«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
آلیسا آلیسا جینگیل آلیسا هی!
توجه:
لطفاً ابتدا تمام چهل پرده را با دقت بخونید و فیلمهای داخل آنها را سر فرصت تماشا کنید و بعد نسبت به قضاوت و نوشتن نظر اقدام کنید. پیشاپیش از بابت همراهی، صبر و دقت نظر شما بینهایت سپاسگزارم. ????
یک: زن، زندگی، آزادی!
یکی از همکاران چند روز پیش در قُر شدهی خودرواش را نشان داد. پرسیدم تصادف کردی؟ گفت نه. پرسیدم پس چی شده؟ گفت خانمم چادری است. از ماشین پیاده شده رفته کلاس خیاطی. وقتی برگشته در ماشین را با لگد زده بودند و یک کاغذ هم روی شیشهی همان در قُر شده چسبانده بودند. گفتم روی کاغذ چی نوشته بودند؟ گفت: «زن، زندگی، آزادی!»
دو: سرود ملّی بعد از انقلاب!
داشتیم دربارهی سرود ملّی بعد از انقلاب (!) صحبت میکردیم. هر کسی یک چیزی گفت. تا اینکه یکی از دوستان منحرف(!) با سرودش رودهبرمان کرد. برخی از جملاتش که به یادم میآید:
زن، زن، زندگی، زندگی، آزادی / اگر با ما نیستی از هفت دولت آزادی♪♫
آلیسا آلیسا جینگیل آلیسا هی! / اینقدر مشروب بخور که بکنی قی♪♫
یار یار یار یارم یار / مرا ببوس برای چند هزارمین بار ♪♫
سال سال این چند سال / هر چقدر که خواستی بمال ♪♫
یال یال یالّا بغلم کن / غرق دوز و دغلم کن ♪♫
سه: اجسام از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکتر هستند!
پنج نفر توی ماشین نشسته بودیم. یکی که روی صندلی کنار راننده نشسته بود به نوشتهی روی آینه بغل نگاه کرد و بعد گفت بیایید هر کدام یک جمله شبیه به این بسازیم. ساختیم:
خطر داعش از آنچه فکر میکردیم به ما نزدیکتر بود!
بدهی از آنچه در کاغذ میبینید به شما نزدیکتر است!
سر ماه از آنچه در اول ماه میبینید به شما نزدیکتر است!
واقعیت از آنچه در فضای مجازی میبینید از شما دورتر است!
یکی هم جملهای نساخت و ترجیح داد فقط جملات بقیه را رد و یا قبول کند!
چهار: ارزشی یا عرزشی!
چند نفر سر کلمهی "ارزشی" که به تمسخر از سوی برخی "عررررزشی" گفته میشود، بحث میکردیم. هر کسی چیزی گفت. یکی گفت خیلی کار خوبی هستش حقشان است. دیگری گفت همین چرت و پرتها جامعه را دوقطبی کرده است... در نهایت یکی اینجوری سکوتش را شکست: «میدانید اینهایی که از این کلمه استفاده میکنند چه کسانی هستند؟» پرسیدیم: "چه کسانی هستند؟" گفت: "اینها معمولاً کسانی هستند که بنا به دلایل زیادی، ارزشهای دشمن را با ارزشهای خودمان جابهجا کردهاند! اینها اتّفاقاً خودشان از کسانی که به تمسخر "عرررزشی" خطاب میکنند، صد پلّه "عرررزشی"تر هستند!"
پنج: فالینگ فیلم!
تلویزیون داشت رب گوجه فرنگی تبلیغ میکرد و میگفت: «ما در ساخت رب گوجه فرنگی از روش فالینگ فیلم استفاده کردیم تا ارزشهای غذایی گوجه فرنگی حفظ شود!» همان موقع ظریفی گفت: «ای کاش یک روشی هم پیدا میشد برای حفظ ارزشهای فرهنگی در برابر تجاوز فرنگی!»
شش: کتاب
در زیر یادداشت یکی از دوستان که چند کتاب معرفی کرده بود، این کتابها را معرفی کردم. دیدم دوستان خیلی استقبال کردند، در اینجا هم آوردم:
یک: کتاب «قرآن»
دو: کتاب «نهجالبلاغه»
سه: کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» (https://b2n.ir/w81011)
چهار: کتاب «ادیان در خدمت انسان؛ جستارهایی درباره دین و مسائل جهان امروز» (https://b2n.ir/p71160)
پنج: کتاب «فرهنگ مهاجم فرهنگ مولّد؛ در باب فرهنگ و متعلقات آن» (https://b2n.ir/m77336)
شش: کتاب «اصول و مهارتهای حُسنگزینی، خلق زیباترین رخدادهای نوجوانی»؛ اثر "احمدرضا اخوت"
هفت: کتاب «کشف حجاب؛ زمینهها، واکنشها و پیامدها» (https://b2n.ir/d28757)
هشت: کتاب «زینب (س) فریاد فرمند» (https://b2n.ir/u74939)
نه: کتاب «کتاب دریغ است ایران که ویران شود» (https://b2n.ir/t64844)
ده: کتاب «توسعه و تضاد» (https://b2n.ir/a76474)
یازده: کتاب «کسب دین علیه کشف دین» (https://b2n.ir/g06096)
دوازده: کتاب «در ستایش هیچ آموزی» (https://b2n.ir/w47281)
سیزده: کتاب «آموزش علیه آموزش» (https://b2n.ir/d12074)
چهارده: کتاب «ناباب و نایاب (گفتارهای ناباب در تعلیم و تربیت نایاب)» (https://b2n.ir/h30733)
پانزده: کتاب «رویکردی نمادین به تربیت دینی (با تاکید تاکید بر روشهای اکتشافی)» (https://b2n.ir/u42583)
شانزده: کتاب «سواد رسانهای» (https://b2n.ir/a28692)
هفده: کتاب «روانشناسی شهرت» (https://b2n.ir/a43686)
هجده: کتاب «نویز؛ خدشهای بر قضاوت انسان» (https://b2n.ir/s92440)
نوزده: کتاب «تکنوپولی، تسلیم فرهنگ به تکنولوژی» (https://b2n.ir/r44775)
بیست: کتاب «شبکههای خشم و امید؛ جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت» (https://b2n.ir/t37283)
بیست و یک: کتاب «بیمنطقیهای هر روز ما؛ نیروهای پنهان که به جای ما تصمیم میگیرند» (https://b2n.ir/h85706)
بیست و دو: کتاب «خردمندی در زندگی روزمره» (https://b2n.ir/a45800)
بیست و سه: کتاب «دوپامین، مولکولی با خواص شگفتانگیز؛ چگونه یک ماده خاص مغز میتواند فرایندهای عشق، جنسی و خلاقیت را ایجاد کند و مسیر سرنوشت نوع بشر را تعیین نماید» (https://b2n.ir/u86004)
بیست و چهار: کتاب «این راهش نیست» (https://b2n.ir/q32992)
بیست و پنج: کتاب «همیشه پای انگلیس در میان است» (https://b2n.ir/e77658)
بیست و شش: کتاب «چرا کشورها (ملّتها) شکست میخورند؛ ریشههای قدرت، شکوفایی و فقر» نوشتهی "دارون عجماوغلو-جیمز اِی رابینسون"
بیست و هفت: کتاب «نشخوار فکری؛ چگونه مغز خود را دوباره سیمکشی کنید؟ (https://b2n.ir/z46160)
و به امید اینکه:
کتابهای خوب را تنها نخوانیم، بلکه اقامه نیز بکنیم: لینک: https://vrgl.ir/6DmiF
وقتی کتاب یا هر چیز دیگری که میخوانیم و میبینیم و میشنویم را ابتدا از فیلتر «اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» رد کنیم و بعد به نشر و ترویج آن بپردازیم. مثل دستگاه روغن گیری باشیم!: لینک: https://vrgl.ir/gE278
هفت: وعده!
گفت: «دم این بچّه انقلابیها گرم.» پرسیدم: «کدام بچه انقلابیها؟ قدیمیها یا جدیدیها» گفت: «وقتی میگویم "بچّه" یعنی همین انقلابیهای جدید، انقلابیهای قدیم که دیگر هر کدام هفتاد هشتاد سال سن دارند.» پرسیدیم: «حالا چرا دمشان گرم؟!» گفت: «برای اینکه این انقلابیهای قدیم، چهل و سه سال گذشته، هنوز نتوانستند به وعدهی آب و برق رایگانی که دادند عمل کنند ولی این جدیدیها هنوز انقلاب نکرده، دارند به وعدههایشان عمل میکنند!» با تعجب زیادی پرسیدم: «چه وعدهای دادند که دارند عمل میکنند؟» گفت: «همان بوس و آغوش رایگان دیگر!»
هشت: بازی!
دربارهی بازی کردن با بچّهها صحبت میکردیم. یکی حرف قشنگی زد. گفت: «با بچّههایتان بازی کنید. ما با بچّههایمان بازی نکردیم، الان ببینید لاکردارها چه جوری بچّههایمان را به بازی گرفتهاند!»
نه: امنیت!
پرسیدم: هنوز هم برای اعتراض به کف خیابان میروی؟ گفت: اول که اعتراضات شروع شد خیلی خوشحال شدم. گفتم این اعتراضها باعث میشوند که حکومت به خودش بیاید و با کوتاه کردن دست مفسدان اقتصادی و...، امنیت اقتصادی و یک جورهایی امنیت شغلی و شکممان را تامین کند. برای همین برای اعتراض میرفتم. کمی که جلو رفتیم برخی شعار "زن، زندگی، آزادی" سر دادند، سطل آشغال آتش زدند و اعتراض را به اغتشاش تبدیل کردند. دیگر نرفتم. با خودم گفتم ای لامصبا! پس امنیت شغلی و شکمی چی شد؟! کمی که جلوتر رفتیم فهمیدم برخی از اینها امنیت زیر شکم را به امنیت شکم ترجیح دادند. تازگیها هم فهمیدم که به امنیت شکم که نرسیدیم هیچی، حتی دارند برای امنیت زیر شکمشان، امنیت ممکلت را هم به باد میدهند!
ده: از این حسن تا آن حسن، صد گز رسن!
صحبت از قطعی اینترنت شد و رسید به کشورهایی که اعتراض را در بستر همین فضای مجازی شروع کردند و کار را به اغتشاش در خیابانها کشاندند. از لیبی صحبت کردیم، رسیدیم به سوریه. از مصر صحبت کردیم و رسیدیم به تونس. از تونس رسیدیم به فرار بن علی. بحث کش پیدا کرد تا آنجا که یکی گفت: «از این حسن تا آن حسن، صد گز رسن!» پرسیدیم: «تازه از دست حسن راحت شدیم، تو دوباره پایش را کشیدی وسط؟!» با این جمله بحث را تمام کرد: «منظورم این بود که ایران، تونس نیست، "سیدعلی" هم "بن علی"!»
یازده: تحت تاثیر!
بنده خدا اینقدر شبکهی بیبیسی و اینترنشنال نگاه کرد که ضعف کرد. رفت نانوایی نان بگیرد. شاگرد نانوا که یک پسر جوان بود، توی نانوایی نبود، برای همین صف خیلی شلوغ شده بود. از همان ته صف گلایه کرد که این نانوایی بیصاحب مانده چرا اینقدر شلوغ است؟ یکی به او گفت شاگرد نانوا نیست و نانوا تنها است. از فرصت استفاده کرد: «خدا لعنتشان کند نصف جوانان مملکت را توی این چند روز کشتند، اگر همین جوری پیش برود، آن نصفی دیگر را هم میکشند!»
دوازده: تست سلامت بینی!
بحث بر سر بینی سالم و ناسالم شد. یک نفر خاطرهی جالبی تعریف کرد:
یک روز چند نفر از رفقا نشسته بودیم داشتیم قلیان میکشیدیم. صحبت از جراحی زیبایی بینی شد. یکی از دوستان گفت میخواهم بروم بینیام را جراحی کنم. گفتیم تو که بینیات سالم است. گفت سالم نیست. اصرار کردیم که بینیات سالم است. گفت سالم نیست. بعد هم برای این که اثبات کند، دود آخرین پُکی که به نی قلیان زده بود را از سوراخهای بینیاش خارج کرد. نشان به آن نشان که یکی از سوراخهای بینیاش دود را به سمت پایین و سوراخ دیگر بینیاش، دود را به سمت بالا بیرون میداد. کلّی خندیدیم و خداییش از رو رفتیم!
سیزده: وزن گاو!
بیش از صد سال پیش دانشمندی به نام گالتون یک آزمایشی انجام داد که نشان داد روی خرد جمعی خیلی میشود حساب کرد تا بر روی خرد فردی. گالتون به یک نمایشگاه محلی میرود که در آن گاوی به نمایش گذاشته شده، و مسابقهای برگزار شده است با این مضمون که شرکتکنندگان باید وزن گاو را همینطور چشمی حدس بزنند، و نزدیکترین گمانهزنی به وزن واقعی گاو برندهی مسابقه است. مسابقه برگزار میشود و یکی برنده می شود، ولی گالتون کنجکاو از برگزارکنندگان برگههای پاسخ شرکتکنندگان را میگیرد و معدل گمانهزنیها را میگیرد، در کمال شگفتی متوجه میشود که معدل گمانهزنی ۷۸۷ شرکت کننده ۱۱۹۷ پوند بوده، و وزن واقعی گاو ۱۱۹۸ پوند. یعنی نظر جمعِ شرکتکنندهها فقط نیم کیلو با وزن واقعی گاو فرق داشته است. یک گروه پادکستر هم در سال ۲۰۱۵ برنامهی گالتون را در امریکا تکرار کردند تا مطمئن شوند که گالتون خالی نبسته است. یعنی مسابقه یا نظرسنجی مشابهای برگزار کردهاند. یعنی به نمایشگاه مشابهای رفتند و از گاوی عکس گرفتند و آنلاین منتشر کردند و از مردم خواستند وزن گاو را حدس بزنند. ۱۷۲۰۵ نفر شرکت کردهاند و نتیجه مشابه است. معدل نظرات ۱۲۸۸ پوند بوده و وزن گاوه ۱۳۵۵ پوند. یعنی مجموع کسایی که شرکت کرده بودند با این که وزن گاو را فقط از روی عکس حدس زده بودند، فقط ۶۷ پوند خطا کرده بودند. (منبع با جزییات بیشتر: اینجا)
چهارده: شامپانزهای در حال پرتاب دارت!
کارشناس اینترنشنال باشد یا کارشناس بیبیسی فارسی، کارشناس شبکهی خبر سیما باشد یا کارشناس اخبار ساعت ۲۱ در بهترین حالت به اندازهی شامپانزهای در حال پرتاب دارت، دقت دارد!
فیلیپ تتلاک در سال ۲۰۰۵، کتابی با عنوان قضاوت سیاسی منتشر کرد و در این کتاب، به توانایی کارشناسان در انجام پیشبینیهای دقیق در خصوص رویدادهای سیاسی، حملهی تند و ویرانگری کرد. تتلاک پیشبینیهای تقریباً ۳۰۰ کارشناس برجسته و ردهبالا را مطالعه کرد. یافتهی مهم تتلاک این بود که کارشناسان مذکور در کار پیشبینی رویدادهای مهم سیاسی، به طرز شگفتانگیزی ناامیدکننده هستند. دلیل شهرت کتاب تتلاک اشاره به این نکتهی شاخص بوده است که: "یک کارسناس متوسط تقریباً به اندازهی شامپانزهای در حال پرتاب دارت، دقت دارد." (منبع: کتاب نویز؛ خدشهای بر قضاوت انسان؛ اثر دنیل کانمن)
پانزده: جمهوری اسلامی دروغ میگوید!
جمهوری اسلامی اگر صد تا سند رو کند، برخیها میگویند دروغ است. همان برخیها اگر اینترپشممال و علّامه بیبیسی یک حرفی را بدون هیچ سندی منتشر کند، میگویند صداقت محض است و نقل محافل حقیقی و مجازیشان میکنند. بعد همینها میآیند برای بنده نظر مینویسند تو دارای افکار دگماتیسمی هستی. والّا اگر آدم دارای افکار دگماتیستی باشد به نظرم بهتر از این است که دارای افکار شخماتیسمی باشد! نصیحت بنده این است که یا به هیچ خبری گوش ندهید یا به خبرهای دو طرف گوش بدهید.
شانزده: جوووون! کی بهت یاد داد اینو بگی؟!
بعضیها توی این جریانات، به پشتوانهی دلارهایی که به حسابشان واریز شده بود، کلمه به کلمه دشمن را دیکته میکردند و ملّت را با فحّاشی و عربدهکشی، تحریک به آشوب و اغتشاش میکردند. از بین این بعضیها، میتوان یکی را "آقای سوراخ موش(!)" نامگذاری کرد و روز دستگیریاش را روز سوراخ موش نامگذاری کرد.
هفده: تغییر رشته!
یکی از نوجوانان جویای نام فامیل که رشتهی دندانپزشکی قبول شده و در حال رفتن به دانشگاه است، تصمیم گرفته است که ترک تحصیل کند و تغییر رشته بدهد. علّت را پرسیدم. گفت والّا من اول فکر میکردم فقط ما مردهای ایرانی هستیم که از هر ده نفر، هفت نفرمان کچل هستیم ولی بعد از جریانات اخیر که برخی از زنها از موهایشان، پردهبرداری کردند، فهمیدم وضع زنهای ایرانی هم خیلی بهتر از مردهای ایرانی نیست. برای همین فهمیدم که توی انقلاب بعدی، نان توی رشتهی پوست و مو است نه رشتهی دندانپزشکی! یکی از نوجوانان دیگر فامیل وسط حرف پرید و گفت: "ای کاش حداقل این دخترها و زنهایی که ماهی یکبار حمام نمیروند و سالی یکبار به موی سرشان شانه نمیزنند، دست از این کار بر میداشتند! من قبل از این جریانات قصد ازدواج داشتم، هفت تا هم دوست دختر داشتم. ولی الان از ازدواج منصرف شدم و تعداد دوست دخترهایم هم به دو تا کاهش دادم!
هجده: خفه شو!
یکی از جوکهایی که توی این چند وقت خیلی با آن رو به رو شدم این بود که طرف برایم نظر مینوشت که "خفه شو!... دیکتاتور! متعصّب! جاهل! داعشی!" بعد که به نظرش جواب میدادم، نظرش را حذف یا بلاکم میکرد! اگر قرار است زیر این یادداشت هم نظری بنویسید که نتوانید پایش بایستید، لطفاً ننویسید!
نوزده: کی گفته ما میخوایم ایران تجزیه بشود؟!
برخی از هموطنان، خواسته یا ناخواسته، مو به مو نقشهی دشمن را پیاده میکنند. بعد هم که این را تذکر میدهی، بُراق شده و مشکلات ایران که بنده منکرش نیستم را فهرست میکنند و میگویند ما برای برطرف کردن این مشکلات اعتراض داریم. همین برخیها هشتگ شعار زن، زندگی و آزادی که شعار وارداتی است را در بوق و کرنا میکنند که هیچ ارتباطی با مشکلات ایران ندارد. به همینها وقتی میگفتی حجابت را رعایت کن، میگفتند الان اولویت کشور الان حجاب است که چسبیدید به حجاب اجباری؟! حالا خودشان چسبیدند به بیحجابی اجباری. حالا وقتش است بپرسیم میهن دوست نمای گرامی الان اولویت کشور این است که شما شعار وارداتی زن، زندگی، آزادی سر بدهی و کتواکهای خیابانی بر پا کنی، بیحجابی اجباری است؟! همینها ادعا میکنند هرگز طرفدار تجزیهی ایران نیستند ولی بعدش از راهپیمایی میلیونی (ضپ!) تمام عناصر ضد انقلاب و دشمنان قسمخورده و مشتاق تجزیهی ایران، ابراز خوشحالی میکنند. حجم تناقض مضحک، تلخ و سیاه در رفتارهای این دوستان را ببینید.
بیست: کار جمهوری اسلامی تمام است!
جان بولتون که دلش خیلی به حال ایرانیها میسوزد ۱۸۰ هزار دلار پول گرفت تا تحریمهای آمریکا علیه سازمان مجاهدین خلق را بردارد و بالاخره موفق شد. بعد هم دقیقاً در روز اول ژوئن ۲۰۱۷، ۴۰ هزار دلار شیتیل گرفت تا در گردهمایی مجاهدین خلق در پاریس سخنرانی کند. ایشان، گلاب به روی دوستان، در این سخنرانی، ?های زیادی هم خورد. یکی از ?هایی که خورد این بود که ما قبل از اینکه حکومت ایران به چهل سالگی برسد، در تهران جشن خواهیم گرفت. (ضپ!)
منبع پولهایی که بولتون برای رفع تحریم از سازمان مجاهدین و نوش جان کردن ? در آن سخنرانی، دریافت کرد: کتاب "همیشه پای انگلیس در میان است؛ سیر تاریخی روابط ایران و بریتانیا از شاه اسماعیل اول تا پسابرجام: نوشتهی جک استراو"
بیست و یک: خیانت دایی جان ناپلئون!
نمیدانم از کتاب "دایی جان ناپلئون" بود که ماجرای تمسخر کسانی که همه چیز را مثل شخصیت "مش قاسم" به انگلیس ربط میدهند و میگویند "کار کار انگلیسیها" است، شروع شد یا قبل از آن هم این ماجرا بوده است. برخی از دوستان که حرفهای بنده را
قبول نمیکنند، حداقل کتاب "جک استراو " را بخوانند. هر چند این کتاب بدون سویه نیست ولی مندرجاتی دارد که بسیار به درد نسل نوجوان میخورد. جک استراو در این کتاب، به برخی از وقایع، مانند واقعهی انهدام هواپیمای ایرباس، خیلی صادقانه اشاره میکند. دوستانی که انهدام کاملاً سهوی هواپیمای اوکراینی را به خوبی به خاطر دارند، بد نیست بدانند که یک هواپیمای ایرباس آ-۳۰۰ ایران ایر هم داشتیم که با ۲۷۴ مسافر و ۱۶ خدمه از بندرعباس به سمت دوبی پرواز میکرد که ناو جنگی آمریکایی یواساس وینسنس (ناوهایی که امروز به برکت ارتش و سپاه مقتدر، جرات ندارند این طرفها آفتابی شوند!) حاضر در آبهای خلیج فارس، به عمد مورد هدف قرار گرفت. بعد هم ریگان رئیس جمهور آمریکا، در یک حرکت حیلهگرانه، به کنگرهی بیانیه داد که: "وینسنس به تصور اینکه این هواپیما، یک هواپیمای نظامی متعلق به ایران بوده، به آن شلیک کرده است، عمیقاً بابت این حادثهی غمانگیز متاسف هستیم." بعد هم آمریکا برای اینکه میزان غمش را به گوش مردم و مسئولان ایران برساند به فرماندهی ناو وینسنس، لژیون افتخار اعطا کرد. و هیچ وقت هم هیچ مقام آمریکایی از بابت این حرکت عذرخواهی نکرد.
پیشنهاد تماشای مستند چهار قسمتی "بر باد رفته" برای اینکه متوجه شوید که دشمن را نباید نادیده و یا دست کم گرفت:
بیست و دو: وقتی یک انگلیسی، نگران فساد مالی و اخلاقی ما میشود و از امکان صدمات ناشی از آنها به حکومت مینویسد!
جک استراو در کتابش به سادهزیستی امام خمینی (ره) اشاره میکند و به ریخت و پاش و زندگی مجلل برخی از مسئولین ایران مینویسد. بخشی از حرفهای حساب این مرد انگلیسی که به عصبانیت و دلخوری به حق امروز مردم ایران اشاره دارد را بازنشر میکنم تا شاید به گوش مسئولان دلسوز ایران برسد و برای جلب اعتماد مردم، برای از بین بردن فساد، بیشتر کوشش کنند:
"مثالهایش بیشمار هستند و این آقازادهها هیچ شرمی هم از به نمایش گذاشتن عکسهای خود در اینستاگرام ندارند. به طور مثال فرزند یکی از همین مقامات، در اینستاگرام عکسهایی از خود را در کنار یک توله ببر، رانندگی با کادیلاک و برگزاری جشنی مفصل به مناسبت تولد دو سالگی دخترش منتشر کرده است. نمونههای بدتری هم هستند که نگاهی تحقیرآمیزتر به زندگی طبقهی متوسط ایران دارند. عرب ویکلی (Arab Weekly) در گزارش اخیر خود به یکی از همین آقازادهها اشاره کرده است: مرتباً عکسهایی از خودش را منتشر میکند که شامپاین به دست کنار استخر نشسته و در پسزمینه هم زنی برهنه دیده میشود. عکسهای دیگر او را سوار بر بوگاتی نشان میدهد یا سیگارش را با اسکناس دلار روشن میکند. در یک ویدیو در اینستاگرام به مردم گفته بود اینقدر بر شیوهی زندگیاش خرده نگیرند: "به جای اینکه اینقدر حسرت زندگی منو بخورین، برین پول دربیارین. اگرم نمیتونین پول در بیارین و درآمد خوب داشته باشین، برین بمیرین. تمام!"
هیچکس در ایران باور ندارد که این ثروت را میتوان از راههای قانونی به دست آورد. حقوق مقامات ایرانی، دیپلماتها یا سران سپاه، برای رسیدن به این ثروت قطعاً کافی نیست. این تصاویر نه فقط نشان از فساد مالی گسترده که از فساد اخلاقی هم خبر میدهند که میتواند به حکومت هم صدماتی بزند. و این فساد هم فقط معطوف به اصولگرایان نیست و شامل اصلاحطلبان هم بوده است.
این هم صحبتهای یک تحلیلگر سیاسی انگلیسی در اثبات اینکه بین انگلیسیها هم آدم فهمیده و بیغرض پیدا میشود:
بیست و سه: ریشهای که به این راحتیها زدنی نیست!
میخواهند دین را نابود کنند ولی به قدری احمق هستند که خودشان نیز فراموش کردهاند دین تا کجا در وجودشان ریشه دوانیده است. ببینید در روزنامهای که به مناسبت رفتن آخوندها درست کردند، چه سوتیهای بزرگی دادند. به این جملات خوب دقت کنید:
آخوندهای حوزههای علمیه فرار کردند و لباسهای خود را آتش زدند. مردم در حال پخش نذری هستند و به همدیگر تبریک میگویند. ایران پس از ۴۴ سال آزاد شد. مردم نیز خواهان رهبری رضا پهلوی دوم هستند." (ضپ!)
سوتیها:
- آخوندها رفتند ولی این احمقها دارند برای رفتن آنها نذری میدهند! این نذری دادن را مگر همین آخوندها به شما یاد ندادند؟!
- مردم خواهان رهبری رضا پهلوی دوم هستند. اینقدر نادان هستند که حواسشان نیست غیر مستقیم دارند به قدرت رهبر ایران اشاره میکنند. یعنی رضا پهلوی دوم را هم برای رهبری میخواهند، نه برای پادشاهی!
- خامنهای در آتش سوخته شد!: فعلاً از آتشی که به جانتان انداخته لذّت ببرید تا بعد!
بیست و چهار: خیرالامور اوسطها به جز وسط خیابان!
افراطی: مرغ سه تا بینهایت پا دارد!
تفریطی: مرغ یک و حتی کمتر پا دارد!
میانهرو: مرغ دو پا دارد!
محافظهکار و یا ترسو: تعداد پاهای مرغها به من هیچ ربطی ندارد!
بیست و پنج: نه خیلی داغ، نه خیلی سرد
ای کاش، جدا از هر مرام و مسلک و گرایشی، در رفتارهایمان نسبت به یکدیگر، در کنش و واکنشهایمان، حداقل به اصل گلدیلاکس (انگلیسی: Goldilocks principle) یا اصل مقدار درست، پایبند بودیم. یعنی نه آنقدر داغ واکنش نشان میدادیم که طرف بسوزد و نه آن قدر سرد که طرف یخ کند. اصل مقدار درست بر اساس داستان کودکانهای به نام "گلدیلاکس و سه خرس" نامگذاری شدهاست، که در آن یک دختر کوچک به نام گلدیلاکس (موطلایی)، سه کاسه فرنی را مزه مزه میکند، و میگوید که فرنیای را ترجیح میدهد که نه خیلی داغ باشد و نه خیلی سرد، و درجه حرارت مناسب دارد.
بیست و شش: کوری!
خاطرهای از یک دوست: معلم سر کلاس گفت بلند شوید و خودتان را معرفی کنید و تعداد خواهر و برادرهایتان را هم بگویید. نوبت رسید به دانشآموزی که پس از معرفی خود، گفت هفت خواهر و برادر دیگر هم دارد. دانشآموز خوشمزهای که او را میشناخت به خنده گفت تازه پدرش هم کور است! معلّم گفت: نگران نباش آنهایی هم که مثل تو چشم دارند، موقع این کار که بشود، کور میشوند!
در کنار تمام مشکلاتی که داریم، بیشترین چیزی که بنده را از آیندهی ایران نگران میکند، رونق اباحهگری در جامعه و رشد روابط بدون چارچوب بین نوجوانان و جوانان، به دلیل سختیهای سدّ راه ازدواج آنها و آسیبهای ناشی از هجمههای فرهنگی و مسمومیتهای مجازی است.
بد نیست به این شعر از مولانا، این بزرگترین و بیادعاترین روانشناس و جامعهشناس تاریخ، اشاره کنم:
خواجهای بودست او را دختری
زهرهخدی مهرخی سیمینبری
گشت بالغ داد دختر را به شو
شو نبود اندر کفائت کفو او
خربزه چون در رسد شد آبناک
گر بنشکافی تلف گردد هلاک
چون ضرورت بود دختر را بداد
او بناکفوی ز تخویف فساد
گفت دختر را کزین داماد نو
خویشتن پرهیز کن حامل مشو
کز ضرورت بود عقد این گدا
این غریباشمار را نبود وفا
ناگهان بجهَد کند ترک همه
بر تو طفل او بماند مظلم
گفت دختر کای پدر خدمت کنم
هست پندت دلپذیر و مغتنم
هر دو روزی هر سه روزی آن پدر
دختر خود را بفرمودی حذر
حامله شد ناگهان دختر ازو
چون بود هر دو جوان خاتون و شو
از پدر او را خفی میداشتش
پنج ماهه گشت کودک یا که شش
گشت پیدا گفت بابا چیست این
من نگفتم که ازو دوری گزین
این وصیتهای من خود باد بود
که نکردت پند و وعظم هیچ سود
گفت بابا چون کنم پرهیز من
آتش و پنبهست بیشک مرد و زن
پنبه را پرهیز از آتش کجاست
یا در آتش کی حفاظست و تقاست
گفت من گفتم که سوی او مرو
تو پذیرای منی او مشو
در زمان حال و انزال و خوشی
خویشتن باید که از وی در کشی
گفت کی دانم که انزالش کی است
این نهانست و به غایت دوردست
گفت چشمش چون کلاپیسه شود
فهم کن که آن وقت انزالش بود
گفت تا چشمش کلاپیسه شدن
کور گشتست این دو چشم کور من
نیست هر عقلی حقیری پایدار
وقت حرص و وقت خشم و کارزار
بیست و هفت: ربات اوگی!
هیچوقت قسمت ۴۵ از فصل ۶ کارتون "اوگی و سوسکها"، تحت عنوان "ربات اوگی" را فراموش نمیکنم. به نظرم یک فلسفهی عجیبی پُشت این قسمت نهفته بود که بیارتباط با گرفتاریهای امروز ما انسانها در برابر تکنولوژیهایی که ساختیم نیست. تکنولوژیهایی که آسانیها و راحتیهایی به ارمغان آوردند ولی مصیبتهایی نیز برایمان به وجود آوردند. مخصوصاً اینترنت و فضای مجازی. امروز در کنار فواید بیکرانشان، دارند روزگارمان را سیاه میکنند.
لطفاً این مستند خارجی تحت عنوان "درجستجوی حقیقت" دربارهی "فیکنیوزها و تاثیرهای آنها بر جامعه و راهنمای شناخت و مقابلهی باآنها" را ببینید تا متوجه شوید که ما در دنیای امروز تا چه میزان تحت محاصرهی اخبارهای کاذب هستیم:
بد نیست در اینجا اشاره کنم به بخشی از گفتههای نیل پُستمن در کتاب "تکنوپولی؛ تسلیم فرهنگ به تکنولوژی"
اگر ظهور چاپ و مطبوعات، به قول دیوید ریسمن (David Riesman)، "باروت روح" آدمی شد، کامپیوتر به دلیل آن که به نهادها و اندیشههای ناقص، جلوهای کاذب میبخشد، نوعی گرد و خاک بر روح مینشاند. من نمیخواهم تا آنجا پیش بروم که مانند وایتسن باوم ادعا کنم کامپیوترها فقط وسایلی مزورانه هستند و پر از خدعه و زیرکی، که کارشان ایفای وظایف بیاهمیت است و از این لحاظ، انقلاب کامپیوتر نوعی تکنولوژی با هزار و یک نوع کاربرد است. و به قول سیمور پایرت (Seymour Papert) کامپیوتر "پرتئوس ماشینها" است. پروتئوس، در افسانههای یونان، یکی از ایزدان دریاست که میتوانست به دلخواه به هر شکلی درآید؛ مجازاً به کسی اطلاق میشود که ظاهر یا اصولش را به آسانی تغییر میدهد.
بیست و هشت: سرکوب معترضین
در اکثر رسانههای آن ور آب، برخورد پلیس با اغتشاشگران را سرکوب معترضین مینامند. در حالیکه معترض تا وقتی معترض به حساب میآید که دست به اسلحه و کوکتل مولوتوف و آتش نبرده باشد. دوستان داخلی هم که پشت سر هم از این کلمه استفاده میکنند، فکر میکنند پلیس کشورهای دیگر، اغتشاشگر را حلوا حلوا میکند. بد نیست کمی دربارهی جنبش اشغال وال استریت در آمریکا مطالعه کنید و ببینید پلیس آمریکا در نهایت، چگونه با خشونت تمام با این جنبش اعتراضی کاملاً صلحآمیز و بدون حتی یک مورد فحاشی و یا آتشافروزی برخورد کرد و چند صد نفر را دستگیر و روانهی زندان کرد. نام این اقدام پلیس آمریکا، واقعاً سرکوب معترضین بود ولی هیچ کدام از رسانههای دنیا این را سرکوب ننامیدند. امّا توقع دارند پلیس ایران کسی که با خودرو از روی ماموران پلیس رد شده است و یا با سلاح سرد و گرم آدمکشی میکند را با ماساژور ماساژ بدهند تا یک وقت خدای نخواسته قولنج نکند. پلیس ایران باید با یک چاقوکش مدارا کند تا یکوقت سرکوبگر به حساب نیاید ولی پلیس آمریکا به راحتی میتواند یک فرد غیر مسلح را تیرباران کند:
بیست و نه: پویش عمّامهپرانی
میخواستم بگویم تو همزن دیگ آش شور دشمن که فکر میکنی خیلی خوشمزهای، با پراندن عمّامه از سر چند تا آخوند، نمیتوانی مشکلی را حل کنی، فقط این یک نکته را بدان: تو قبل از حضور در پویش عمّامهپرانی، در پویش عقل از سر پرانی مشارکت کردهای و بدان و آگاه باش که هنوز خیلی بچهای!
سی: چرخ روزگار
شما که الان رو در روی پلیس، سپاه، بسیج، آخوند ایستادی و برای تحقیر اینها از هیچ کاری فروگذار نمیکنی این را بدان که بعید نیست بر اثر گردش این چرخ روزگار، فردا فرزند، برادر و یا یکی از بستگان بسیار نزدیک تو علاقهمند شود که به یکی از این القاب ملقّب شود و یا با یکی از اینها وصلت کند. آنوقت چهرهی شما خیلی تماشایی است. بنده این چهره را از نزدیک دیدهام!
سی و یک: اشتغالزایی
چهار تا جوون بیکار نشسته بودند داشتند سیگار میکشیدند. یکیشان گفت: از این همه بیکاری، حوصلهام بدجور سر رفته. بیایید یه کاری بکنیم.
اولی گفت: بیایید بریم مخزنی.
دومی گفت: برویم کف خیابان انقلاب کنیم.
سومی گفت: اگر برویم انقلاب کنیم بهتر است.
اولی پرسید: چرا بهتر است؟
چهارمی گفت: برای اینکه همان جا سر راه انقلاب کردن، میتوانیم مخ هم بزنیم، اینجوری حالش خیلی بیشتر است!
سومی گفت: کجای کار هستید؟! مخها را قبلاً زدند. الان تا دلتان بخواهد بوس و بغل رایگان کف خیابان ریخته فقط باید جمعش کنیم!
چهارتایی رفتند...!
سی و دو: واکنش دکارتی
مسئولان نظام برای اینکه ثابت کنند به اختلال فقدان مادرزادی احساس درد (congenital analgesia) دچار نیستند، باید تلاش خود برای ریشهکن کردن فساد و بر طرف کردن مشکلات مردم را صدچندان کنند. امروز بهترین راه برای جلب اعتماد مردم، برخورد جدّی و بدون هرگونه مصلحتاندیشی با فساد اقتصادی و باز شدن عرصه برای فعّالان سالم در حوزهی اقتصاد است. اگر نظام بتواند اعتماد مردم را جلب کند، مردم به دشمن اعتماد نخواهند کرد. اگر بنده به عنوان سرپرست خانواده بتوانم اعتماد اعضای خانوادهام را جلب کنم هیچ احدی قادر نخواهد بود با روشهای مزورانه، برای رسیدن به اهداف مذمومش، اعتماد اعضای خانوادهی مرا به خودش جلب کند.
مسئولان نظام باید دردهای به حق مردم را درک کنند. فریاد و گلایهی مردم همه برای این است که نظام دردهایشان را درک کند و برای رفع این درد، صادقانه و شبانهروزی کار کند. هدف از درد، صدمه زدن نیست. وظیفهی درد، اعلام نیاز برای اقدام است. امّا وقتی برای رفع دردها، به درمانهای قطعی فکر نکنیم و فقط آنها را با تجویز مسکنهای مقطعی، ساکت کنیم. در نهایت این دردها به سرطانی غیر قابل درمان، تبدیل خواهند شد و آن وقت دیگر هیچ مسکنی اثر نخواهد کرد.
سی و سه: فراموشی، طعمهی سر قلّاب برای صید انقلابها
ما انقلاب کردیم که شاهد فاصلهی طبقاتی و زندگی تا خرخره تجمّلاتی مسئولان کشور نباشیم. امّا برخی از مسئولان انقلاب را چه شد که خود غرق در رفاه و تجمّل و کبر و غرور شدند. این چه مسئول انقلابی است که خودروی تولید کشور را سوار نمیشود، کالای داخلی را مصرف نمیکند و فرزند خود را برای مثلاً تحصیل رهسپار انگلیس میکند. اگر از همین فردا قانونی وضع شود که تمام مسئولان باید فرزندان خود را به کشور برگردانند وگرنه باید ترک مسئولیت کنند، چند مسئول در پُست خود باقی خواهند ماند؟ نشود که حکایت انقلاب ما هم بشود حکایت انقلابهای بر گل نشستهی تاریخ. بروید سخت کار کنید تا اگر بینوایی از انقلاب دفاع کرد به مالهکشی متهم نشود.
در هنگام مطالعهی کتاب "چرا کشورها شکست میخورند؛ ریشههای قدرت، شکوفایی و فقر" نوشتهی "دارون عجم اوغلو و جیمز اِی رابینسون" که به نظرم تمام مسئولان نظام باید با دقت آن را مطالعه کنند رسیدم به بخشی که برایم خیلی تکاندهنده بود. پارهای از آن بخش را برای شما و آنهایی که باید، بازنشر میکنم:
یکی از وزرای مِنگیستو، به نام "داویت وُلد گیورگیس"، در خاطرات خود مینویسد:
در ابتدای انقلاب، همه ما تمامی آنچه که متعلّق به گذشته بود را رد میکردیم. به هیچ وجه رانندگی نمیکردیم، یا کت و شلوار نمیپوشیدیم؛ بستن کراوات گناه به شمار میرفت. هر جیز که شما را شبیه به افراد مرفه و سرمایهدار میکرد، و هرچیز اغواکننده و دلفریب، بخشی از نظام کهنه به شمار میرفت. اما در ادامه، در سال ۱۹۸۷، همه چیز شروع به تغییر کرد. "مادّیگرایی" به تدریج مورد پذیرش قرار گرفت، و حتی ضرورت پیدا کرد. بهترین خیاطهای اروپایی لباس متحدالشکل همه مقام های ارشد دولتی و اعضای شورای نظامی را میدوختند. ما از هر چیز بهترینش را داشتیم: بهترین خانهها، بهترین خودروها، بهترین مشروبات، و بهترین مواد خوراکی. اینها همه با اندیشههای انقلابی در تضاد بود.
سی و چهار: چرا زندگی میکنی؟
ای کاش میشد همگی کمی فیلسوف باشیم. برای اینکه ما به دلیل مشکلات خاصی که داریم، بیش از هر زمان دیگری به پرسش و پاسخها و گفتوگوهای فیلسوفانه نیازمندیم. موقعی که (آقا؟!)ی حسان کرمی هنوز اندر خم یک کوچهی شهرت است، آقای دینانی عزیز با چند سوال و جواب به خوبی از چهرهی واقعی و کمتر رو شدهی او پردهبرداری میکند!
سی و پنج: شما به چه چیزی افتخار میکنید؟
هر کس در مدت زمان کمی که برای زندگی دارد، کارهای خوب و بد و زشت و زیبای بسیاری را انجام میدهد. امّا کمتر آدم سالمی به کارهای بد و زشت خودش افتخار میکند. البته بعید نیست که افتخارات ما، تحت تاثیر دلارهای آمریکایی تغییر کنند. افتخارات مسیح (ضپ!) پولینژاد میتواند حتی برای حیوانات نیز عبرتآموز باشد.
سی و شش: شاطر
خانم چادری: آقای شاطر این نون یه کم خمیره، میشه عوضش کنی؟!
شاطر: همینی هست که هست!
یک خانم طرفدار شعار وارداتی "زن، زندگی و آزادی" با موهای به هم ریخته و لباس خانه به در نانوایی میرسد: آقای شاطر یه نون بهم میدی؟
شاطر نون را از دست زن چادری گرفته و به دست خانم سربرهنه میدهد: بفرمایید!
خانم سر برهنه: شاطر جان این نون خیلی خمیره، من یه برشتهشو میخوام.
شاطر: به روی چشم!
ما: ما هیچ، ما نگاه!
سی و هفت: فریب
میگویند آزادی مورد قبول ما این است که عفیفه و سلیطه و شیطان و زاهد بتوانند دست همدیگر را بگیرند و در خیابان راه بروند، بدون اینکه بچه شیطانها به شیطان اعتراض کنند و بچّه زاهدها به زاهد! یک تصویر مضحک هم برای این کار درست کردهاند و یک مغلطه هم زیر آن نوشتهاند:
دروغ میگویند. اگر راست میگویند چرا حتی یک کلمه دربارهی جنایت شاهچراغ و شهادت مظلومانهی آرمان علیوردی ننوشتند؟ چرا با هزار ترفند هشتگ "م.ا" را وایرال کردند ولی جلوی وایرال شدن هشتگ "آرتین" و "آرشام" سرایداران و "آرمان علیوردی" را گرفتند؟!
سی و هشت: دههی هشتادیها
دوستی از عبارت "آن دههی هشتادیهای دارای اطوار روشنفکری و طالب عدل و آزادی برای این شهداء چقدر رگ گردن باد خواهند کرد و فریاد بر خواهند آورد؟" در یادداشت ای قوم به کج رفته کجایید کجایید برآشفته بود و از نزدیک بودن سحر نوشته بود و بنده نیز نزدیکی سحر را با این جملات تایید کردم:
بله کمی دیگر صبر کنید سحر خواهد شد ولی نه با دهه هشتادیهای دارای اطوار روشنفکری، بلکه با دهه هشتادیهای فهیم، نخبه، زیرک و تلاشگری که مشکلات کشور را درست تشخیص میدهند و برای حل این مشکلات تلاشی مضاعف خواهند کرد. دهه هشتادیهایی که به جای غُر زدن، توی دهان دشمنانی میزنند که برای به قهقرا بردنشان نقشههای شومی در سر پروراندند. سحر نزدیک است و اتّفاقا این سحر را دهه هشتادیها رقم خواهند زد ولی نه به سبک همنسلیهای واداده و فریب خوردهشان، با اغتشاش و برگزاری کت واکهای خیابانی و فساد و فحشا، بلکه با تلاشهای محجوبانه و غیّورانهی میدانی. سحر نزدیک است و این سحر را دهه هشتادیهایی رقم خواهند زد که نجات کشور را در شعار وارداتی "زن، زندگی و آزادی" نمیبینند. بلکه نجات کشور را در حل مشکلات واقعی کشور با تلاش، همفکری، همدلی و شایستهسالاری میدانند. بله اندکی صبر سحر نزدیک است. ولی نه با دهه هشتادیهای غرغروی وادادهی فریبخوردهی دارای اطوار روشنفکری، بلکه با دهه هشتادیهای نخبهی فعّال، خلّاق و خوشفکرِ مشتاقِ همدلی، وحدت و همفکری. ??
سی و نه: وزن روسری
خرگوش عزیز در بخشی از یکی از یادداشتهایش نوشته بود:
"بیاین منطقی و عقلانی فکر کنیم ما به چی اعتراض داریم؟ به حجاب یا به اقتصاد؟ من میگم حجاب هیچ کاری با ما نداره...یه روسری انقدر وزنی نداره که یه عده به خاطرش اتوبوس واحد آتیش میزنن...به نظرم معترضین اصلا معلوم نیست به چی معترضن! به نظام؟ به اسلام؟ به حجاب؟ "
میخواستم بگویم چرا روسری برای برخی خیلی وزن دارد. برای مردهای زنبارهای که زن را فقط یک مشت گوشت و مو میبینند، خیلی وزن دارد. برای زنهایی که ترجیح میدهند به جای کار سخت غنی کردن درون، بیشتر به رنگ و لعاب بیرون بپردازند، خیلی وزن دارد.
چهل: یک شُکر و یک تاسف
شکر: اینکه علیرغم تحریمهای ویرگول بر علیه بنده، یادداشتهای بنده بیشتر از گذشته خوانده میشوند و در زیر آنها رکورد تبادل نظر شکسته میشود باعث افتخار بنده است و بار دیگر و بیش از پیش به آیهی شریفهی "وَلَا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ ۘ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا ۚ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ" ایمان میآورم و خدای عزیز را با تمام وجود شکر میکنم که فرمود: "قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ"
تاسف: در این ایّام ویرگول میتوانست با رعایت عدالت، کاری کند که صداهای هر دو طرف شنیده شود ولی به صورت مذبوحانهای تلاش کرد که تنها صدای یک طرف شنیده شود و این رویکرد بیش از پیش به حیثیت از قبل زیر سوال رفتهی ویرگول ضربه وارد ساخت و تردیدی ندام که در صورت ادامهی این روال، چیزی نخواهد گذشت که ویرگول، برای همیشه از ویرگولیت خواهد افتاد و این اتّفاق برای ویرگول خسران مادّی و برای حقیر که ویرگول گوشهی دنج فرهنگیام بود، خسران معنوی به دنبال خواهد داشت.
دو نکته و تمام:
- این یادداشت در بستر بیماری و در ایّام (دو روز) خانهنشینی ناشی از ابتلا به آنفلوآنزا نوشته شد. اگر اشتباهی در املا و نگارش آن بود، انشاءالله به مرور اصلاح خواهم کرد.
- این یادداشت شاید مانند یادداشت قبلی به روز رسانی و چیزهای جدیدی به آن اضافه شود. به فضل خدای عزیز هر بار به روزرسانی را در عنوان مشخص خواهم کرد.
در پناه حق، صحیح و سالم و با حق باشید.
یا حق.
یادداشتهای پیشنهادی:
مطلبی دیگر از این انتشارات
گناهمان چیست؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرور آسمان
مطلبی دیگر از این انتشارات
کی غیبتشان را موجه میکند؟