زمان در روایت؛ معماری تجربهٔ زیسته

زمان را معمولاً «دنبالهٔ پیوستهٔ رخدادها از گذشته به اکنون و آینده» تعریف می‌کنند؛ تعریفی خطی و تقویمی که با ساعت و تقویم سنجیده می‌شود. اما تجربهٔ انسانی از زمان چنین سرراست نیست: گاه می‌کشد و گاه می‌گریزد، فشرده می‌شود یا می‌ایستد. فیلسوفانی چون برگسون و ریکور نشان داده‌اند که شکاف میان «زمان علمی» و «زمان زیسته» را روایت پر می‌کند: سازوکاری که گذشته، حال و آیندهٔ پراکنده را به خط سیر معنادار بدل می‌سازد. این متن، نسبت زمان و روایت را از بنیان نظری تا مطالعهٔ موردی فیلم در حال‌وهوای عشق (وونگ کار-وای) پی می‌گیرد.

زمان در روایت
زمان در روایت

بنیاد نظری: زمان، تجربه و روایت

تمایز برگسون میان زمان کمّیِ ساعت و زمان کیفیِ «دوریه» نقطهٔ عزیمت ماست: زمانی که با حافظه و عاطفه درهم‌می‌آمیزد و می‌کِشد یا فشرده می‌شود. بر این پایه، با ریکور نشان می‌دهیم روایت—از پیش‌پیکربندی تا پیکربندی و بازپیکربندی—میانجیِ پیوند دادن گذشته، حال و آینده و معنادار کردن تجربهٔ زمانی است.

برگسون و دو مفهوم زمان

برگسون میان زمان علمی/کمّی (همگن، قابل اندازه‌گیری) و زمان زیسته/دوریه (پیوسته، ناهمگن و کیفی) تمایز می‌گذارد. در دوریه، گذشته در حافظه حاضر است، حال با ادراک و عاطفه درهم می‌آمیزد و آینده به صورت انتظار در اکنون نفوذ می‌کند. همین است که «یک دقیقهٔ انتظار» می‌تواند طولانی‌تر از «یک ساعت گفت‌وگو» تجربه شود.

ریکور و روایت به‌مثابه میانجی زمان

ریکور در زمان و روایت می‌گوید تجربهٔ انسانی از زمان پریشان است: به‌یادآوریِ گذشته، زیستنِ حال، و انتظارِ آینده هم‌زمان رخ می‌دهند و مرز روشنی ندارند. روایت با پیش‌پیکربندی (طرحواره‌های فرهنگی کنش)، پیکربندی (پیرنگ‌گذاری و اتصال علّی/زمانی رویدادها) و بازپیکربندی (بازگشت اثر به زندگی خواننده/تماشاگر) این پراکندگی را سامان می‌دهد. بدین‌ترتیب، روایت صرفاً بازتاب زمان نیست؛ میانجی آن است.

مثال‌های ادبی و سینمایی

در ادبیات، پروست با یک مزهٔ مادلن گذشتهٔ انباشته را به اکنون می‌کشاند؛ جویس در اولیس یک روز را به شبکه‌ای چندلایه می‌گستراند؛ فاکنر در خشم و هیاهو آگاهی متکثر و پرش‌های زمانی را درونی می‌کند. در سینما، همشهری کین زندگی را از طریق فلاش‌بک‌ها بازترکیب می‌کند؛ ممنتو با وارونگی ترتیب، زمان‌پریشی قهرمان را مجسم می‌سازد؛ و وونگ کار-وای در در حال‌وهوای عشق زمان را به تجربه‌ای عاطفی بدل می‌کند.

روایت‌شناسی و زمان

با ابزار سه‌گانهٔ ژرار ژنت—ترتیب، مدت، بسامد—نشان می‌دهیم روایت زمان را می‌سازد نه صرفاً بازمی‌گوید؛ و با بسط ماری‌لور رایان در رسانه‌های تعاملی، زمان روایی از خطیّت فراتر رفته و به ریختی شاخه‌ای/پیوسته‌ـ‌گسسته بدل می‌شود.

ژرار ژنت و سه بُعد زمان روایی

ژنت سه محور برای تحلیل زمان در روایت پیشنهاد می‌کند:

  • ترتیب (Order): هم‌خوانی یا بی‌نظمی روایت با توالی تقویمی (فلاش‌بک/فلاش‌فوروارد).

  • مدت (Duration): نسبت زمان روایت‌شده به زمان روایت (کششِ یک لحظه در چند صفحه، یا حذف سال‌ها در یک جمله).

  • بسامد (Frequency): نسبت دفعات وقوع رویداد به دفعات روایت (روایت چندبارهٔ یک واقعه، یا فشرده‌سازی تکرارها در یک روایت).

این سه ابزار نشان می‌دهند روایت چگونه زمان را «می‌سازد» نه صرفاً «حمل» می‌کند.

روایت‌های مدرن و بازی با زمان

مدرنیسم و پسامدرنیسم نشان داده‌اند که دست‌کاری در ترتیب، مدت و بسامد می‌تواند تجربهٔ زمان را بنیاداً دگرگون کند: از کش‌آمدن یک روز در اولیس تا ساختن هزارتوی زمانی در ممنتو، و از روایت چندبارهٔ یک واقعه در راشومون تا بازی‌های چندروایتی معاصر.

ماری-لور رایان و روایت‌های نوظهور

رایان در رسانه‌های تعاملی و شبکه‌ای زمان را شاخه‌ای و پیوسته–گسسته می‌بیند: در بازی‌ها آینده‌های ممکن به انتخاب کاربر وابسته‌اند؛ در شبکه‌های اجتماعی هر پست قطعه‌ای از پازلی است که «زمان جمعی» می‌سازد. نتیجه: زمان روایی در رسانه‌های نوین، انعطاف‌پذیرتر و چندبُعدی‌تر از گذشته است.

زمان عاطفی و تجربهٔ زیسته

زمانِ تقویمی با ثانیه و دقیقه سنجیده می‌شود؛ اما زمانِ عاطفی—همان «دوریه» برگسون—با حافظه و احساس کش می‌آید یا فشرده می‌شود. روایت این جریان کیفی را صورت‌بندی می‌کند: گذشته را در اکنون احضار و با مکث و تکرار، ضربان احساس را به زمانِ قابل‌فهم تبدیل می‌کند.

زمان کمی و زمان کیفی

در برابر زمان تقویمی (خطی، بیرونی، قابل‌سنجش)، زمان زیسته سیال و آمیخته با هیجان و حافظه است؛ کش می‌آید یا فشرده می‌شود. این همان دوریهٔ برگسونی است.

حافظه به‌مثابه زمان انباشته

حافظه صرفاً آرشیو داده‌ها نیست؛ لایه‌های گذشته را با اکنون ادغام می‌کند. معنای یک لحظه در جریان ملودی‌وار زمان آشکار می‌شود، نه در نت‌های منفرد آن.

ریکور و بازپیکربندی زمان

روایت، زمان عاطفی را قابل‌بیان می‌کند: از پیش‌پیکربندی فرهنگی کنش‌ها تا پیرنگ‌گذاری و سپس بازپیکربندی در افق زندگی مخاطب. بدین‌سان، زمان روایی پلی است میان تقویمی و زیسته.

مطالعهٔ موردی: در حال‌وهوای عشق

وونگ کار-وای با قاب‌های بسته، اسلوموشن و تکرار تمِ Yumeji’s Theme زمانِ تقویمی را به «زمانِ عاطفی» تبدیل می‌کند؛ لحظه‌ها کش می‌آیند و به چرخهٔ حسرت بدل می‌شوند. صحنهٔ زمزمه در معبد استعارهٔ حافظهٔ مکتوم است: روایتی ناگفته که حتی در سکوت، ساختار تجربهٔ زمانی را شکل می‌دهد.

در حال‌وهوای عشق اثر وونگ کار-وای
در حال‌وهوای عشق اثر وونگ کار-وای

بستر تاریخی و فرهنگی

هنگ‌کنگ دههٔ ۱۹۶۰—تنگنای آپارتمان‌ها، جابه‌جایی‌های جمعیتی، اخلاق کنفوسیوسی و «حفظ ظاهر»—پس‌زمینه‌ای است که روابط را زیر فشار هنجارها می‌گذارد. این بستر، حافظهٔ شخصی/جمعی فیلم‌ساز را نیز فعال می‌کند.

معماری بصری و موسیقایی

  • قاب‌بندی و فضا: نماهای بسته، راهروهای باریک و دیوارهای نازک استعارهٔ محدودیت عاطفی‌اند. دوربین از پشت دیوار/شیشه تماشا می‌کند تا حس «شاهدِ نیمه‌پنهان» و تعلیق زمانی بسازد.
    حرکت آهسته و تکرار: اسلوموشنِ راه‌رفتن‌ها و کنش‌های روزمره، زمان را از پیشروی خطی به چرخهٔ احساسی بدل می‌کند.
    موسیقی به‌مثابه زمان احساسی: تم تکرارشوندهٔ Yumeji’s Theme ضربان عاطفی فیلم است؛ هر بازگشت، همان گرهٔ حسرت را فعال می‌کند.
    رنگ و نور: پالت قرمز/سبز تیره/طلایی، گذر فصل‌ها را به «حال‌وهوای تکرارشونده» ترجمه می‌کند؛ زمان به حلقه‌ای نوستالژیک و سیال بدل می‌شود.

روایت ناتمام؛ عشق ممنوع و زمان ازدست‌رفته

روایتی که کامل نمی‌شود: فیلم از اوج ملودراماتیک و وصال پرهیز می‌کند؛ ناتمامی، صورت‌بندی رواییِ تعلیق است.
سکوت به‌جای گفت‌وگو: مکث‌ها و نگاه‌ها بیش از رخدادها روایت می‌سازند؛ «نگفته‌ها» زمان را کش می‌دهند.
لحظه‌های ازدست‌رفته و زمانِ فاصله: تکرار موقعیت‌های مشابه، فاصله‌ای می‌سازد که زمان را به «میانِ دو نشدن» تبدیل می‌کند—یادآور امکان‌هایی که هرگز بالفعل نمی‌شوند.

زمزمه در معبد و حافظهٔ روایت

روایتِ ناگفته/مکتوم: زمزمهٔ راز در شکاف دیوار و دفن آن، استعارهٔ حضورِ پنهانِ گذشته در ساختار روایت است؛ همان بازپیکربندی ریکوری که حتی ناخوانده نیز اثر می‌گذارد.
زمان و جاودانگیِ راز: رازهای نگفته، زمان را از فرسایش تقویمی به ماندگاری روایی منتقل می‌کنند؛ روایت، جایگزین عمل می‌شود و آنچه «رخ نداده» را در حافظهٔ جمعی حفظ می‌کند.

میراث فیلم در حوال‌وهوای عشق

در حال‌وهوای عشق نمونهٔ درخشانی از زمان عاطفی است: دقایق کوتاه به ابدیت بدل می‌شوند و سال‌های جدایی در یک نگاه فشرده. فراتر از زیبایی‌شناسی، فیلم نشان می‌دهد روایت می‌تواند معماری زمان باشد—معماری‌ای که احساس و حافظه را درهم‌می‌تند و بر نسل‌های بعدیِ سینما اثر می‌گذارد.

جمع‌بندی: روایت به‌مثابه زمان‌مندی زیسته

نسبت زمان و روایت چیزی فراتر از ترتیب‌دادن رخدادهاست. روایت، زمان زیسته را سازمان می‌دهد: گذشته را احضار می‌کند، حال را با ریتم و تکرار می‌سازد و آینده را به افق امکان‌ها و حسرت‌ها بدل می‌کند. با برگسون می‌فهمیم چرا زمان کیفی از ساعت می‌گریزد.

با ریکور می‌بینیم چگونه پیرنگ، شکاف میان زمان تقویمی و انسانی را پر می‌کند؛ و با وونگ کار-وای «ضربانِ احساس» را به عنوان ساعتِ پنهان روایت تجربه می‌کنیم. به این معنا، روایت نه صرفاً ابزار گفتن «چه شد»، بلکه معماری زمانِ زیسته است؛ بی‌آن، زمان ما تکه‌تکه و بی‌معنا می‌ماند.

آنچه خواندید طرحی فشرده بود. در نسخهٔ کامل مقالهٔ روایت در زمان، مبانی برگسون و ریکور، ابزار زمان‌کاوی ژنت و دیدگاه رایان را می‌گشاییم و در حال‌وهوای عشق را صحنه‌به‌صحنه می‌خوانیم تا ببینیم روایت چگونه ساعت را به زمانِ عاطفی بدل می‌کند. ادامهٔ بحث را آن‌جا بخوانید.