گاهی وقتی از تنش های جسم آزاد میشوم، اندیشه ام مجالی برای داستان پردازی ، سخنرانی و گفتگو می یابد.گاهی گفتن تنها جوابی است می توان به تپش های قلب داد تا آرام شود .
من؟ هیچ کس، فقط همین
تا حالا این فیلم رو دیدید؟
من دوبار دیدم. یک بار فقط تماشا کردم، خیلی وقت پیش بود. اما دفعه دوم دیدم.
فیلم جالبیه. این بنده خدا که این جور چپ و راست شده " منم" " تویی" در یک کلام این کسی که اینطور مورد نوازش قرار گرفته ما هستیم. هیچ کس. بله ما معمولی هایی که خارج از دنیای درونی خودمون کسی به حساب نمیایم.
در فیلم " هیچکس" متوجه شدم هرچند کسی نبودن خیلی خوب و راحت است ولی دوست داشتنی نیست. آدمها بزن بهادرها و آدم بدها را بیشتر دوست دارند. هرچند خود همان آدمهای بد دوست داشته باشند به مقام هیچ کس بودن برسند باز هم همه چیز دست به دست هم میدهد تا همه چیز در جای خود قرار بگیرد.
داستان از این قراره : یک روز صبح از خواب بیدار میشی و این حقیقت مثل یک پتک سنگین به صورت کوبیده میشه و بعد میفهمی " من؟ هیچ کس، فقط همین".
پیام فیلم همینه : " آدمها به دو دسته تقسیم میشن . آدمهای بد دوست داشتنی و آدمهای بد دوست نداشتنی، بقیه هیچ کس نیستن"
ببینیدش، قشنگه
پست های قبلی من در مورد برداشتها و احساسات من از فیلم هایی که دیدم:
مطلبی دیگر از این انتشارات
مسئله این است: بودن، ولی نبودن! (دربارهی راز هستی و ما انسانها)
مطلبی دیگر از این انتشارات
کتاب مغازهی خودکشی|به دنبال سفیدی در پس سیاهی
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی فیلم Harry Potter and the Prisoner of Azkaban