اجرای خانگی تئاتر پرستار و همراه کرونا در 17 روز!

این روزها که کرونا کارد رو به استخون رسونده و دیگه توی هر خانواده یک بیمار کرونایی وجود داره، حواستون به پرستاران و همراهان خونگی هست؟! منظورم کادر درمان پزشکی نیست! منظور من خود خود همراه‌های فرد بیماره که باهاش اون ایام قرنطینه رو طی می‌کنن! قبل از اینکه ما هم با این معضل دست‌و‌پنجه نرم کنیم، خودم دائماً به این فکر می‌کردم حالا اون بنده خدای مریض قراره چطوری روزش رو شب کنه، اما هیچ‌وقت نگفتم پرستاران و همراهان خونگی کرونا چی! پس احتمالاً دنیا خواست من هم تجربه کنم و این نقش رو به من داد. :))

من می‌خوام از تجربۀ خودم توی این روزها بگم. پس اگه حال ندارین، متن رو نخونین؛ اما مطمئن باشین آه من و دنیا یه روز خر شما رو هم می‌گیره. :))

قدم اول: انکار!

خب طبق معمول و به عادت خانوادگی در مواجهه با حال بد بیمار، خودمون رو زدیم به اون راه که فکر نکنه خبریه، تلقین نکنه و باعث شه کرونا به‌خودی‌خود راهش رو کج کنه و بگه: «نه این‌ها هدف من نیستن.» :))

محمد گفت گلوش درد می‌کنه و من گفتم: «انقدر جلو کولر می‌خوابی، برو بخواب تا فردا خوب می‌شی.»

من می‌دونستم که جلوی کولر نخوابیده و می‌دونستم که این گلودرد علائم کروناست، اما خواستم به‌شیوۀ مامانم و از راه انکار، با بیماری مقابله کنم. شیوۀ مامانم چیه؟ ذکر صلوات، نذر، پیام در گروه دوستان و دادن دمنوش‌های خونگی. :))

قدم دوم: پذیرش نقش

فردای اون روز نه صدقه جواب داده بود، نه بی‌محلی! علائم بیشتر شد و ما بدو بدو خودمون رو به نزدیک‌ترین مرکز برای تست رسوندیم. تست رو دادیم. اتاق قرنطینه رو آماده کردیم و منتظر جواب تست موندیم!

توی این حالت تعلیق بین زمین و آسمون دو سری آدم همراه افراد می‌شن: گروه اول آدم‌های روشن‌فکر، عاقل و احتمالاً با تجربه‌ هستن. این آدم‌ها همون روز اول به من گفتن اگه جوابت منفی شد، هرچه سریع‌تر خونه رو ترک کن، به خونۀ امن برو و برای رسیدگی و دادن ناهار و شام سری به خونه بزن!

گروه دوم، گروه عشاق و هوادار و اعضای خانواده ‌هستن. همون‌هایی که اگه پیشنهاد گروه اول رو بهشون بگی، با خشم نگاهت می‌کنن که خاک تو سرت می‌خوای تنهاش بذاری؟ :))

جواب تست اومد؛ من با گروه دو همراه شدم و نقش پرستاران و همراهان خونگی کرونا رو در ذهنم ثبت کردم که یادم نره 17 روز پرتکاپو رو دارم! :))

خانم وسطی رو الاهه در نظر بگیرید:))
خانم وسطی رو الاهه در نظر بگیرید:))


قدم سوم: رفتن روی سن و اجرا!

خب متأسفانه یا خوشبختانه این نقش رو بدون تمرین قبلی پذیرفتم و خودم رو به دست باد سپردم و آرزوی صبر و تحمل و خستگی‌ناپذیری برای خودم کردم. :))

درست‌کردن 3 وعده غذا برای بیمار کرونایی و شستن 3 سری ظرف و 4 سری لیوان و پیشدستی در کنار کارهای خودم، اصلاً کار راحتی نبود و از روز پنجم فهمیدم همه‌چیز شوخی نیست. :))

اما می‌دونی چی از همه بدتر بود؟!

تماس‌ها، پیگیری‌ها و نظرهای کارشناسان غذایی، پزشکی و روان‌شناسی برای بهبود حال بیمار. :))

· حتماً براش سوپ بپز؛

· ماهیچه رو با فلان چیز فلان کن بده بخوره؛

· براش آبمیوۀ تازه بگیر؛

· حواست باشه تب نکنه؛

· سی‌تی‌اسکنش رو نشون دادی؟

درواقع شما در نقش پرستاران و همراهان خونگی کرونا علاوه بر اینکه باید حواستون به مریض باشه، باید حواستون باشه که حرف‌ها، نصیحت‌ها و مشورت‌دادن‌های بدون درخواست نزدیکانتون رو هم بپذیرید.

قدم چهارم: اجرای ابزورد؛ تکرار و خستگی!

فکرش رو بکن این نقش رو بدون هیچ چالش جدید، تماشاچی همراه و پشتیبان، 14 روز اجرا کنی؛ خسته‌کننده نیست؟!

من از روز پنجم بریدم. زود بود، اما ته توانم همین بود. امروز روز ششم بیماریه. ظرف‌ها حالا مثل یک کوه آتشفشان روی هم سوار شدن و منتظرن برم و حسابی بشورمشون. کمرم به خاطر اینکه این چند روز زمین خوابیدم درد می‌کنه و دلم تنگ مامانم شده. دلم کمک می‌خواد و نمی‌دونم چرا مامانم از سفر نمیاد و کسی برای خودم بهم زنگ نمی‌زنه! قدم بعدی چیه؟!

امیدوارم ابتلای خودم نباشه:))

قدم پنجم: امید به پایان اجرا!

دوست داشتم توی روز هفتم بیام و از بهبودی بگم، ولی متأسفانه اعضای بیشتری از خانواده درگیر کرونا شدن. این وسط خودم هم با توهم کرونا درگیرم! از صبح 3 بار آب‌نمک قرقره می‌کنم، دمنوش می‌خورم، بخور می‌گیرم و سوپ می‌خورم! حالا توی روز هفتم، در اوج امیدواری من برای تموم‌شدن ماجرا، با علائم جدیدی از بی‌اشتهایی و بی‌حالی مواجه شدم! این وسط هم هرکی زنگ می‌زنه طی یه دستور جدید می‌گه که هواش رو داشته باش!

دوست دارم بگم: «مرسی که به فکرشی، اما قطعاً اگه نگی هم نمی‌ذارمش به حال خودش؛ اما سکوت می‌کنم، بغضم رو می‌خورم و می‌گم حتماً!»

دیروز توی این اوضاع و احوال یکی پیشنهاد خوبی بهم داد. استفاده از ظرف‌های یک‌بار‌مصرف!

آخ جون، دیگه قرار نیست کوزت‌وار ظرف بشورم.

قدم ششم: سحر ندارد این شب تار!

امیدوارم از اینجا به بعد توی لوپ بهبودی بیفتیم. امروز بعد از 7 روز مامان از سفر برگشت و می‌تونم روی کمکش حساب باز کنم. می‌خوام نقش پرستار و همراه خونگی کرونا رو با مامانم تقسیم کنم و مطمئنم اون از نقش جدیدش شوکه نمی‌شه. بالاخره اون مامانه و این جور نقش‌ها براش کاری نداره!

اینم مثلا الاهه است که قرار بود توی اجرا لاغر شه اما 3 کیلو جاق شد:))
اینم مثلا الاهه است که قرار بود توی اجرا لاغر شه اما 3 کیلو جاق شد:))

قدم هفتم: تماشاچیان درخواست تمدید اجرا رو دارن!

متأسفانه اجرا دوباره به درخواست تماشاچیان تمدید شد! یعنی چی؟ مریض ما از روز هشتم دوباره حالش بد شد و ما مجبور شدیم دوباره بریم روی سن! منتها تفاوت این سری با سری‌های قبل این بود که ما نیاز به داروی اساسی کرونا، رمدسیور داشتیم! این یعنی دربه‌در دنبال دارو رفتن و خالی‌شدن جیبمونJ. خدا‌رو‌شکر ما پول داشتیم، ولی من به این نتیجه رسیدم که کسی که پول نداره، منطقاً راهی جز مرگ پیدا نمی‌کنه.

ما به لطف عزیزترین آدم‌های زندگی‌مون تا ساعت 11 شب رمدسیور آزاد گرفتیم و دورۀ تزریق شروع شد. این پایان بازی بود؟ معلومه که نه! کل خانواده مثل یک دومینو رمدسیور لازم شدن و سری‌های بعد خودمون بودیم که باید توی صف می‌ایستادیم. این شد که نقش ما خیلی پررنگ و بادوام توی ذهن تماشاگران ثبت شد.

قدم هشتم: پیر مغان از تجربیاتش پیشنهاد بهتون می‌ده

امروز به تاریخ 26 مرداد، 16 روز از شروع نقش پررنگم می‌گذره. حالا دیگه همه‌چی روی رواله. این روزها بزرگ‌تر شدم و فهمیدم زندگی چقدر می‌‌تونه بدتر از چیزی که فکر می‌کنیم باشه. اما پیشنهادم به شما اینه که اگه این روزها دوستان و اقوامتون نقش پرستار و همراه خونگی کرونا رو بر عهده گرفتن، همراهشون باشین. چطوری؟

۱. هی زنگ نزنین که این رو درست کن، اون رو درست کن! اگه راست می‌گین خودتون اون غذایی که فکر می‌کنین خوبه رو درست کنین و کمک‌حالش باشین؛

۲. دائم بهش نگین که هوای فلانی رو داشته باش؛ کسی که همراه و پرستاره، چند برابر بیمار داره درد می‌کشه، اونم درد روحی که نکنه چیزی بشه، نکنه خواب بمونم تبش بره بالا، نکنه خودم بگیرم، غذا چی درست کنم و...؛

۳. ازش نپرسین کمک می‌‌خوای! معلومه که کمک می‌خواد! ولی شاید روش نمی‌شه بهتون بگه و ترجیح می‌ده تنهایی بار مسئولیت‌ رو به شونه بکشه. اگه کمکی برسونین قطعاً پس زده نمی‌شین و انرژیش به خودتون و خانوادۀ فرد کرونایی برمی‌گرده.

۴. از تجربیات بدتون نگین. اینکه شما از روز فلانم تازه اوضاعتون بدتر شده، چیزی جز استرس به همراه بیمار و خانوادش اضافه نمی‌کنه؛

۵. اینکه حالا خدا‌رو‌شکر فلان‌جور نشدی، مثل پتک توی سر آدم سوار می‌شه؛ پس لطفاً توی این شرایط سکوت کنین و با انرژی مثبت حرف بزنین.

۶. اینکه افراد از کجا مریضی می‌گیرن، چیزیه که حتی شاید خودشون هم ندونن! ضمن اینکه پرسیدنش برای شما تأثیر و نتیجۀ خاصی هم نداره!

۷. پول! پول رو یادتون نره! آدم‌ها شاید روشون نشه ازتون پول بخوان! اما قطعاً توی دوره‌های طولانی و درمان‌های رمدسیور به پول احتیاج پیدا می‌کنن؛ پس اگر به فرد نزدیکین، بهش پیشنهاد قرض رو بدین.

احتمالاً خودم هم خیلی از این کارهای اشتباه رو انجام دادم؛ ولی این تجربه باعث شد بیشتر هوای پرستاران و همراهان خونگی کرونا رو داشته باشم.

امیدوارم بازیگر خوبی بوده باشم:))
امیدوارم بازیگر خوبی بوده باشم:))


شما چه تجربه‌ای دارین؟