میکند آشفتهام، همهمهی خویشتن
کسی در جایی تصرف آلبانی را هوس کرده است
قبلترها، در بحبوحه جنگ، معتقد بودم دنیا کوتاهتر از آن است که آدم بتواند به خودش و آرزوهایش فکر کند؛ به خصوص وقتی سربازی باشد پشت خاکریزهای خط دوم جنگ.
و اگر بگویی «حالا که جنگ تمام شده...»، برایت خواهم نوشت که جنگ هیچــ وقت تمام نخواهد شد. تمام نخواهد شد چون عدهای، کمی آنطرفتر، نشستهاند و دارند به خودشان و آرزوهایشان فکر میکنند.
نمیدانم چطور فرصت میکنند!
اما اگر قرار بود همه گوشهای بنشینند و خیالبافی کنند چه؟ شاید دیگر هیچ جنگی در نمیگرفت. شاید هم تمام دنیا به جان هم میافتادند. آخر مگر این دنیا چقدر بزرگ است که برای خیالبافی همه، جا داشته باشد؟
به هر حال، جنگ سرباز میخواهد و سرباز، جنگ. شاید چون اینها در کنار هم معنا میشوند. و همیشه عدهای هستند که از فکر دست بکشند و ترجیح بدهند به فکر دیگران اعتماد کنند. تا آن دیگران که باشند... .
در آخرین نامهات نوشته بودی «اگر برگردی به ده سال قبل از جنگ و فرصت داشته باشی فکر کنی چه؟».
اگر بر میگشتم و فکر میکردم، احتمالاً جنگ برایم ده سال زودتر شروع میشد! میدانی...از جنگ گریزی نیست؛ یک روز با دشمن گلاویزی. روز دیگر با خودت. و بدبختی آنجاست که وسط محاصره دشمن، مجبور باشی همزمان با خودت هم بجنگی و به قول ژوزف ویساریونویچ «در نهایت، پیروزی فقط از آنِ مرگ است».
محاصره لنینگراد نمیگذاشت به چیزی جز شکستن حصر و عقب راندن دشمن فکر کنم و این که تو را نمیدیدم به غایت بد بود و به غایت خوب.
حالا که بوی صلح میآید، در درون من آتش جنگی دیگر زبانه کشیده است. باید هر روز و هر ساعت با آن سرباز دیروز، که امروز پیراهن آبی به تن کرده است و میخواهد با اولین کراسنایا استرلا به مسکو برود بجنگم. کاش لنینگراد تا ابد در محاصره میماند.
- لنینگراد-
- سومین روز از شکست محاصره -
پ.ن: عنوان برگرفته از شعر «ما برای چه میجنگیم»، از شاعر روسی «ولادیمیر مایاکوفسکی» است.

مطلبی دیگر از این انتشارات
عزادار همه مردم جهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
مادام تارتین
مطلبی دیگر از این انتشارات
چهارراه شوپن