چطور هدف زندگیمو پیدا کنم؟


:)
:)

فک کن یکسال تموم از صبح که بیدار میشی میخوای یکار جون دار انجام بدی و دیگه صبحتو با گشتن بین کانالای بی خودِ صبحگاهی تلویزیون یا اِستوری های جواب سلام واجبه و صبح بخیر احمقانه شروع نکنی.

روزت رو درست شروع کن

هر روز تا صبحونتو میزنی به بدن و یه گشتی تو اخبار نیمروزی میزنی و برای وضعیت کشورت تاسف میخوری ظهر میشه و باید دوباره یچیزی بریزی توی اون ایربگ تا خفه خون بگیره و بزاره راحت خواب عصرونتو بزنی یا تو یوتیوب بچری.

این حالت خیلی خیلی قهوه ایه، مثل اینه که می‌بینی یخ عمرت تو دستت داره آب میشه اما حوصلشو نداری که بزاریش تو فریزر کوفتی و در پر سر صداشو ببندی.

اگه تو هم این داستان برات رخ داده بدون اوضات خیلی خیطه. اما همین‌که فهمیدی خودش بُرده. میلیون ها نفر همینم نفهمیدن و فقط سر خودشونو با پول درآوردن گرم کردن و فک میکنن شاخ کرگدن شکستن.

اما وقتی جمعه میشه و هیچ کاری و مسئولیتی ندارن احساس خالی بودن پیدا میکنن و اسمشو میزارن دلگیری غروب جمعه، اما همین غروب جمعه رو خیلیا دارن زندگی میکنن. حتی موقع تفریح کردنشون هم دارن با هدفشون زندگی می‌کنن.

درد خودتو انتخاب کن

اینکه بپرسی به چی میخوام برسم از ریشه سوال چرندیه، تو باید یک درد و رنج و انتخاب کنی و باهاش زندگی کنی.

فک کن بهت حق انتخاب میدن که با چی بزننت: مگس کش، چوب درخت، سنگ یا بطری شیشه ای دلستر. اونوقت به اندازه شدت و مقدار ضربه ای که بهت وارد میشه به هدفت نزدیکتر میشی.

دردی که نکشتت قوی ترت می‌کنه

تو انتخاب نمی‌کنی که یه زن خوب بگیری بلکه انتخاب می‌کنی برای داشتن یک همسر خوب کلی خواستگاری باید بری و مکالمه های آشنایی داشته باشی، تازه آخرشم ممکنه جوابی که میشنوی نه باشه.

تو انتخاب نمی‌کنی وزن ایده آل خودتو داشته باشی بلکه انتخاب می‌کنی چند ساعت توی خونه یا باشگاه حاضری عرق بریزی و دور غذا های خوشمزه و خوش رنگی مثل پیتزا و ماکارونی با ته دیگه سیب زمینی چرب و چیل خط قرمز بکشی. (گَندشو بزنن فکرشم آب دهن راه بندازه)

انتخاب نمی‌کنی یه کارخونه با 200 تا کارگر داشته باشیو مردم عاشق محصولات مزخرف فرآوری شدت باشن.

انتخاب می‌کنی که کلی باید اینور و اونور بری تا بعد یکسال فقط یک مجوز کوفتی و بگیری و تازه بعد دو سال بهت وام کوفتی ترشونو بدن و باید از جون خودت و کارگرای بیچاره، مایه بزاری و قسطای کوفتی تر تر وبتونی بدی.

آخرشم چون محصولت شناخته شده نیست ویزیتورای محترم ازت کلی سود میگیرن تا کنار محصولای دیگه ردش کنن به مغازه ها.

خیلی از کار هایی که تو ذهنت دوست داری انجامشون بدی فقط یک توهم نتیجن. یعنی تو از انجام اون کار لذتی نمیبری و فقط عاشق نتیجه مزخرفشی (احتمالا چون یجا دیدی یکی با انجام این کار مث خر پولدار یا مشهور و خوش تیپ شده)

در واقع تو رسیدن به قُله رو میخوای نه مسیر کوهنوردی رو.

رفیق زندگی اگه آسون بود فقط بدرد توالت می‌خورد و هیچ ارزشی نداشت، همین انتخاب تحمل رنجه که به زندگیت معنا میده. هدفِ تو کاریه که حاضری مسیر سختشو به جون بخری و باهاش زندگی کنی، نه آه و ناله.

ارزش های بدرد نخور نداشته باش

اگه وقتی بهت میگم هدفت چیه؟ میخوای چرندیات پیجای انگیزشی و بیای بگی و دوره های مزخرف ثروت آفرینی، باید بهت با کمال احترام بگم گمشو بابااااا. اونا دارن بهت آرزو هاتو جای ارزش میفروشن و روز به روز پولدار تر میشن، اصا بنظرم یکی از عوامل موفقیت بیرون کشیدن از این پیجای به ظاهر زرده. (بظاهر زرد، چون من بهشون میگم قهوه ای تیره).

ارزش یکی می‌تونه امنیت و راحتی خونوادش باشه، یا کارآفرینی برای یک عده، کمک به نیازمندا یا مثل من مطالعه و نوشتن چرندیاتی به امید تغییر : )

همه ادیان و مذاهب یسری ارزش ها و در نهایت باور هایی رو برای خودشون دارن. مثلا توی اسلام بالا ترین ارزش خود خداست و تو هرکاری که می‌کنی حتی پول در آوردن باید تو مسیر هدف اصلی یعنی خود خدا باشه. تا هم خودت رشد کنی،و هم بجای اینکه دهن ملت و سرویس کنی به رشد کردن اونا هم کمک کنی.

خودش آفریده دفترچه راهنماتم بهت داده.

حالا خودت انتخاب می‌کنی چه ارزشی داشته باشی. ارزشای دوزاری و زود گذر که حتی انقدر تکونت نمیده که از خواب بیدارشی، یا ارزشای ثابت و ارزشمند توی هر زمان، حتی 1000 سال دیگه.

دو تا ارزش بدرد بخور بعنوان نمونه بهت میگم اگه خوشت اومد در موردشون تحقیق کن و بعد فک کن شاید زندگیت سر و سامون گرفت.

عدالت طلبی: یعنی اینکه نمیخوای به کسی ظلم بشه و دوست داری همه به حقشون برسن، از همه مهم تر خودت گند نزنی به حق بقیه آدما، حیوانات و حتی طبیعت. از کسی که ظالمه هم دفاع نکنی و جلوی قدرتش به خودت نترسی. مرحله بعدی هم اینه که بدونی عدالت طلبی جلوی یکی داد زدن سرشه مثل دشمن. جلوی یکی بوسیدن دستش مثل پدر.

رشد انسان یا تعلیم و تربیت : یعنی هرجایی که بنظرت کمبود داریم برای آموزش انسان ها تو می‌تونی پرش کنی و بهشون کمک کنی زندگی جُفت دنیا هاشونو بهتر کنن. اینجوری جُور آموزش و پرورش و دانشگاها رو هم میکشی، خدا خیرت بده.

فِلو خودت و پیدا کن

توی کتاب ایکیگای (نوشته هکتور گارسیا + فرانسیس میرالس) یچیزی رو معرفی می‌کنه بنام حالت فِلو.

فِلو به حالتی میگن که تو مشغول کاری هستی و از گذر زمان غافل میشی. توی این حالت نه به گذشته و نه به آینده فکر نمیکنی، بلکه واقعا در لحظه داری زندگی می‌کنی.

مثل یک اسکی سوار که روی برفا سُر میخوره و تمام تمرکزش روی حرکات بدنشه تا بتونه حرکت مناسب و بموقع انجام بده و نره قاطی باقالیا، اسکی سوار به آینده (چیکار کنم تعطیلات عیدو) یا گذشته (تخم مرغ صبح سر دلم مونده و ظرفارو نشستنم) فکر نمی‌کنه. حتی به گذر زمان هم فکر نمی‌کنه.

تابحال دیدی توی مسابقه دو میدانی، خود دونده یک تایمر بگیره دستشو زمان دویدنشو حساب کنه؟! حتی توی تمرین هم یکی دیگه زمان سنج و گرفته و حساب می‌کنه. چون دونده تمام تمرکزش باید جمع کارش باشه.

اون حتی به عرقش که کُل زمین و آبیاری کرده هم نگاه نمی‌کنه، شاید تشویقا رو هم نشنوه.

به این حالت میگن فِلو. پس تو هم باید بگردی و امتحان کنی ببینی با چه کارایی (می‌تونه چند تا باشه) تو به این حالت دست پیدا می‌کنی.

شاید فِلو تونوشتن یک شعر در مورد برف زمستون یا داستان یک مرد تنها که عاشق میشه. شایدم شمردن پول و تحلیل عدد و رقم پشت باجه بانک باشی یا رصد بازار های مالی .

جالبه که بدونی خیلی از آدمای مشهوری که تا لحظه آخر زندگیشون مشغول انجام کاری بودن این حالت رو تجربه کردن.

معروفه که ابوعلی سینا وقتی داشت از دنیا می‌رفت، دَر گوشی از دکتر بالای سر خودش یک سوال پرسید، بهش گفتن: تو داری میمیری، دیگه چی میخوای بدونی؟ هرچی دونستی بسه.

اما اون گفت من تا لحظه آخر زندگیم میخوام به علمم اضافه کنم. قطعا توی اون لحظه بفکر پول و شهرت نبود و ارزش های بالاتر اونو به این کار واداشته.

شاید اگه ماهم یکم نگاهمونو به زندگی عوض کنیم،اونوقت نسبت به چیزایی که اونا دربدر دنبالش بودن احساس نیاز کنیم. چیزایی که نمیشه با هرچیز قابل لمس خریدش یا تجربه کرد.

هدف خوب چه ویژگی هایی داره؟

1. نباید خیلی آسون یا خیلی سخت باشه

نه باید انقدر آسون باشه که توی اون کار مهارت کامل داری، چون خسته کنندس و اصلا جدیش نمی‌گیری. نه انقدر سخت که از پسش برنیای و نتیجه های جزئی برات نداشته باشه که انگیزه ادامه راهت باشه. اما اگه سخت باشه برات چالش برانگیز میشه و ادامش میدی.

2. باید واضح و محکم باشه

یک هدف واضح و محدود بهتر از یک هدف پر جزئیات و گیج کنندس.

خصوصا تو این دنیای مدرن با مغزای فست فودی یخورده یچیزی رو بپیچونی یا حتی توضیح اضافی بدی براحتی دکمه خروجو می‌زنه و دهنت و می‌بنده.

مثلا اگه میخوای یک کافه بزنی و شیرینی های مخصوص خودتو به مردم بدی، باید بدونی که اول از همه باید شیرینی های خوبی و یا بگیری بپزی، بعدش طعم جدید خودتو خلق کنی. بعدش هم باید کافه گردونی یاد بگیری و لوازم اونجارو تهیه کنی و یجای خوب و اجاره کنی.

اگه فقط تو فکرت این باشه که میخوای شیرینی متفاوتی بپزی هیچوقت نمیدونی خواستت دقیق و واضح چیه.

3. روی یک کار تمرکز کن

در واقع افسانه انجام چندتا کار باهم و حتی برای پُز دادن هم فراموش کن.

وقتی دوتا کار و باهم انجام میدی یه زمانی این وسط از دست میدی برای انتقال توجهت از یک کار به اون یکی، پس تمرکز روی هیچ کدوم از دو تا کارات نداری.

بنظرم بگیری بخوابی ثوابش بیشتره.

نتیجه گیری

وقتی یه کاری رو انتخاب میکنیم باید سختی های اونم بپذیریم. نگران نباش چون دردی که نکشتت قوی ترت میکنه. ما باید ارزش های بدرد بخور برای زندگیمون تعیین کنیم و فلو خودمون و پیدا کنیم، یعنی همون کاری که وقتی انجامش میدیم گذر زمان رو احساس نمیکنیم و با اشتیاق و مهارت انجامش میدیم. اینو فراموش نکن که یه هدف خوب 3 ویژگی مهم داره اونم اینه که نباید خیلی راحت یا خیلی سخت باشه تا تو رو رشدت بده. باید واضح و محکم باشه پس بجای آرزو های دور و دراز یک هدف معقول و مشخص برای خودت انتخاب کن. در آخر هم باید روی یک کار تمرکز کنی چون ما نمیتونیم همزمان توی چند تا کار فعالیت کنیم و توی همشون هم موفق بشیم. امیدوارم هدف خودتو با خوندن این مقاله پیدا کرده باشی و مسیر روبروت حتی شده یه ذره روشن تر شده باشه.

(:(

من یه نویسندم که اینجا رو برای نوشتن انتخاب کرده.

خوشحال میشم تجربه یا نظرت رو برام بنویسی و بهم برای مقاله های بعدی پیشنهاد بدی.

ممنون بابت وقت ارزشمندی که گذاشتی، یادت نره منو دنبال کنی تا از نوشته های بعدی با خبر بشی.