سوژهام انسان، ابزارم دیالوگ و غایتم حقیقت
وسعت یا عمق؟ چندرشتهای یا تکرشتهای؟
برای اکثر ماها چه در بین عامه و چه در بین خواص، این جا افتاده که در زندگی باید بین وسعت یا عمق انتخاب کنیم و نمیتوان هر دو را کنار هم داشت. بالاخره عمر محدود هست و مثلاً نمیتوان روی چند رشته یا حیطه و حرفه دست گذاشت. به خاطر همین باید یک رشته را انتخاب کنیم و تمام تمرکز و وقتمان را صرف آن حیطه بکنیم. و اگر به دنبال رشتههای و حرفههای مختلف بروی، یک «همه کاره و هیچ کاره» و به عبارتی غیرحرفهای میشوی. هر چه هم زودتر وارد این تخصص بشوی، بهتر است.
امّا زندگی بززگان علم، تکنولوژی، هنر و ورزش و پژوهشهایی در این زمینه تصویری خلاف این را بازگو میکنند. یکی از این پژوهشها، تحقیق روی برندگان جایزه نوبل در مقایسه با سایر دانشمندان بود. در این پژوهش که به رهبری دکتر "رابرت روت برنستاین" که در باب خلاقیت و علم بسیار تحقیق کرده، صورت گرفته، اتوبیوگرافی و بیوگرافیهای دانشمندان مختلف در کنار پرسشنامههایی که در مورد فعالیتها و تفنّنهای دانشمندان سؤال شده بود، همه توسط تیمش جمعآوری و طبقهبندی شدند.(*)
نتیجهای که گرفتند این بود که برندگان جایزه نوبل نسبت به سایر دانشمندان، به طور قابل توجهی احتمال بیشتری داشتند که سرگرمی یا حرفهای در زمینه هنر،صنایع دستی و ورزشی داشته باشند. به طوری که احتمال اینکه برندگان جایزه نوبل نسبت به سایر دانشمندان کمتر شناخته شده یک بازیگر، موسیقیدان، شعبدهباز آماتور باشند یا در سایر اجراهای هنری مشغول باشند، ۲۲ برابر بود!!!!
پس ظاهراً در جهان ما خیلی هم صرفاً سوپر تخصصی بودن مزیت نیست و افرادی که در چند حوزه و فن تبحر دارند و از رشتهها و شاخههای مختلف پریدند یا به اصطلاح «ژنرالیست» هستند، توان و کارایی بیشتری دارند؛ به خصوص در موقعیتها و تصمیمگیری های پیچیدهتر که نیاز به توانایی استراتژیک بیشتری هست.
این هست ایده کتاب مرکزی کتابی که معرفی میکنیم به نام Range(گستره) از دیوید اپستین که نشر ترجمان به تازگی با نام «وسعت یا عمق؟» ترجمه کرده است.
دو نوع محیط، دو نوع رویکرد
حالا سؤالی که پیش میآید این است که چه طور میشه انسانهای موفق و خلاق، در رشتهها و زمینههای بیشتری نسبت به بقیه سرک میکشن؟ بهتر نیست که یک رشته را زود انتخاب کنیم و فقط روی آن زمینه تمرکز کنیم؟ دیوید اپستین، نویسنده کتاب، محیطهای زندگی و کاری ما را به دو دسته Kind و Wicked یا هموار و ناهموار تقسیم میکند. محیطهای هموار یا kind محیطهایی هستند که قوانین تا حدودی مشخصی دارند و دارای روند و الگوهای تکرار شونده هستند؛ مثل گلف یا شطرنج. در این نوع محیطها سوپر تخصصی بودن برگ برنده هست. نمونه شاخص تایگر ووددز که از سن پایین و ۳ سالگی گلف را شروع کرد و از همون سنها در برنامههای تلویزیونی به عنوان یک مهمان اعجوبه میآمد و در نهایت در دوره پایان دوران حرفهای خود، بهترین گلف باز تاریخ لقب گرفت.
امّا محیطهای دسته دوم یا همون wicked، ناهموار یا به عبارتی بدقلق میباشند. در این محیطها قوانین نامشخص و ناقص هستند(۱)، لزوماً الگوهای تکرار شونده ندارند(۲) و فیدبک و بازخورد گرفتن در آنها با تاخیر یا ناقص میباشد(۳). در این محیطها نیاز هست که خلاقیت بیشتری داشته باشیم و خارج از چارچوب یا out of the box فکر کنیم. این راهحلهای خارج چارچوب هم از طریق گرفتن الهام، تشبیه و تمثیل از رشتههای دیگر و پا گذاشتن در جهانهای مختلف زمینهها و دیسیپلینهای مختلف میباشد.
مثالهایی از زندگی مشاهیر
بذارید دو مثال از دو فرد مشهور بزنیم. آلبرت انیشتن که نیاز به معرفی نیست، خودش اذعان میکند که نظریه معروف نسبیّت خودش را با الهام از موسیقی و زدن پیانو گرفت و به گفته خودش عامل شهودش در نظریه نسبیّت، ادراک موسیقایی بود. مثال دوم استیو جابز هست که در زمان داشنگاه یک واحد کلاس خطّاطی برداشت، کلاسی که شاید هیچ ربطی به کامپیوتر، موبایل و شرکت اپل نداره. امّا در خاطرات خودش میگه که ایده قرار دادن فونتهای مختلف در کامپیوترهای انقلابی مکینتاش(Macinstosh) در دهه ۸۰ میلادی را از همین کلاس خطاطی گرفت.
دوره نمونهبرداری(Sampling)
اپستین از این میگوید که پریدن از این شاخه به آن شاخه پریدن خیلی هم اشکل نداره و اتفاقاً بسیاری اکثر موفق همچنین روندی داشتند. مثالی که میزند راجر فدرر، تنیسور مشهور سوییسی هست. راجر فدرر کسی است که تا سن 18 سالگی انواع و اقسام ورزش را انجام داد. مدتی فوتبال، مدتی بسکتبال و مدتی هم تنیس بازی کرد. خانواده او علاقه چندانی به اینکه او وارد ورزش تنیس شود نداشتند. او میدانست که میخواهد ورزشکار شود در یک رشته توپی شود ولی نمیدانست که دقیقاً چه ورزشی را دوست دارد. برخلاف تایگر وودز که اشاره کردیم از کودکی رو گلف متمرکز بود و به طور خاص کار میکرد.
او این دوره گذار و آزمون و خطا را Sampling یا نمونهبرداری مینامد. دورهای که فرد با پریدن از شاخههای مختلف و آزمون و خطا، رشته مورد علاقه خود را پیدا میکند و در عین حال نسبت به جهان رشتههای دیگر نیز آشنایی پیدا میکند و از آنها در تصمیمات و شهودات خود استفاده میکند.
پس به ادعای دیوید اپستین شواهد و تجربههای مختلف نشون میدهد که گستره و وسعت داشتن یا به عبارتی ژنرالیست بودن، اجازه میدهد بتوانیم در جهان رشتههای مختلف پا بذاریم و از این طریق به ایدهها، راهحلها و بینشهای خلاقانه و نوتری برسیم.
پیشنهاد میکنم که کتاب Range را بخوانید و با ایدههای کتاب آشناتر بشوید و به چالش کشیده بشوید. در ضمن پادکست بیپلاس با اجرای علی بندری، خلاصهای از کتاب را ارائه داده که میتواند براتون مفید و قابل استفاده باشد.
پانوشت:
(*): لینک pdf مقاله
- لینک نسخه التکرونیکی کتاب «وسعت یا عمق؟» با ترجمه عرفانه محبی
- لینک اپیزود «گستره؛ عمق یا وسعت» پادکست بیپلاس
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه جوری در جلسات روزانه اسکرام باانرژی باشیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
5 زبان برنامه نویسی که هر Developer باید یاد بگیرد
مطلبی دیگر از این انتشارات
بنویسید حتی اگر نویسنده درجه یکی نیستید!