دربند



بارها و بارها پرسیده ام ؟

در شب تنهایی ودرد

وقتی که سخن میگفتم :

و گوشی برای شنیدن نبود .

تنها سمفونی خش خش سوزناک !

از جاروی رفتگری که کوچه را تمیز می کرد ...

جواب می شنیدم .

چرا ؟ برای چه آمده ام ؟

وقتی سرنوشتم تدوین شده باشد و

من ؛ به مزاحی تلخ

در عقرب هستی یا گاو باشم و ...

شایدم خوک

چنین است سهم من

تمام متولدین ؛

بدین وقت‌ِ سال هزار و خرده ای بیش

می بخشند و بخشیده نمی شوند ؛

عواطف را ، همانی که مانده را

بسا بهتر ابراز میکنند و لیک

به زور ،محکوم به مزدوری ات می کنند .

و باز میله و میله و حیله دربند ...

راستی ! فهمیدم چرا چند روزیست

رفتگر سمفونی سوزناک نمی نوازد ...

برای نداشتن مهر زن محکوم به بند است

آخ و دریغا ، زندگی بدون علاقه گند است

- یازدهم دیماه نود و یک

- مهدی صیاد (یاهو123)