علی هستم یک دانشجو ... اینجا نظراتمو در مورد چیزایی که میبینم، میشنوم و میخونم میگم:) پس برو بریم ...
شروع پایان - نقد و بررسی فصل چهارم Stranger Things
سال 2016 بود که نتفلیکس با پخش سریال Stranger Things ساخت سریالهای بزرگ و اختصاصی خود را شروع کرد و خیلی زود این سریال به محبوبیتی رسید که روز به روز به آن افزوده شد اما راز موفقیت این سریال چه بود؟ چه چیزی آن را به مهمترین فرانچایز نتفلیکس تبدیل کرد؟ با مرور فصول قبل این سریال و سپس یادداشتی بر فصل چهارم آن سعی میکنیم به این پرسش ها جواب بدهیم و ببینیم که آیا این فصل توانسه سریال را به روزهای اوج آن برگرداند یا نه؟ پس با من همراه باشید...
***متن حاوی اسپویل فصل چهارم سریال است***
آنچه گذشت
فصل اول چیزهای عجیب که خیلیها متفق القول آن را بهترین فصل این سریال میدانند در سال 2016 پخش شد و خیلی زود به موفقیتی رسید که خود نتفلیکس نیز فکرش را نمیکرد. فصل اول این سریال با معجون جذابی از رمانهای استفن کینگ و فیلمهای ترسناک و علمی تخیلی دهه 80 و حس نوستالژی بی حد و حصر همه را محصور خود کرد. سریال از همان اول شخصیتهایی را به ما معرفی کرد که خیلی زود برای ما مهم شدند و میتوان گفت خیلی از کشش و علاقه ما برای دیدن فصلهای بعد به خاطر دیدن کاراکترها بود. حتی مسئله ایفای نقش اصلی توسط کودکان و نوجوانان من را یاد روزهای خوش تماشای هری پاتر میانداخت و این حس خوب را در من زنده کرد. علاوه بر اینها سریال یک تم معمایی برای حل راز گم شدن ویل در این فصل داشت که متاسفانه اثری از این تم معمایی در فصول بعد نبود یا بسیار کم شده بود.
فصل دوم را نیز میتوان دنبالهای موفق بر فصل اول دانست که در حد و اندازههای فصل اول ظاهر شد. در فصل دوم نیز شاهد فضایی دارک و تیره و حتی شاید ترسناک تر از فصل اول بودیم (سکانسهای جن گیری ویل را به خاطر آورید). این فصل همچنین به گذشتهی الون و هاپر سر زد و رابطهی این دو را کنکاش کرد. تیم دو نفرهی محبوب داستین و استیو را تشکیل داد. و در آخر شخصیت مکس را معرفی کرد که در نقد فصل جدید با او بسیار کار داریم.
اما از فصل دوم بگذریم و برسیم به فصل سوم. درباره فصل سوم همینقدر بگویم که صرفا بود تا بگوید که چه میشد اگر با این شخصیت ها یک سریال تینیجری محض میساختیم چه میشد. فصل سوم از لحاظ داستانی ضعیف، احمقانه و خندهدار است. اصلا خبری از آن تم ترسناک و تاریک سریال نیست. تقریبا هیچ گره داستانی در فصل سوم باز نمیشود(اصلا داستانی وجود ندارد) چون در این فصل روابط تینیجرهای سریال مهم تر از خط داستانی اصلی است. اینکه داستین و دوستدخترش در قسمت آخر با هم آواز بخوانند مهم تر از آن است که از آن هیولای عنکبوتی چیزی بسازند که لرزه بر انداممان بیاندازد. داستان مربوط به روسها را هم میتوانیم احمقانهترین تصمیم نویسندگان سریال بدانیم. درباره بد بودن این فصل همین را بگویم که انقدر برادران دافر در این فصل وقت هدر دادند که مجبور شدند فصل چهارم را با اپیزودهایی به اندازه سینمایی بسازنند تا بتوانند داستان را جلو ببرند و وقت کشی های فصل سوم را جبران کنند.
خوب حالا که مروری بر فصول قبل داشتیم شروع کنیم به بررسی فصل چهارم ...
خانمها و آقایان معرفی میکنم:
تاریکترین، جاهطلبانهترین، بزرگترین و در یک کلام بهترین فصل استرنجر تینگز :)
یادداشتی بر فصل چهارم Stranger Things
به تازگی دو قسمت پایانی این فصل پخش شد و رکوردهای نتفلیکس را جابجا کرد پس الان که چند وقت از پخش کامل این فصل میگذرد میتوان نگاهی کامل به این فصل داشت. برعکس فصول قبل اپیزودهای این فصل تایمی بالاتر از یک ساعت و بالاتر داشت به طوریکه کوتاه ترین اپیزود این فصل یک ساعت بود. با بررسی این فصل از جنبههای مختلف با من همراه باشید.
جلوههای ویژه
درباهر جلوههای ویژه میتوانم بگویم که یک کلام ... همه چیز در اوج. نتفلیکس برای هر اپیزود این فصل بودجهای در حدود 30 میلیون دلار اختصاص داد که میتوان این فصل را یکی از پرخرج ترین سریال های تاریخ دانست و باید گفت که این کار جواب داده است به طوریکه جلوه های ویژه این فصل با بهترین بلاک باستر های حال حاضر برابری میکند.
میتوان گفت که اگر کمی سخت گیریمان را روی چند سکانس جزئی کم کنیم میتوانیم ادعا کنیم که هیچ سکانسی در سریال وجود ندارد که این جلوه های ویژه توی ذوق بزند. در این فصل بیشترین زمان را بین فصول قبل در دنیای وارونه میگذرانیم و طبیعتا این اتفاق نیز این حجم از CGI را میطلبید. جلوههای ویژهای که در قسمت آخر سریال به اوج خود میرسد و برای تحسین آن تنها کافیست سکانسهایی مثل آن مکان ذهنی وکنا، فایت الون و وکنا، قسمت انهدام هلیکوپتر توسط الون، کنسرت متال ادی و ... را مرور کنید.
داستان و شخصیتها
خوب برسیم به بررسی مهمترین قسمت این فصل. داستان این فصل را میتوان به چهار خط داستانی متفاوت تقسیم کرد. خطوط داستانیای که بر خلاف انتظار تا انتهای فصل برهم کنش بسیار کمی با یکدیگر داشتند طوریکه شخصیتهای این چهار خط داستانی تا سکانسهای پایانی هیچ ملاقات و ارتباطی با یکدیگر نداشتند (به جز خط داستانی الون و خط داستانی مایک و ویل ). این چهار خط داستانی به شکل زیر است:
1. خط داستانی هاوکینز که بهترین و اصلیترین خط داستانی نیز میباشد و اکثر شخصیتهای سریال را نیز شامل میشود. در این خط داستانی ما شاهد داستان حل رمز و راز قتلهای وکنا در هاوکینز هستیم که به نظر من همان حس معمایی که درباره فصل اول گفتم را در خود دارد. برگ برنده اصلی این فصل شخصیت وکنا است. برای اولین بار سریال یک ویلن انسانی را در این فصل دارد که به خوبی جواب داده است و جذابیت و ترس سریال را چند برابر کرده است. سکانس قتل های وکنا در این فصل خود به خوبی نشان دهنده میزان دارک بودن این فصل است. قتل هایی که شاید در ترسناک ترین آثار سینما شاهد آن باشیم.
اما سریال در مورد شخصیت وکنا تا همینجا بسنده نمیکند و پایان اپیزود 7 در یکی از بهترین لحظات سریال در مدت 20 دقیقه حقایقی را درباره شخصیت وکنا آشکار میکند که بعد انسانی وکنا را بیش از پیش برای ما روشن میکند. اپیزودی که هم وکنا را شخصیت پردازی میکند، هم گذشته الون را آشکار میگند و قدرتهای او را برمیگرداند، هم دلیل قتل های 50 سال پیش را آشکار میکند و مهمتر از همه گره هایی را از داستان قسمت ها و فصول قبل باز می کند که حتی از وجودشان نیز آگاه نبودیم! در کل این اپیزود 7 برای من بهترین و به یادماندنی ترین اپیزود کل این فصل است.
در ادامه این خط داستانی اول ما مکث را داریم که برگ بنده دوم این فصل است. در این فصل بازیگران کم سن و سال با بالا رفتن سنشان چندان بازی درخشانی از خود نشان ندادند به طور نمونه میتوانم به بازیگر شخصیت های مایک، ویل و حتی الون اشاره کنم(به نظرم میلی بابی براون به هر دلیلی درخشش گذشته را نداشت). اما بر خلاف آنها ما مکس را داریم که اگر بخواهم بگویم که شخصیت اصلی این فصل کیست قطعا نام مکس را با بازی درخشان سیدی سینک خواهم آورد. مکسی که حالا درگیر افسردگی ناشی از از دست دادن برادرش شده است و دائم خود را سرزنش میکند. سپس ذهن او توسط وکنا تسخیر میشود و به اولین نفری تبدیل میشود که میتواند صحیح و سالم از دست او فرار کند. (هرچند که روزهای خوش مکس ماندگار نیستند) درباره سرنوشت مکس در بخشی جداگانه درباره فاینال این فصل صحبت خواهم کرد.
در ادامه نیز این خط داستانی هاوکینز وارد دنیای آپساید داون میشود و یک جنگ تمام عیار راه میافتد تا یک تنه تمام چیزهایی که از این سریال میخواستیم توسط این خط داستانی تامین شود.
2. به موازات هاوکینز خط داستانی اولن را داریم. الونی که با دبیرستان و زندگی عادی مشکل دارد و طی وقایعی پیش پاپا برمیگردد تا دوباره قدرتهای خود را احیا کند. به شخصیه دوست داشتم زنده بودن پاپا توسط سریال توجیه شود اما از بازگشت او انقدر هیجانزده بودم که خیلی زود این سوال در ذهنم کم رنگ شد. برعکس فصل اول اینجا ما یک تصویر و شخصیت پردازی عمیق تری برای پاپا هستیم و متوجه رابطه پیچیده پاپا و الون میشویم. رابطه ای متشکل از عشق، خودخواهی، نفرت و بی رحمی. پاپا از طرفی می گوید که عاشق الون است از طرفی او را زندانی می کند تا به اهداف شخصی خود برسد. سریال به گونه ای قضاوت نهایی توسط این شخصیت را به خود ما می سپارد.
در ادامه این سفر قهرمانانه برای الون شاهد بازگشت قدرت های الون (در همان اپیزود هفت که یکی از معدود نقاطی بود که خطوط داستانی با هم ترکیب می شوند) هستیم. الون فرار می کند. هلیکوپتر ارتش را در یکی از بهترین سکانس های اکشن این فصل منهدم می کند. پاپا کشته میشود. الون به دوستان خود یعنی ویل، مایک و جاناتان می پیوندد و این دو خط داستانی باهم یکی می شوند. در ادامه نیز به کمک دوستان خود در هاوکینز مخصوصا مکس می روند؛ البته از راه دور!
3. خط داستانی ویل و مایک و جاناتان که کم مایه ترین خط داستانی این فصل بود. شخصا بسیار از شخصیت پردازی این سه ناراضی هستم. ویل کم رنگ ترین نقش را در این فصل سریال داشت و سوال های بی جواب بسیاری را بر جای گذاشت.(هرچند طبق شنیده ها ویل شخصیت بسیار مهمی در فصل بعد دارد).
کل ماهیت و هدف این خط داستانی این است که این شخصیت ها دنبال اولن بگردند! در نهایت نیز الون به آن ها می پیوندد.
4. خط داستانی جویس و نجات هاپر در روسیه. جدا ترین خط داستانی را میتوان این خط داستانی دانست که عملا ربطی به سه خط داستانی دیگر ندارد و صرفا عملیات نجات هاپر را به تصویر می کشد و البته این موضوع را نیز اثبات می کند که گویا فرار کردن از زندان های فوق امنیتی شوروی نیز آن قدر ها هم سخت نیست:)
این خط داستانی در قسمت هایی مانند نبرد با دموگورگن ها و فرار هاپر بسیار هیجان انگیز می شود اما در قسمت هایی مخصوصا در 5 6 قسمت ابتدایی این فصل بسیار درجا میزند. تصویری که از روس ها در این فصل ارائه می شود را می توان قابل تحمل تر از فصل قبل دانست.
در کل بخواهم درباره داستان سریال یک جمع بندی کنم، خط داستانی هاوکینز پرتنش ترین و همچنین مهم ترین بین آن هاست. خط داستانی ای که تمام شخصیت های دوست داشتنی سریال در آن هستند و لحظه لحظه اش پر از تنش است. البته لازم به ذکر است که تمام این خطوط داستانی برای پیشبرد داستان لازم بوده اند و این جدا بودن آن ها به جز یک مورد ایرادی را وارد نمی کند.
آن یک موردی که درباره این خطوط داستانی وجود دارد این است که پرش بین این خطوط داستانی در کل شاید باعث از دست رفتن انسجام سریال شود و این گسترش مکان ها و داستان ها شاید شخصیت پردازی را مختل کند که البته برادران دافر با تصمیم درستی مبنی بر افزایش تایم هر اپیزود این مشکل را تا حد خوبی برطرف کرده اند و زمان کافی برای پرداخت به هر شخصیت رسیده است.
قسمت پایانی
فصل چهارم با یکی از طولانی ترین اپیزود های تاریخ تلویزیون به پایان رسید. در این قسمت شاهد مبارزه شخصیت ها با وکنا هستیم. مکس خود را طعمه می کند تا دوستانش بتوانند به دنیای وارونه بروند و وکنا را نابود کنند. از طرفی الون از کالیفورنیا به ذهن مکس نفوذ می کند تا از او در برابر وکنا مراقبت کند. هاپر نیز از ویژگی مغز مشترک این موجودات استفاده می کند تا به بچه ها در هاوکینز کمک کند.
اگر بخواهم نظرم را درباره پایان سریال بگویم، در کل یک پایان عالی برای یک فصل عالی بود اما چند ایراد نیز داشت. سکانس شکستن دست و پای مکس و جان دادن او در بغل لوکاس یکی از احساسی ترین و غم انگیز ترین سکانس های کل این سریال را شکل دادند. پایانی غمگین برای شخصیتی که زندگی او با غم هایش تعریف می شود و بالاخره به آرامش ابدی می رسد. اما یک لحظه صبر کنید... الون با نفوذ به مغز مکس و نشان دادن چند خاطره به او، مکس را به زندگی برمی گرداند! بر خلاف اینکه مکس را بسیار دوست دارم اما معتقدم مرگ مکس می توانست پایان باشکوه تر و تکان دهنده تری برای این فصل باشد. پایانی که تا همیشه این فاینال را ذهن شما زنده نگه میداشت اما گویا برادران دافر به رویه فصل های قبل جرئت کشتن شخصیت های اصلی را ندارد و فقط زورشان به شخصیت های تازه معرفی شده می رسد.
اتفاق دیگری که در پایان نوید یک فصل آخر پر هیجان تر و تاریک تر را می دهد. جایی که همه چیز در معرض نابودی قرار می گیرد. به نوعی می توان پایان این فصل را شروع پایان این سریال دانست. پایانی که قرار است بزرگتر و وحشتناک تر از همیشه باشد. صرفا تصور اینکه مرز بین دنیای وارونه و هاوکینز از بین رفته و وکنا و مایندفلیر به بیشترین قرت خود می رسند لرزه بر اندامم می اندازد و من را بسیار برای تماشای فصل بعد هیجان زده می کند. فصل آخری که حدود دو سال دیگر پخش خواهد شد ...
جمع بندی
در نهایت باید اعتراف کنم که بعد از پخش سوم از بازگشت استرنجر تینگز به روزهای اوج خود ناامید شده بودم؛ اما برادران دافر ثابت کردند که به خوبی با پذیرش اشتباهات خود در فصل سوم و درس گرفتن از آن و با نگاهی به ریشه های سریال بهترین و بزرگترین فصل سریال را ساختند. اتفاقی که نتیجه آن را نیز در آمار های پخش نیز دیدند.
در نهایت باید به تمام کسانی که بعد از تماشای فصل سوم این سریال را دراپ کردند و دیگر ادامه ندادند بگویم که فصل چهارم استرنجر تینگز ارزش یک شانس مجدد را دارد تا دوباره شما را غرق در دنیای خودش کند.
- نظر شما در مورد این فصل چیه؟
- بهترین فصل سریال به نظر شما کدومه؟
- پست های دیگر:
مطلبی دیگر از این انتشارات
تصمیمات بزرگ!
مطلبی دیگر از این انتشارات
4 فیلم خانوادگی و جذاب که میتوانید در شب یلدا بدون اشتراک در فیلمستان روبیکا ببینید
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه مغز خودم را فریب دادم تا کارهای سخت را دوست داشته باشد