www.masterkelas.com📌📌🖥️💻📱🌐 ▶️ Instagram Insta:mehdisayad1983📌▶️ Telegram :@karomediagroups طراح وب و گرافیست - نویسنده - شاعر و ترانه سزا
استثنایی ترین معشوقه من.قسمت اول
- قسمت اول
من مدام در تقلا بودم .نه از آن حال لذتی میبردم و نه جسارت تحمل درد خماری اش را داشتم . اصلاً نمیشد جلوی این چرخه رو گرفت .مصرف چندنوع ماده مخدر،باعث شده بود باور کنم که سرنوشت من به همین ترتیب خواهد بود.مدتی متادون رو بیشتر کنم و کمتر سمت کراک(نوعی از هروئین) و شیشه بروم . جایگزین حس و حال آنها را با قرص تا حدودی تجربه کنم ولی دیری نمی گذشت که باز آش همان آش بود و کاسه همون کاسه . مدتی بود بخاطر تعطیلی کترینگ پسردایی پدرم بیکار شده بودم واین بیکاری عرصه رو بمن تنگ کرده بود . خیلی وقت ها پولی که برام میموند کفاف دوتا نون بربری رو میکرد و یک پاکت سیگار که خیلی وقت ها همون هم نصیبم نمیشد . زندگی داشت بهم میفهموند وقتی قدر پاک بودنت و سلامتیت رو ندونی این رفیق نارفیق ، دوباره از هزار راه میاد سراغت تا تموم تنهایی ها و کمبودهات رو بظاهر جبران کنه .اما واقعیت این نبود . واقعیت دردی بود که هیچ درمونی نداشت جز خودش .توی یک سوئیت ۴۰متری ، تک و تنها ،هزاران فکرو خیال و فراهم کردن وعده بعدی مصرف بزرگترین دغدغه من شده بود . یکروز ظهر موبایلم زنگ خورد .اواسط اردیبهشت سال ۹۷ . اونور خط کی بود؟ شریک سابق پسردایی بابا توی کترینگ قبلی که بهم زنگ زد و گفت فرزین من دارم یک سفره خونه سنتی میزنم ولی هنوز تا تکمیل بشه چهارماهی کار داره.این اواخر دزدی ازمون زیاد میشه . اگه وقت داری یک لطفی در حق من بکن، شب ها به جای اینکه خونه بخوابی بیا اینجا نگهبان باش و روزها هم به کارهای دیگه ت برس (بنده خدا فکر میکرد من روزها کار تعمیر سخت افزار کامپیوتر میکنم). منم درجوابش گفتم : باشه علی آقا ،خودتونم میدونین من چقدر نسبت به شما ارادت دارم ، باشه چشم .اگه واقعا کارتون گیره میام . علی آقا گفت حقوقت روهم هفته به هفته بهت میدم و حقوق خوبی هم بود . انگار خدا ،خماری کشیدن های منو دیده بود و دلش به رحم اومده بود .در حالیکه این نتیجه پاکدستی و تلاش من توی کترینگ قبلی بود که واسه بودنم سرودست میشکستند . شب کاری ها شروع شد .کاری انجام نمیدادم . یه آلاچیقی رو که زودتر تموم کرده بودن کارگرها رو واسه خودم تمیز کردم ، موکت کردم ، برق کشی کردم و خلاصه توی یک فضای هزاروسیصد متری یه جای دنج واسه خودم ساختم و شب ها اونجا پهن میشدم و میرفتم توی فضای مجازی که اون موقع گل سر سبدشون تلگرام بود.حقوق به حدی بود که من دیگه مشکل تهیه مواد و خرید موادغذایی نداشته باشم . واقعاً به این باور رسیدم که مردم وقتی صداقت کاری و اصالت رفتار از کسی ببینند، هرجا که به مشکلی بر بخورند روی چنین آدمایی حساب باز میکنند .من واقعاً خودمو ثابت کرده بودم . نزدیکی های تکمیل پروژه تقریباً اواسط مرداد یکروز علی آقا صدام کرد و گفت: فرزین حیف تو نیست این آشغال هارو میریزی تو تنت؟ اگه دوست داری بیا بریم کمپ که پاکیت رو بدست بیاری . من روی تو واسه چرخوندن اینجا حساب باز کردم ولی نه با این شکل و شمایل و وضع . لحن گفتارش برادرانه بود و منم که واقعاً به یک هل نیاز داشتم، دنبال حرف رو گرفتم و گفتم : معلومه که من دوست دارم پاک بشم . میخوام تو جایی که زحمتش رو کشیدم و خاکش رو خوردم ، بهره ببرم و خیال داداش علی روهم راحت کنم . این شد که رفتم کمپ ترک اعتیاد. باید بگم کمپی که رفتم کمپ یکی از دوستام بود که سال ۸۸باهم قطع مصرف کردیم ولی من دوباره شروع کردم و اون نه . تو اون مقطع ۱۰سال پاک بود و به قولی با منم داداشی بود.وقتی دید اومدم خیلی خوشحال شد و خلاصه من نزدیک یکماه کمپ موندم و سرحال شدم .فکر کنم اول ماه محرم سال ۹۷ میشد هفته سوم شهریور. یکروز دیدم علی آقا اومد دنبالم و گفت بریم فرزین که خیلی کار رو سرم ریخته . تو نبودی چنین و چنان شده و الان دیگه واقعاً نبودنت داره تو این مراحل آخر اذیتم میکنه . رستوران تقریباً آماده شده بود . یک سری ریزه کاری داشت که باید خودمون انجام میدادیم تا نیرو بگیریم . کارها رو توی یک هفته جمع کردیم و آگهی کردیم که آشپز و کمک آشپز و ظرفشور و نظافتچی و مهمان دار واسه مجموعه میخوایم . رنگ به رنگ آدم ها می اومدن و من و علی آقا باهاشون مصاحبه میکردیم تا درنهایت تیم اولیه حاضر شد. قرارشد شنبه اول مهرماه افتتاحیه باشه و تا اون موقع پرسنل ،لباس فرم هاشون رو اندازه کنند و آماده بازگشایی باشند . واقعاً لحظات لذت بخشی بود . رستوران واقعاً زیبا و تماشایی بود و از اونجایی که توی یکی از بهترین مناطق مشهد و وسط شهر ما یک چنین جایی رو که بیشتر توی ییلاق های اطراف مشهد میبینیم ، ساخته بودیم واسه جذب مشتری کافی بود .رستوران فرحزاد طبق موعد بازگشایی شد و کم کم کارشکل گرفت . همه چیز بوی تازگی میداد .احساس میکردم خودم هم تازه و شاداب شدم .من توی اون فضا، واقعاً گل سرسبد و بنوعی رفیق شفیق صاحب کار محسوب میشدم و واسه همین از سرآشپز تا نظافتچی میدونستن اگه خواسته ای دارن، باید بیان سراغ من . تا یادم نرفته اینم بگم که چون رستوران یک سوئیت داشت، علی آقا گفت خونه مجردیت رو هم تحویل بده و در کل همینجا بمون . این معناش میشد اختیار تمام و کمال و ندادن اجاره و هزار مزیت دیگه .من از دنیای مواد وارد دنیایی بنام زندگی بدون مواد شده بودم . یکروز حین کمک به آشپز ها با عدم تعادل یک دیگ رو بلند کردم که منجر به یک درد وحشتناک قدیمی تو مهره سوم کمرم شد و دادم به آسمون رسید ...
پایان قسمت اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
آفتاب سرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانی رفته
مطلبی دیگر از این انتشارات
استثنایی ترین معشوقه من.قسمت دوم