جوانی رفته



هیچ کس نمی داند .

بهای جوانی رفته را...

وهزاران سیاهی رفته را

تار مویی که به سپیدی گراییده...

این تابلوی غم انگیز من خسته را

و قلبی که در پس کوچه های خواهش ؛

از بکارت خود پرده برداشت .

رویاهای رفته ...

و پیچ های نرفته را

این ! آرزوهای منست ...

که با هر طلوع

غروب میکند .

و کوله بار غمی ...

که در افکارم ،

رسوب میکند ...

یاهو(123)

بیست ودوم اردیبهشت نودوپنج