سندروم «خودنوشته شیفتگی» در نویسندگی: هرگز توقف نکنید!


منظور از «خودنوشته شیفتگی» چیست؟

یک فیلم‌ساز تازه‌کار، یک فیلم اولی را در نظر بگیرید. او هنرمندی جویای نام است، فیلمی کاملا شخصی و شهودی می‌سازد، برای برداشتن گام اول. شاید اصلا برای دل خودش. او انتظاری از این فیلم نداشته و ای بسا اثرش را دست کم می‌گرفته است؛ اما در کمال تعجب می‌بیند که اثرش هیاهویی در بین مردم و منتقدین ایجاد کرده و از آن به عنوان یک شاهکار یاد می‌شود. منتقدین، مردم و خلاصه نظردهندگان مختلف به جنبه‌هایی از فیلم او اشاره می‌کنند که فیلم‌ساز خود در جریان ساخت اثر هیچ وقوف، اشراف و توجهی به آن‌ها نداشته است. همانطور که گفته شد: «او فیلمی کاملا شخصی و شهودی ساخته است».

اما نتیجه‌ی این اتفاق ظاهرا خوشایند برای فیلم‌ساز چه خواهد بود؟

او شیفته‌ی اثرش و مواردی که منتقدان در اثرِ او برجسته کرده‌اند می‌شود. این امر پیامدهایی برای فیلم‌ساز و ادامه‌ی مسیر او ایجاد می‌کند:


اولا: یا ممکن است فرد شیفته‌ی اثرش شود و آن را تبدیل به یک ایده‌آل و الگو کند. در این صورت برای خلق دومین شاهکار و دریافت ادامه‌ی تشویق‌ها لازم است اثری در همان قواره بسازد. اما گفتیم که آن اثر کاملا شهودی و شخصی بود، برنامه و طرحی پشت آن نبود! اصول و قاعده‌ای در کار نبود که قابل‌تکرار و الگوگیری باشد! بنابراین فرد از ارائه چنین اثری ناتوان خواهد شد و در نتیجه کار اول او به کار آخرش تبدیل خواهد شد! او زندانی اثرش می‌شود. از ترس مرگ، خودکشی می‌کند و چون دوست دارد مردم او را با آخرین کارش به یاد آورند، این آخرین کار، همان اولین کارش خواهد بود! او هرگز شکوفا نمی‌شود، او هرگز فیلمساز نمی‌شود. او جرقه‌ای می‌شود. فیلم‌سازی با یک فیلم و یک شاهکار!

این فقط در مورد فیلم‌سازی و نویسندگی هم نیست، مربوط به هر کار هنری و خلاقه است. حسن گل‌نراقی خواننده‌ی ترانه‌ی «مرا ببوس» اسیر همین تک‌اهنگش شد و از ترس اینکه دومین اثرش چنین تاثیری نداشته باشد، هیچ ترانه‌ی دیگری را نخواند! او هیچ‌گاه یک خواننده به معنای واقعی کلمه نشد.


دوما: یا ممکن است فرد باز هم شیفته‌ی اثرش یا به عبارت بهتر، «شیفته‌ی شیفتگی دیگران به اثرش!» شود. او این بار سعی می‌کند یک کپی از اثر اول خلق کند. بنابراین در مسیری می‌افتد که اصولا و از ابتدا مسیر او نبود. او سعی می‌کند اثر اولش را که مورد پسند واقع‌شده به شیوه‌های مختلف تکرار کند به امید اینکه بازخوردی تکراری هم دریافت کند. (یعنی باز هم دیگران بگویند به به و چه چه! و آن را شاهکار دیگری بخوانند.)

خب! همه احتمالا می‌دانیم که چنین انتظاری محقق نخواهد شد. چون هرچه اثر اول او شهودی و شخصی و برای دل خودش بود (و اصلا همین اثر را منحصربه‌فرد و شاهکار کرده بود) اثر دوم مهندسی‌شده و از روی قصد و قرض (جایزه و جشنواره) ساخته شده است و خب معلوم است که منتقد و مخاطب این را متوجه می‌شود. در هنر، اصل از بدل به راحتی شناخته می‌شود، حتی اگر اثر بدلی را خودِ فردی که سازنده‌ی اثر اصلی است ساخته باشد! ذات کار هنری و امر خلاقه در الهام گرفتن و منحصربه‌فرد بودن آن است. یک اثرِ تازه و خلاقه اگر تکرار شود به ضد خود بدل می‌شود و اثر خود را از دست می‌دهد. به یاد داشته باشیم که هر کلیشه‌ای روزی یک برداشت خلاقانه و تازه بوده است! بنابراین باز هم هنرمندِ ما متوقف می‌شود. او محبوس زندانی می‌شود که اثر اول او برایش ایجاد کرده است. گم‌گشته‌ی بیراهه‌ای می‌شود که شاهکار اولش پیش روی او قرار داده است.

اما در نویسندگی و اصلا همین وبلاگ‌نویسی




در همین ویرگول نویسندگان تازه‌کاری وجود دارند که بعضا یک پست از آن‌ها مورد استقبال قرار می‌گیرد. پست، بازدیدهای زیادی ایجاد می‌کند، رکورد لایک‌ها را می‌شکند و یک شبه فالوئرهای جناب وبلاگ‌نویس را ۳ رقمی می‌کند. مدت‌ها پست «منتخب ویرگول» می‌شود.

بعد اما اتفاق‌های عجیبی می‌افتد!

نویسنده‌ی موردنظر به جای اینکه بازده کارش افزایش یابد (یعنی تعداد پست بیشتری بنویسد) دچار رکود می‌شود! حتی ممکن است پست‌های قبلی‌‌اش را که در تراز این پست نبوده‌اند حذف کند! او با دست و دلی لرزان سعی می‌کند پستی مانند همان پستِ پربازخورد بنویسد اما:

یا نمی‌تواند بنویسد. چون در زمان نوشتن آن پست حال و هوا و شرایطی داشته که الان موجود نیست، پس پیش‌نویس پست جدید را حذف می‌کند و عددی به تعداد پست‌هایش اضافه نمی‌شود!

یا به هر زحمت و بدبختی و روش‌های مهندسی معکوس و روانشناسی اجتماعی که شده سعی می‌کند یک پست شبیه همان پست قبلی بنویسد. (او شاید برای خود توجیه کند که او دارای سبک خاصی شده و این همه شباهت به خاطر سبک است! اما زهی خیال باطل!) خلاصه او پست جدید را می‌نویسد و منتشر می‌کند. از همان ابتدا دچار دلهره است. خواه‌ ناخواه، لحظه‌ به لحظه، شرایط، شاخص‌ها و آمار پست جدید را با پست قبلی خود مقایسه می‌کند. اما شرایط ناامیدکننده و مایوسانه است! پُست اصلا مورد توجه قرار نگرفته و هیچ واکنشی برانگیخته نشده است. اصلا انگار نه انگار! نتیجه؟ تبِ تند زود عرق می‌کند! نویسنده‌ی صاحب سبک که با پست اول غره شده بود با پست دوم احساس مسخره شدن پیدا می‌کند! پستِ دوم را هم پاک می‌کند. او می‌ماند و پست اولش. شاید روزی این پُست را به نوه‌اش نشان دهد! داستان هنرمند فیلم‌ساز برای نویسنده‌ی تازه‌کار تکرار شده است!

پی‌نوشت

اول: دقت کنید من همیشه توصیه می‌کنم فارغ از هرچیز در ابتدا ظرف ۳ ماه ۱۰۰ پست در ویرگول منتشر کنید. بارها این مطلب را گوشزد کرده‌ام. توجه کنید نویسنده نهایتا فردی است که «به راحتی و زیاد» می‌نویسد. مسائل بعدی که دارای اهمیت فراوانی هم هستند در مراحل ثانویه قرار می‌گیرند.

دوم: در آثار بزرگان تاریخ ادبیات جهان هم ملاحظه می‌کنیم که اولا تمام آثار آن‌ها مطرح نشده‌اند، دوما در آثار مطرح نیز صرفا بخش‌ها و فرازهایی موردنظر قرار گرفته‌اند. سعدی، حافظ، مولانا، شکسپیر، فردوسی، ویکتور هوگو، جلال آل آحمد... اینها هم همه‌ی کارهایشان شاهکار نبوده و شاهکار شدن همان تک‌ و توک کارها هم مرهون کیفیتِ کلِ آن اثر نبوده است، بلکه فرازها و بخش‌هایی خاص آن را تبدیل به شاهکار کرده است. مانند چند سکانس از یک فیلم که باعث شاهکار شدن کل فیلم می‌شود. براساس قانونِ پارِتو هم موفقیت شما در هر عرصه‌ای ناشی از ۲۰ درصد فعالیت شماست. منتاها مسئله اینجاست که باید ۱۰۰ درصدی باشد که ۲۰ درصدی از آن مشتق شود! فراموش نکنید شما باید ده‌ها، یا حتی صدها نوشته‌ خلق کنید تا ۲۰ درصد آن تبدیل به شاهکار شود.