در این جهان نامرد ، بر دل عجب نشستی...!
نوع پوششت مربوط به خودت نیست!
پنج شنبه که داشتم از کنکور زبان برمیگشتم خسته و افسرده نشسته بودم کف زمین مترو که سه تا دختر خانم تقریبا هم سن و سال خودم اومدن تو واگن آقایون ، من فقط یه نظر دیدمشون (میگن یه نظر حلاله من نمیدونم گناهش پای حدیث خانم) یکیشون خیلی زیبا بود( تشابه عجیب با آماندا سایفرد داشت ) و به خاطر همین به جهت فرار از وسوسه های شیطانی زل میزدم به آدمای دیگه که اکثریتشون زل زده بودن به اون سه تا خانم. دو تا ایستگاه همینجوری گذشت ، یه پسره بود یه لحجه بامزه و خاصی داشت شبیه لحجه افغانستانی یا لری( خیلی لحجه دری رو دوست دارم). این پسره با دوستش دقیقا کنار اون سه تا خانم ایستاده بودن ، پسره همش با دوستش بلند بلند صحبت میکرد و میخندید و معلوم بود دنبال یه فرصته تا سر صحبتو با اون خانمه باز کنه اما دوستش خیلی موذب شده بود و همش میگفت سجاد خفه شو زشته ، خیلی نگذشت ؛
پسره طاقت نیاورد و بلند به رفیقش گفت : به نظرت تو کار کدامشان بُرُم؟!
یکیشون سریع گفت : تو اسمت چیه دلقک؟
پسره جواب داد : یَک ساعَتَه دارُم داد میزِنُم سجاد سجاد کرُم بودی میفِهمیدی
دختره گفت(نمیدونم کدومشون بود) : بیا اینجا ببینم ، موهای فرت تو حلقم!
سجاد هم که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت خودشو بین اونا به طرز عجیبی جا کرد
دیگه خیلی جیک تو جیک شده بودن و صداشون به من نمیرسید همه هم به طرز عجیبی وایساده بودن ببینن اونا چی میگن و آخرش چی میشه
میدونی ، خیلی سعی کردم که بلند نشم اما یه حالت بدی داره چندین نفر بالاسرت وایساده باشن ، عه نه چرا بهونه میاری؟ آقا منم کنجکاو بودم خب ، مگه من دل ندارم؟
البته فرقی نمیکرد بازم صداشونو نمیشنیدم تو گوش هم صحبت میکردن
یه کم گذشت و یه دفعه یه صدای جیغ منو ترسوند و همه به اون سمت برگشتن :
آشغال عوضی چیکار کردی؟ خجالت نمیکشی تو؟ بی شرف بی بوق بوق بوق
یه آقایی از یه آقای دیگه پرسید چی شد؟ با یه لحن تمسخر آمیز گفت هیچی دست زد بهش دختره کولی بازی درآورد ؛ فکر کنم به جایی زد که نباید میزد ( ای خدا چرا من این متنو نوشتم )
بعد هیچی دیگه ، اصلا اشک تو چشم دختره( همون آماندا?) جمع شده بود و بیچاره خیلی ناراحت شده بود ، همون ایستگاه سه تاشون پیاده شدن!!
روی صحبتم با توست خواهرم ، شما که انقدر حساسی ، انقدر روحیه لطیفی داری ، انقدر زیبایی ، مثل بعضیا هنوز شرفتو از دست ندادی و نشونه هایی از انسانیت تو وجودت هست ، چرا اجازه میدی با نوع پوششت ، با اومدن تو واگن آقایون(نمیدونم کی میخواد این فرهنگ جا بیفته ) ، اصلا با نوع رفتارت کاری کنی که همچین آدمایی بهت تعرض کنن ، ارزش تو خیلی بالاتر از ایناست.
چرا به پسره گیر ندادم؟ میدونی پسره وقتی گریه دختره رو دید عین خیالشم نبود و هنوز قهقهه میزد و اینه که بده! حتی خدا هم از اصلاح بعضی بنده هاش ناامید میشه و اونارو به حال خودشون رها میکنه دیگه از من چه انتظاری دارین؟ (البته شوخی میکنم من خودم این همه مشکل دارم و اصلا به فکر درست کردن کسی نیستم فقط خواستم بگم که از ماست که برماست)
حالا باز یه عده میان میگن به تو چه ، پوشش هر کس به خودش مربوطه ، آره پوشش هر کس به خودش مربوطه تا وقتی که تاثیر اجتماعی نداشته باشه ، اصلا اینارو بیخیال تو انسان نیستی اگه این چیزارو ببینی و چیزی نگی خب دل آدم میسوزه ، اگه این خانما یه پوشش عادی (لزوما چادر نه) داشتن اصلا پسره به خودش اجازه میداد بره سمتشون؟؟ یا اصلا رفت ، به خودش اجازه میداد اون کارو کنه؟؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
دههی هشتادیها بخوانند، بقیه بدانند!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بار دیگر: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا
مطلبی دیگر از این انتشارات
تباهی