استثنایی ترین معشوقه من.قسمت اول

رستوران فرحزاد -مشهد
رستوران فرحزاد -مشهد


- قسمت اول

من مدام در تقلا بودم .نه از آن حال لذتی می‌بردم و نه جسارت تحمل درد خماری اش را داشتم . اصلاً نمیشد جلوی این چرخه رو گرفت .مصرف چندنوع ماده مخدر،باعث شده بود باور کنم که سرنوشت من به همین ترتیب خواهد بود.مدتی متادون رو بیشتر کنم و کمتر سمت کراک(نوعی از هروئین) و شیشه بروم . جایگزین حس و حال آنها را با قرص تا حدودی تجربه کنم ولی دیری نمی گذشت که باز آش همان آش بود و کاسه همون کاسه . مدتی بود بخاطر تعطیلی کترینگ پسردایی پدرم بیکار شده بودم واین بیکاری عرصه رو بمن تنگ کرده بود . خیلی وقت ها پولی که برام میموند کفاف دوتا نون بربری رو میکرد و یک پاکت سیگار که خیلی وقت ها همون هم نصیبم نمیشد . زندگی داشت بهم میفهموند وقتی قدر پاک بودنت و سلامتیت رو ندونی این رفیق نارفیق ، دوباره از هزار راه میاد سراغت تا تموم تنهایی ها و کمبودهات رو بظاهر جبران کنه .اما واقعیت این نبود . واقعیت دردی بود که هیچ درمونی نداشت جز خودش .توی یک سوئیت ۴۰متری ، تک و تنها ،هزاران فکرو خیال و فراهم کردن وعده بعدی مصرف بزرگترین دغدغه من شده بود . یکروز ظهر موبایلم زنگ خورد .اواسط اردیبهشت سال ۹۷ . اونور خط کی بود؟ شریک سابق پسردایی بابا توی کترینگ قبلی که بهم زنگ زد و گفت فرزین من دارم یک سفره خونه سنتی میزنم ولی هنوز تا تکمیل بشه چهارماهی کار داره.این اواخر دزدی ازمون زیاد میشه . اگه وقت داری یک لطفی در حق من بکن، شب ها به جای اینکه خونه بخوابی بیا اینجا نگهبان باش و روزها هم به کارهای دیگه ت برس (بنده خدا فکر میکرد من روزها کار تعمیر سخت افزار کامپیوتر میکنم). منم درجوابش گفتم : باشه علی آقا ،خودتونم میدونین من چقدر نسبت به شما ارادت دارم ، باشه چشم .اگه واقعا کارتون گیره میام . علی آقا گفت حقوقت روهم هفته به هفته بهت میدم و حقوق خوبی هم بود . انگار خدا ،خماری کشیدن های منو دیده بود و دلش به رحم اومده بود .در حالیکه این نتیجه پاکدستی و تلاش من توی کترینگ قبلی بود که واسه بودنم سرودست می‌شکستند . شب کاری ها شروع شد .کاری انجام نمیدادم . یه آلاچیقی رو که زودتر تموم کرده بودن کارگرها رو واسه خودم تمیز کردم ، موکت کردم ، برق کشی کردم و خلاصه توی یک فضای هزاروسیصد متری یه جای دنج واسه خودم ساختم و شب ها اونجا پهن میشدم و میرفتم توی فضای مجازی که اون موقع گل سر سبدشون تلگرام بود.حقوق به حدی بود که من دیگه مشکل تهیه مواد و خرید موادغذایی نداشته باشم . واقعاً به این باور رسیدم که مردم وقتی صداقت کاری و اصالت رفتار از کسی ببینند، هرجا که به مشکلی بر بخورند روی چنین آدمایی حساب باز میکنند .من واقعاً خودمو ثابت کرده بودم . نزدیکی های تکمیل پروژه تقریباً اواسط مرداد یکروز علی آقا صدام کرد و گفت: فرزین حیف تو نیست این آشغال هارو میریزی تو تنت؟ اگه دوست داری بیا بریم کمپ که پاکیت رو بدست بیاری . من روی تو واسه چرخوندن اینجا حساب باز کردم ولی نه با این شکل و شمایل و وضع . لحن گفتارش برادرانه بود و منم که واقعاً به یک هل نیاز داشتم، دنبال حرف رو گرفتم و گفتم : معلومه که من دوست دارم پاک بشم . میخوام تو جایی که زحمتش رو کشیدم و خاکش رو خوردم ، بهره ببرم و خیال داداش علی روهم راحت کنم . این شد که رفتم کمپ ترک اعتیاد. باید بگم کمپی که رفتم کمپ یکی از دوستام بود که سال ۸۸باهم قطع مصرف کردیم ولی من دوباره شروع کردم و اون نه . تو اون مقطع ۱۰سال پاک بود و به قولی با منم داداشی بود.وقتی دید اومدم خیلی خوشحال شد و خلاصه من نزدیک یکماه کمپ موندم و سرحال شدم .فکر کنم اول ماه محرم سال ۹۷ میشد هفته سوم شهریور. یکروز دیدم علی آقا اومد دنبالم و گفت بریم فرزین که خیلی کار رو سرم ریخته . تو نبودی چنین و چنان شده و الان دیگه واقعاً نبودنت داره تو این مراحل آخر اذیتم می‌کنه . رستوران تقریباً آماده شده بود . یک سری ریزه کاری داشت که باید خودمون انجام می‌دادیم تا نیرو بگیریم . کارها رو توی یک هفته جمع کردیم و آگهی کردیم که آشپز و کمک آشپز و ظرفشور و نظافتچی و مهمان دار واسه مجموعه می‌خوایم . رنگ به رنگ آدم ها می اومدن و من و علی آقا باهاشون مصاحبه میکردیم تا درنهایت تیم اولیه حاضر شد. قرارشد شنبه اول مهرماه افتتاحیه باشه و تا اون موقع پرسنل ،لباس فرم هاشون رو اندازه کنند و آماده بازگشایی باشند . واقعاً لحظات لذت بخشی بود . رستوران واقعاً زیبا و تماشایی بود و از اونجایی که توی یکی از بهترین مناطق مشهد و وسط شهر ما یک چنین جایی رو که بیشتر توی ییلاق های اطراف مشهد میبینیم ، ساخته بودیم واسه جذب مشتری کافی بود .رستوران فرحزاد طبق موعد بازگشایی شد و کم کم کارشکل گرفت . همه چیز بوی تازگی میداد .احساس میکردم خودم هم تازه و شاداب شدم .من توی اون فضا، واقعاً گل سرسبد و بنوعی رفیق شفیق صاحب کار محسوب میشدم و واسه همین از سرآشپز تا نظافتچی میدونستن اگه خواسته ای دارن، باید بیان سراغ من . تا یادم نرفته اینم بگم که چون رستوران یک سوئیت داشت، علی آقا گفت خونه مجردیت رو هم تحویل بده و در کل همینجا بمون . این معناش میشد اختیار تمام و کمال و ندادن اجاره و هزار مزیت دیگه .من از دنیای مواد وارد دنیایی بنام زندگی بدون مواد شده بودم . یکروز حین کمک به آشپز ها با عدم تعادل یک دیگ رو بلند کردم که منجر به یک درد وحشتناک قدیمی تو مهره سوم کمرم شد و دادم به آسمون رسید ...


پایان قسمت اول