برای آزادی... 35.699738,51.338060
توطئه|قسمت دهم
قسمت قبلی: توطئه | قسمت نهم
گردن کشیدم و نگاه نگارو دنبال کردم که به صحنه پشت ضحی رسیدم.
مِنو از دستم افتاد و با چشمای گشاد زل زدم به ضحی (این شکلی دقت بنما: ?)
خواستم جیغ بکشم که یه صدایی شبیه مرغ نیمه جون و خر سرحال از گلوم خارج شد!
ضحی: ?چته؟
من: پشتتو نگا?
ضحی برگشت پشتش و با دیدن دوتا ضحی قد و نیم قد که زل زده بودن به ما به جیک ثانیه نکشید که بیهوش شد!
امیر زد توی صورتش و جیغ کشید: خاااک عالم ضحی از دست رففففت!
یودین: هیییچ نگران نباشید آلان خودم بهش تنفس مصنوعی میدم برین کنار ??♂️
من: دههههه برو اونور بینم! سالومه یکم آب بریز رو صورت ضحی به هوش میاد
ساتو رو به دوتا ضحی گفت: تو کی! این کیه! یه ضحی کم بود چرا سه تا شدین!
ضحی 1: سلام
ساتو: درد
ضحی2: خوبی؟
پارسا: مرض
ضحی1: چمیدونم چرا 3 تا شدیم! شما بوزینه ها بُعدای زمانو ریختین به هم ما صبح پاشدیم دیدیم اینجاییم!
امین: یعنی دوتا دیگه از من هست؟ ااااا جذابن؟ خوشگلن؟ بگو اعتراف کن!!!
ضحی2: یکی این بوزینه رو از من دور کنهههه
امین: بوزینه عمتع!
اسی:نچ نچ نچ نچ! آرامش فرزندانم?
زارا: من گشنمه?
متین: منم گشنمه?
من: اصلا مگه این ضحی ها (!) چقد جا میگیرن؟ بذارین ایناهم غذا سفارش بدن☺️
و بعدش چشمتون روز بد نبینه دوباره زارت از هوش رفت/:
اسی: عه! مرد! /:
من: ایهیم/: چی میل دارین حالا☺️
ضحی1: پیتزا?
ضحی2: قورمه سبزی
ضحی1: گاومیش اینجا ایران نیست!
اسی: لازانیا
متین: مهم نیست فقط قابل خوردن باشه
ضحی اصلی: نووووور! (از هوش رفتن)
امیر: منو یودین جونم با هم دیگه سالاد رژیمی میخوریم مگه نه یودین جونی؟
امین: من هرچیزی که پری نخوره میخورم/:
پری: دلتم بخواد من همیشه بهترینم/:
امین: آره دیدم اون موقع آبگوشت سیرابی سفارش دادی! نکشیمون بهترین! /:
گارسون: /:
من: گارسون جون زیاد اهمیت نده اینا کلا بوزینن!
ساتو: ن پ تو خوبی گراز در حال انقراض!
اسی: دهه. عفت کلام فرزندم!
گارسون: جناب. میخواستم بگم یه گله آدم پشت رستوران جمع شدن دوتا دوتا شکل همن. (به دو تا ضحی اشاره میکند) عین اینا!
عرفان: آخجون همزادم اومده منو از دست شما غارنشینا نجات بدهههه (قاشق و چنگال را به زمین شوت کرده و با سرعت نور دور میگردد)
من: خب. بیاین عین انسان های متمدن بریم بیرون 2 تای خودمونو بیگیریم بعد یه خاکی توی سرمون بریزیم نظرتون؟
(موجی از گرد و خاک برمیخیزد و همه همچون گله اسب های وحشی به سمت در خروجی سرازیر میشوند)
من: سه ساااعته دارم بادمجون واکس میزنمممم؟
(ضحی ی از هوش رفته را کشون کشون به سمت در برده و در خروجی را باز مینماید)
این صحنه رو تصور کنین:
10_20 تا آدمه سه تا شده که همدیگه رو بغل کردن و دارن زار میزنن!
نگین 1: سیلام
نگین 2: نگو این که عین بزمجه زل زده تو چشای من همزاد ماس!!
من: حقیقت تلخه!
رو به جمعیت داد زدم: متفرق شید هرکی بره سر زندگی خودش! یکی هم بیاد این ضحی نیمه جونو بگیره از ممممن
میا: من همزادامو پیدا کردم بدون اینا هیچجا نیمیام ?
من: نفری یه قرون بذارید وسط اینارو بفرستیم با سفینه بُعد خودشون بابااااا/:
زارا: بابا جیبای خالیه ما به سفینه نمیکشه یه مینی بوس قراضه هم جواب میده /:
گارسون: من که بیکارم دارم مگس میپرونم حاضرم برسونمشون.
من: فقط ما خیلی پول نداریم میشه به جاش متینو ببری؟
متین: بله؟؟؟؟
گارسون: این به چه درد من میخوره آخه/:
من: ازش بیگاری بکش فردا پسش بده?
متین: نههههههه
من: دست و پاشو ببندین بندازینش پشت ماشین عزیزان??
گارسون: خدا بده برکت. کپی های محترم با رعایت نظم سوار شین بینم
"نیم ساعت بعد"
امين در حالی که داره میکوبه رو شونه عرفان: گریه نکن خودم میرم برات به همزاد خوشگل تر پیدا میکنم??
امیر: من که یودین جونی رو دارم همزاد نیمیخوام.
من: حالا شب کجا بخوابیم
میا: من یه فکری دارم? میزنیم تو کار گدایی یکمم پارسا رو میزنیم دست و پاش از کار بیوفته مردم گریشون بگیره!
پارسا: از خودت مایه بذار /:
گدایی کردن یا نکردن
کتک زدن پارسا یا نزدن
بودن یا نبودن
تا قسمت بعدی همراه ما باشید????
"قسمت بعدی توسط zahra در روز چهارشنبه منتشر میشود"
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه| قسمت ششم
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه | قسمت نهم
مطلبی دیگر از این انتشارات
توطئه | قسمت شانزدهم