نشر جهان درونم، فردیتم و خلاصه ای از تجربههای شخصیم بدون تضمین دقیق یا جذاب بودن . کانال تلگرام: https://t.me/ketab_stuff
زامبی فلسفی
نه منظور واکینگ دد و زامبی های مغز خوار و ... نیست! در فلسفه ذهن و آگاهی پژوهی مفهومی جالب وجود دارد. برای فهم مفهوم زامبی فلسفی ابتدا باید با کوالیا آشنا باشیم. کوالیا در یک جمله یعنی "جوری که چیزها به نظر میآیند". درد برای همه آشناست. اما اگر به شما درمورد سازوکار عصب شناسی درد توضیح دهند میتواند درک درد را برایتان ایجاد کند؟ نه! چیزی که درد را درد میکند کوالیاست. یعنی کیفیت تجربهی درد برای فاعل سوبژکتیو. یعنی خاص ترین درکی که فقط با "طوری که درد هست" میتوان توضیحش داد. ترموستات به بالا رفتن دما واکنش میدهد. عملی در جواب به گرم شدن ارائه میدهد. اما آیا گرم شدن برای ترموستات طور خاصی به نظر میرسد؟ آیا ترموستات گرمش میشود؟ آیا برایش فرقی دارد؟ این همان کوالیاست. زامبی، آزمایشی ذهنیست که شاید از پر دعواترین آزمایشات فکری فلسفه ذهن باشد. زامبی فلسفی همان ترموستات است. اما بسیار پیچیده تر. انسانیست که هیچ تفاوتی با من و شما ندارد مگر اینکه فاقد کوالیاست. اگر به شما نگویند زامبیست شاید هیچگاه متوجه نشوید. از لحاظ کارکردی تماما انسانی رفتار و زندگی میکند. او هم اگر انگشت پایش به پایه مبل بخورد میگوید آخ(البته این از مواردیست که همه آرزو میکنیم کوالیا نداشتیم!) چون از نظر کارکردی وقتی دچار آسیب میشود به آن واکنش میدهد اما هیچ کوالیای دردی ندارد. اوهم نگاههای عاشقانه به همسرش دارد و وقتی او را میبیند قلبش تندتر میزند. اما همه اینها صرفا ریاکشن هایی کارکردیست و برای او عشق جور خاصی بجز یک اسم به نظر نمیرسد(البته حتی همین هم برایش نیست). او فقط هوش مصنوعیای بسیار پیشرفته است که در آخر مثل همان ترموستات است. درکی ندارد. فقط از نظر کارکردی مطابق انسان است. حالا دو سوال بسیار جذاب پیش میاید. اگر تمام انسان صرفا کارکرد و اتم های بیغایت و بدون کوالیاست، چگونه کوالیا داریم؟ البته میشود راحت گفت کی گفته کوالیا داریم. اما در این صورت باید یکی از بدیهی ترین واضحات بشر که در زندگی عادیش در آن تنیده شده را منکر شویم که سنگ بزرگی برای بلند کردن است.
سوال دوم شاید چالش برانگیز تر باشد. کسی که در زندگی از همه بیش تر دوستش دارید، عاشقش هستید و شاید حتی ترجیح میدهید شما نباشید اما او باشد را تصور کنید، اگر بگویند او مرده و جایش زامبی او قرار داده شده و این زامبی از هر نظر شبیه اوست حاضرید با او باشید؟ او تمام خاطرات عزیزتان را دارد. مثل او میخندد. مثل او راه میرود. مثل او گریه میکند. مثل او تعجب میکند و وقتی بستنی میخورد مثل او گونه هایش سرخ میشود. دلیلی دارید که بین او و فرد واقعیتان تمایزی غیر از اینکه او واقعیتی جدا بود و این واقعیتی جداست قائل شوید؟ اصلا اگر بگویند فردی که دوستش دارید زامبیست، تغییری برایتان میکند؟ یا شما هم انسان را از دید کارکردگرایان میبینید و میگویید بله خود من هم همینطور هستم و اساسا آگاهیای خارج از این وجود ندارد؟ این آزمایش ذهنی در نقد نظریه کارکردگرایان آگاهی پژوه ارائه شد و آنها هم جواب های جالبی دادند که در اینجا نمیگنجد. در آخر توصیه اکید دارم اپیزود be right back از سریال black mirror را ببینید. دقیقا زامبی فلسفی به تصویر کشیده شده(البته نه دقیقا!). تیکه هایی از اپیزود هم در پیج اینستا (_philosophical_things@) قرار دادم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد هر دو فصل ماندالورین
مطلبی دیگر از این انتشارات
در جستجوی خوشبخطی - یادداشتی بر The pursuit of happyness
مطلبی دیگر از این انتشارات
'Everyday' یا 'Every Day'؟