استثنایی ترین معشوقه من.قسمت سوم

رستوران فرحزاد - مشهد
رستوران فرحزاد - مشهد


قسمت سوم


مأمور اماکن و کلانتری منطقه انگار دنبال یک جانی فراری میگردند ، به آلاچیق ها یورش برده و دنبال قلیون می گشتند . در شهر مشهد ، بنابر دستور امام جمعه شهر ، پذیرایی با قلیون در سفره خانه های داخل محدوده شهر ممنوع شده بود و گویا کسی به آنها گزارش داده بود که ما در رستوران فرحزاد، به مشتریان قلیون هم عرضه میکنیم . این شد که مأمورها با جمع کردن تمام قلیون ها و خارج کردن تمام مشتریان ، رستوران را پلمپ و علی آقا رو هم بعنوان مدیر مجموعه بازداشت و برای تشکیل پرونده با دستبند به کلانتری بردند.هرچند علی آقا پاش به بازداشتگاه نرسید ولی پرونده اولیه توی کلانتری تشکیل و قرارشد فردا با پرونده به دادگاه بره. شب عجیب و وحشتناکی بود . مأمورین همه جا رو پلمپ کرده بودند و جوش داده بودند و می‌گفتند تا زمان رأی دادگاه هیچکس حق نداره وارد محل بشه .البته که من گوشم به این حرف ها بدهکار نبود و رفتم داخل . دراین کشاکش ، رأی دادگاه حکم به یکماه بسته شدن رستوران و جریمه نقدی داد . اون یکماه تمام پرسنل بیکار شدند و فقط من توی رستوران بودم . کارم شده بود تلگرام چت و سریال تماشا کردن . یکماه استراحت با حقوق. واسه من که بد نشد ولی دلم به حال علی آقا می‌سوخت . رستوران چهار ماهی میشد جون گرفته بود که این اتفاق یک ضربه شدید به کل مجموعه زد . بعداز سپری شدن دوران پلمپ ، ما دیگه در منو چیزی بنام قلیون نداشتیم ولی مشتری وقتی وارد رستوران میشد و پذیرایی سنتی را با غذاهای اصیل ایرانی میدید، طبیعتاً هوس قلیون هم میکرد و ما هم خیلی با احتیاط بصورت خیلی محدود ، عرضه قلیون را ادامه دادیم . براش ساعت خاصی در نظر گرفتیم . مثل زمان تعطیلی ۴تا۷عصر و شب ها ۱۰.۳۰ به بعد. من کاملاً درگیر قرص پیشنهادی حسین شده بودم و کاملاً فهمیده بودم که این هم اعتیادآوره و سیکل معیوب ، دوباره شروع شده بود . البته برای تسلی دل خودم میگفتم این مواد نیست .این هرویین و شیشه نیست و فقط داره منو کمک می‌کنه تا مسولیت هام رو به نحو احسن انجام بدم و نه هزینه هاش قابل قیاس با مواده .اواخر سال ، یک مسأله ای بین من و علی آقا که تحت تأثیر حرف های صندوق دارمون بود پیش اومد . لازمه بگم این خانوم به نوعی راپرتچی و هم ...... علی آقا شده بود.خیلی بمن برخورد و بحثی بین ما شکل گرفت و زدم از رستوران بیرون .حاشیه پارک ملت قدم میزدم و ناراحت بودم . نمی‌دونم چطور شد که خودم رو دم در خونه ساقی مواد دیدم . موادم رو تهیه کردم و مصرف کردم تا آرومم کنه . اون شب خیلی نشئه شدم و لذت عجیبی بردم .چون مدت ها بود مواد وارد بدنم نشده بود . تا نزدیک صبح سیگار میکشیدم و به قولی روی ابرها بودم و خوابیدم .بیدار که شدم اثری از حال دیشب نبود . با فکرکردن به حماقتی که ازم سر زده بود، احساس عذاب وجدان عجیبی درونم رو میخورد . من میدونستم که اولین بار مصرف دوباره، باز منو برمیگردونه به منجلاب .تصمیم گرفتم تا مدتی از رستوران بیرون نرم و با همون قرص خودم رو راه ببرم .اما اون مصرف ، کار خودش رو کرده بود و دیگه این قرص ، کارایی قبل رو، روی بدن من نداشت .به اجبار رفتم سراغ متادون تا دنبال مواد نیفتم.چون میدونستم علی آقا چقدر روی این قضیه حساسه و از طرفی ترس خودم از اون باتلاق لعنتی .سال ۹۸ به انتهای بهار رسیده بود وکم کم هوای تابستونی مشخص بود که باز هم سر و کله مأمورهای اداره اماکن پیدا شد .اینبار داستان خیلی جدی تر از دفعه قبل و بمدت سه ماه رستوران پلمپ شد .این ضربه،حسابی کاری بود . چون خیلی از موادغذایی که چند ده میلیون هزینه خریدشون شده بود با خرابی یکی از یخچال های سردخونه ای کاملاً فاسد شد و از طرفی پرسنل مجبور به پیداکردن شغل جدید، شدند. و این یعنی ضرر در ضرر و تا دوباره پرسنل سازی بشه و آموزش ببینند و آشپزهای جدید ، ذائقه مشتری های ما بیاد دستشون ، دوماهی زمان می‌بره .توی ایام پلمپ دوم ، دیگه علی آقا هم زیاد نمی اومد رستوران . به نوعی دلسرد شده بود و ازین بابت حق هم داشت . چون برای ساختن اینجا زیر بار قسط و وام سنگینی رفته بود بعلاوه اجاره ماهیانه . روزهای تابستون توی رخوت و سستی و گرمای اون سال ، کابوس وار سپری شد تا دوهفته آخر پلمپ . دوباره آگهی استخدام و دوباره تست دستپخت آشپزها و انتخاب و چینش پرسنلی که بتونیم باهاشون بی مسأله کار کنیم . مهرماه ۹۸ ،شروع سال تحصیلی و بازگشایی مجدد ما بود.


پایان قسمت سوم