چرا لباس قربانی نمی‌پوشم؟

اولین خاطره‌ی من از کلمه‌ی "قربانی" برمی‌گردد به عید خوشمزه‌ی قربان.



عموی عزیزم گوسفندهای زیادی قربانی می‌کرد و بساط کباب و پلو زعفرانی و سبزی و ترشی و سالاد برپا می‌شد و خاطره‌ی بع‌بع گوسفند با بزاق دهان قاطی و گوشت تن می‌شد.


گذشت و بزرگ شدیم حالا کلمه‌ی "قربانی" را جاهای بیشتری می‌شنیدیم:

  1. ملت، قربانی سیاست‌مداران فاسد.
  2. کودکان، قربانی روش غلط تربیتی.
  3. زنان، قربانی رفتارهای شوهر
  4. زنان، قربانی سنت حاکم بر جامعه.


البته این لیست را می‌توانم تا ۱۰۰۰ برشمره کنم. اما چرا قربانی؟ من منکر این‌که زندگی ‌های ما درجامعه مثل یک دومینو در ارتباط با هم است، نیستم.

ولی آیا گاهن فکر نمی‌کنید شاید تعمدی برای استفاده از این واژه‌ی "قربانی" در ارتباط با نیمی از جامعه باشد؟


چند روز پیش پسرم "امیرحسین" به من گفت مامان، چرا کارت را ترک کردی؟ من گفتم خیلی از دلایلش شخصی بود.

امیرحسین گفت اگر کارمند بودی من بیشتر پُزت را می‌دادم و خوشحال‌تر بودیم.


خیلی تلخ بود شنیدن این جمله از زبان پسرم.ولی واقعیت بیرونی دارد و پسرم این را حس و بیان کرد.

در همان لحظه احساس قربانی شدن را حس کردم.

پیش خودم گفتم اگر ازدواج نکرده بودم، اگر بچه‌ای نبود، شاید من الان مدیرعامل بودم و برای یک لحظه لباس قربانی که خیلی هم متعفن و چسبناک بود، تن زدم.

لباس قربانی مزایایی هم داشت هر جا می‌روی دیگران برایت دلسوزی می‌کنند یک حمایت زیر پوستی داری که از تو حمایت می‌کند

می‌توانی کم‌کاری‌هایت را به گردنش بندازی و راحت باشی.

پس با این همه مزیت چرا من می‌خواهم از خودم و شما که این لباس را پاره‌پاره‌ کنید؟


چون این لباس هویت شما به عنوان زن توانمند را می‌کشد.

اگر خودت را محق به داشتن حقی در دنیای خودت، جامعه‌ات می‌دانی برای آن بجنگ.

انتخاب در بودن مثل یک جنگجو شجاع یا یک عافیت‌طلب ملوس؛ شیر یا گربه‌ی درونت را بیدار می‌کند.