برای خودت زندگی کن ، نه برای نمایش به دیگران....
سلامتی نعمتی است
سلا متی واقعا یک نعمته... باور کنید شعار نیست... اینا از ته دل میگم... دوهفته ای بود سرماخوردگی و الرژی و سرفه های بی امان، از زندگی ساقطم کرده بود و تقریبا یک هفته ای بود که حسرت یک خواب عمیق و راحت را به دلم گذاشته بود...
بیشتر مراقب خود و عزیزانتون باشین
حالا هرچی خواستم ندید بگیرم، نشد، نه دکتر افاقه کرد نه داروها، نه استراحتهای طولانی... ازمن بیخیالی و ازاون سماجت، نهایتا تسلیمش شدم وحسابی خسته و درمانده از درمانش، هم خودم و هم دیگرانی که باید به اجبار تحملم میکردن..... حالا این وسط قوم جدید هم هوس مهمانی کرده بود و مارا هم برای صرف شام و شرکت در این مهمانی که ظاهرا برای رونمایی از عروس خانم (دختر نازنینم) انهم در تهرانتدارک دیده بودن ، دعوت نموده بود!... تصور کنید با این حال زار، باید میکوبیدم میرفتم تهران برای صرف یک شام و شب نشینی،....از طرفی هم نمیشد نرفت، اصلا نمیشد،.. بعد از کلی کلنجار با خود،از انجایی که بسیار فرصت طلب هستم و دکترای تهران را فرصتی بس گرانبها میدانم، تصمیم گرفتم از مرکز آلرژی تهران هم وقت بگیرم به امید اینکه پنجشنبه ها باشن،
اصولا از اواخر ماه تا اوایل ماه بعد ، مرخصی کمی تا اندکی سخت و غیر متعارفه، به لطف سرفه هایم، که همه همکاران را هم کلافه کرده بود، با کمال میل تشویقم کردن که حتما شنبه را هم مرخصی باشم... این شد که همه چی مهیا شد و من برای روز پنجشنبه ظهر وقت دکتر گرفتم و عازم تهران شدم.... بماند که با این وضعیت اقتصادی گل و بلبل مملکت ، کلی هزینه کردم و طبق دستور پزشک محترم تهرانی ، تمام داروها و توصیه های دکتر قبلی ملغی گردید و مجدد تست ریه و... را انجام شد و کلی دارو جدید تجویز ، اما الحق و الانصاف دستشان طلا و باعت شد یکبار دیگر حواسم باشه برای ساده ترین بیماری ها هم سفر تهران را به جان بخرم ........ به لطف ایشون دیشب یک خواب ارامی داشتم و صبح با یک انرژی وصف نشدنی بیدار شدم و خدا را برای دیدن طلوعی دیگر شکر کردم..... که شد این گفتگوی من با خدا :
ای عزیز جانم
تو بی نیاز از هر برهانی
بی نیاز به رسولی
ترا در جان باید جست
که جان جانانی
تو تجلی عشقی
نه تو خود عشقی
تو را در ذره ذرهای هستی
در لابه لای برگها
در زلالی چشمه ها
در نم نم باران ، میتوان حس کرد
تو خود سراسر مهری
پاکی برف از قداست توست
تو خود لطافت بارانی ،عطر نرگسی،
تو سوسوی شمعی در کویر برهوت عمر
ترا نیاز دارم برای نفس کشیدن
برای زندگی، برا عاشقی
خوشبختی تنها داشتن توست
ومن خوشبختم،
ترا دارم و
تو هوایم را
کوتاه کلام اینکه
تورا دوست دارم و بس......
شکر الهی هزاران شکر
سیمین. ح
اما چند تا نکته :
1- خدایش تهرانی های عزیز ناشکری نکنید ، بهترین امکانات از همه نوعش در شهر شماست ...انوقت گله از هوا میکنید من یکی با جان و دل حاضرم جاما با شما عوض کنم ... یه وقتهایی به دوستان میگم بیاین جامونا عوض کنیم، دیگه کوتاه میان و لبخند ملیحی میزنن...یعنی حاضر نیستن!!!
2- متاسفانه بعلت کسالت و خستگی ، قسمت نشد سری به کتابفروشی های جلوی دانشگاه تهران بزنم بجاش از پیرمرد دست فروش جلوی در ورودی مترو انقلاب چند شاخه گل نرگس گرفتم که عطرشان مستم کردن
3- برای علاقه مندان به مطالعه کتاب ، که ساکن تهران یا عازم تهرانن توصیه میکنم سری به کتابفروشی های ایستگاههای مترو بزنن، کتابها با 50درصد تخفیف بفروش میرسه .رمانهایی خوبی داشتن بخاطر سنگینی حملشان به سه تا قانع شدم و خریدم که عمری باشه حتما اینجا خواهم نوشت.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کلستنیکس (Calisthenics) چیست؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
الگوریتم 5-4-3-2-1: مسیری ساده به سوی شادکامی و آرامش
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند تا دوست دارید؟