مادام تارتین

بسم الله الرّحمن الرّحیم

چند سال پیش که با سوفی آشنا شدم، معلم ادبیات بودم، در یک دبیرستان غیرانتفاعی در بالاشهر تهران. سوفی فرانسوی بود و حدودا پنجاه و هشت ساله. اسم دخترش را گذاشته بود شیرین و ذوق داشت شبیه یک ایرانی، فارسی را روان صحبت کند. از آن طرف می‌توانست معلم خصوصی خوبی باشد برای من که تشنه فرانسوی حرف زدن بودم. همکاری خوبی بود. هر هفته در اسکایپ فاصله ایران تا سوئیس را کوتاه می‌کردیم و یکی دوساعتی زبان می‌خواندیم، از روی کتابی دوزبانه.

یکی از داستان‌های کوتاه کتاب درباره زنی شیرینی‌فروش بود به اسم «مادام تارتین». داستان هیچ جذابیت ادبی نداشت. ابداً. نه تشبیهی، نه توصیفی، هیچ. اما نمی‌دانم چرا اینقدر در ذهنم تازه مانده است. اسم «مادام تارتین» در ذهنم گره خورده با یک مهربانی مادرانه و هنوز هم که هنوز است مزه کردن کرم گرم داخل شیرینی‌های دانمارکی مرا پرتاب می‌کند به دنیای مادام تارتین و سوفی.

هنوز به وضوح می‌بینم که مادام تارتین دور خانه‌ها می‌گردد و با صدای گرمش می‌گوید:

C'est Madam Tartine! J'apporte des gateaux pour le gouter.

 حالا چند روز است که اسنپ باکس شده‌ام و با موتور، غذا و شیرینی و خرت‌و‌پرت‌های سوپرمارکتی جا به جا می‌کنم. در یک شیرینی‌فروشی زنی کار می‌کند که شبیه مادرها حواسش به همه چیز هست. هر بار وقتی بسته شیرینی مردم را تحویلم می‌دهد می‌گوید صبر کن یک شیرینی بخور بعد برو...و هر بار هم یک شیرینی متفاوت برایم می‌آورد.

دیروز یک شیرینی دانمارکی داغ و تازه برایم آورد. با لبخند تشکر کردم ولی دیگر آنجا نبودم. پرواز کردم به روزهای فرانسه خواندن...به سوفی...و مادام تارتینی که هنوز هست...و به زبان‌های مختلف مهربانی‌اش را فریاد می‌زند.