به پای تو همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
بیایید به همه افول کنندگان که لاف منی میزنند خلیل وار لا احب بگوییم و بت نفس را بشکنیم..
باید اول عبد شد تا به ربوبیت رسید..
عجب شأن عظیمی داره انسان الله اکبر.
مولوی گفت
صورت جان وقت سحر لاف همی زد ز بطر
بنده و خر بنده بودم شاه و خداونده شدم.
بندگی همچنین خدایی شاهنشاهی بر هفت اقلیم عالمه بنده کم خدایی نیستی،
به ولای تو اگر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم.
یا به قول ملای رومی ره
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه امیرید.
مولانای بلخ ره در غزل معروف ،من مست تو دیوانه آورده در شأن خودش که،
چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد
از حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه.
یا آورده که
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما.
بیائید به عقل معاش اندیش دنیا بين که فقط راه بانک رفتن را یاد میدهد نه بگوئیم و دیوانه بشیم و در فکر و ذکر و حضور و جمال بیمثال معشوق، بی خویش و مدهوش شوییم..
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را.
پیر رومی ره.
بیاییم خدا را بپرستیم و تحت پرورش او باشیم.
بیایید مست باشیم،مستی و راستی.
طولانی شد مطالب ولی یکی از هزاران مطلب افاده نشد،
به قول حضرت حکیم نظامی گنجوی رحمه الله علیه که گفت،
لباب قصه بماندست و گفت ممکن نیست
نگر به دانش داوود و کوتهی زبور.
اللهم توفنا مع الابرار.
و ارزقنا معرفتک و معرفت اولیائک محمد و آل طاهرین.
ادامه دارد.
م.ا
در مدح روح الله قدس الله سره
سلسله عشق چیست؟! موی حسین است و بس
شارب خمخانه کیست؟! پیرِ خُمین است و بس
هم خُم است و هم می است و هم نَی است
اوست روح الله و نصرت با وی است.
سلام الله علی روح الله بعدد ما احاطه به علم الله
ای نفخه الهی و قدسی دمیده در کالبد بیجان مستضعفین در برهوت ذیزرع آخرالزمان
ای روح مجرد و وارسته از دام عوالم محدود ماده و مدت
ای پیر خردمند میخانه وحدت
ای صدر نشين مجلسیان دیر مغان مستان
ای محرم اسرار تفلسف شرقِ آفرینش و اشراق نورانیت مشرقین عالم
ای ذوالقرنین عصر و رسید به مطلع الشمس هستی
ای مسافر وادی طور و هدهد سلیمانی قاصد هفت شهر عشق
ای خضر رسیده به مجمع البحرین راز و سیراب از آب حیات سرزمین ظلمات
ای وارث حکمتِ روی در نور خسروانی فیلسوفان مغانِ سهروردی سرشت مست الست عهد قدیم
ای آشتی دهنده بوعلی سینای علم و ابن عربی شهود
تو آنی که نه تنها حقیران اسیری چون بنده مطلقا مقرند و معترف و سراپا تسلیم در این باب که نمیدانیم تو کی بودی بلکه در شأن حضرتتان امثال همچون علامه حسن زاده آملی های ذوفنون دوران و عالم بر همه علوم خفیه و غریبه فرمودند عاجزانه که شمارا نشناختند و نیاز به حجت ابن الحسن المهدیی است تا تو را معرفی کند ای سفیر سیمرغ از جبل قاف اسرار عالم و آمده از اعلا علیین هستی،پس خودت بگو تو کی بودی؟!
لبیک یا روح الله الکبیر ،وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا.
مصطفی الهی
هرچه کردی در حقم من هرچه دیدم بگذریم
تنگ در آغوش کرده پرده کین بردریم
بزر خصم افشانده شیطان در میان دوستان
یا علی گفته درخت نفرت از بن برکنیم
باز خوش میآیی اندر بزم عاشق پیشگان!
تا به بال همدگر تا عرش اعلا بر پریم.
یا مولا علی، شاه مردان شیر یزدان مدد.
عاشق همه..
هـو الله
یکی ازآیات عمیق قرآن دراواخرسوره حشراست که درآن خداوند سبحان خویش رامی شناساند : (هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ) [الحشر: 59/23]،
مطلبی دیگر در همین موضوع
داعش تمام شد!
مطلبی دیگر در همین موضوع
ازدواج ساده
بر اساس علایق شما
در تکاپوی فهمیدن و زیستن