علی هستم یک دانشجو ... اینجا نظراتمو در مورد چیزایی که میبینم، میشنوم و میخونم میگم:) پس برو بریم ...
یادداشتی بر نیم فصل آخر سریال Money Heist - خداحافظ ای زیبا
چند روزی از پخش 5 قسمت پایانی سریال سرقت پول میگذرد و داستان بزرگترین سرقت تاریخ و این سارقان دوستداشتنی به پایان راه خود رسید. سریال سرقت پول به عنوان یکی از بزرگترین پدیده های سرگرمی چند سال اخیر شناخته میشود و کمتر سریالی است که به چنین محبوبیتی بین بینندگان عام میرسد. اکنون که یک هفته از پایان آن میگذرد فرصت مناسبی است تا نگاهی به این چند قسمت پایانی داشته باشیم.
پس با من همراه باشید ...
- متن حاوی اسپویل میباشد. لطفا اگر 5 قسمت پایانی سریال را ندیدید فعلا متن را نخوانید (عکساشم نگاه نکنید:) )
روند کلی سریال
سرقت پول با دو فصل ابتدایی خود ثابت کرد که نویسندگان سریال راه و چاه سرگرم کردن بینندگان را به بهترین شکل ممکن بلدند اما به مرور با ادامه دادن (کش دادن) سریال در فصل های سه، چهار و پنج افت محسوسی کرد به طوریکه برای من فصل 4 یکی از بدترین مواردی هست که در چند وقت اخیر دیدهام. نیمه ی اول فصل 5 هم حرف زیادی برای گفتن نداشت. سریالی که در فصل اول و دوم با ایده های خود ما را سورپرایز میکرد حالا صرفا در حال تکرار همان اتفاقات دو فصل اول در یک داستان مشابه است اما دیگر آن جذابیت فصول اول را ندارد. اینجا دوباره گروگانهایی داریم که برعکس دو فصل اول کمترین نقشی در پیشبرد داستان ندارند. (غیر از اینکه از نگاه نویسنده تنها عامل بیرون نگه داشتن پلیس از بانک است)
داستان نیمه اول را میتوان در چند خط شرح داد. 5 قسمت توخالی که صرفا از صحنه های اکشن بدون هیجان (فقط هیجان کاذب) و فلش بکهای غیرضروری پر شده بود و بعد از 5 قسمت، توکیو قربانی احمق بودن سازندگان سریال شد تا صرفا بینندگان یک خوراک احساسی برای این 5 قسمت داشته باشند. اما حالا با چشم پوشی از این قسمتهایی که از سریال گذشت بیایید نگاهی به نیم فصل آخر سریال داشته باشیم.
قسمت های 6 و 7
قسمت ششم به تاثیر روانی مرگ توکیو روی اعضای گروه میپردازد. مرگی که شاید اگر عوامل سازنده نمیخواستند هرگز اتفاق نمیافتاد. در این سریال بارها اتفاقاتی میافتد که بیشتر از موقعیت توکیو میتوانند باعث مرگ شخصیت ها شوند اما چه چیزی برای این سریال بهتر از کشتن توکیو در آرتیستیک ترین شکل ممکن! توکیو که آن همه نارنجک همراه خود داشت ترجیح داد که به جای پرت کردن آن ها جلوی دشمن، نارنجک ها را به خودش ببند و خودش را منفجر کند. اصلا تا چند دقیقه قبل این نارنجک ها کجا بودند و چرا از آنها برای نجات خودش و دوستانش استفاده نکرد! وقتی گفتم توکیو قربانی حماقت نویسنده ها شد منظورم همین است.
در این دو قسمت، سریال خانه کاغذی به کاغذی ترین حالت خود میرسد. جذابیتی که گویا برای همیشه از دست رفته است و سازندگان به هر روشی میخواهند به روزهای خوب سریال برگردند اما در این راه ناتوان میمانند.
مسئلهی دیگری که دوباره گریبان گیر این چند قسمت است فلشبک های نه چندان مهم سریال است که البته به مراتب از فلش بک های فصل 4 وضعیت بهتری دارند اما همچنان دلیلی برای پرداخت بیش از اندازه به یک شخصیتی که سه فصل قبل کشته شده است وجود ندارد.
قسمت های 8 و 9
این دو قسمت به مراتب وضع بهتری نسبت به باقی قسمتهای این فصل دارد. گویا نویسندگان تمام کم داستان بودن قسمتهای ابتدایی را میخواهند در سه قسمت پایانی جبران کنند. طلاها از بانک خارج شده و دوباره به شکل شمش در میآیند اما توسط پسر و همسر سابق برلین به سرقت میروند. پروفسور به دنبال سارقان طلا میرود. در داخل بانک گروه در دام پلیس میافتند و دستگیر میشوند. پروفسور که میخواهد همراه گروهش باشد خود را به آرتیستیک ترین شکل ممکن تحویل پلیس میدهد. (در سرقت پول انگار هیچ اتفاقی نمیافتد مگر اینکه آرتیستیک یا به اصطلاح شاخ باشد!)
از داستان این دو قسمت میتوان فهمید که نویسنده ها که تمام فرصتشان را برای پرداخت درست به داستان از دست دادهاند تازه یادشان افتاده داستان را به نتیجه برسانند. پسر و همسر برلین وارد رابطه میشوند در حالیکه کمترین پیش زمینه ای از این اتفاق در فلشبک های بلااستفادهی قسمت های پیشین وجود ندارد.
سرقت طلاها از پروفسور حتی با منطق نداشته ی سریال هم بی منطق است. پروفسور که همیشه دقیق ترین جذییات نقشه را میداند از جای دقیق مخفیگاه خود و اینکه پلیس ها نمیتوانند به سادگی از روی نقشه او را پیدا کنند بی خبر است. مگر میشود پروفسوری که سریال به عنوان کسی که هرگز نکته ای را از قلم نمیاندازد چنین نکته ای را که برلین و پالرمو قبلا به او گفته بودند را فراموش کند و به این سادگی قربانی سرقت پسر برلین قرار گیرد.
قسمت پایانی
قسمت پایانی که طولانی ترین اپیزود سریال نیز است پایانی نسبتا خوب را تقدیم بینندگان میکند. پایانی که همه دوست داران سریال و شخصیت ها را راضی میکند اما همچنان نمیشود از بی منطق بودن آن چشم پوشی کرد. پروفسور با نوشتن چند کلمه جادویی طلا ها را از پسر برلین پس میگیرد.دولت اسپانیا که حالا سارقانی که جای اصلی طلاها را میدانند در اختیار دارد ترجیح میدهد که دزدها را آزاد کند و طلاهای تقلبی را جایگزین آن کند. در حالیکه شاید با شکنجه این سارقان به راحتی میتوانست جای طلاهای اصلی را پیدا کند. (آن هم این دولتی که در ابتدای فصل 3 با کاری که با ریو انجام داد نشان داد که این کارها برایش ممکن است) اما به هرحال همه ی آن ها را با طلاهایی که دزدیده بودند آزاد کرد!
اما یکی از بهترین لحظات قسمت پایانی جاییست که پروفسور انگیزه ی اصلی خود از این دو سرقتی که انجام داد را افشا میکند. انگیزه ای که مرا یاد قسمت پایانی برکینگ بد انداخت. (جایی که والتر وایت اعتراف میکند که این کارها را کرد چون دوست داشت). اکنون نیز انگیزهی پروفسور بسیار ساده و قابل درک است. پروفسور این دو سرقت را برنامه ریزی کرد به این دلیل که او یک سارق است! او به دزدی نیاز دازد تا احساس زنده بودن کند. حقیقتا این قسمت سریال را بسیار دوست داشتم.
اکنون که سرقت پول با تمام خوبی ها و بدی هایش به پایان رسیده است باید بگویم که فارغ از ضعف های بیشماری که دارد تماشای آن را به بینندگانی که به دنبال سرگرمی محض هستند پیشنهاد میکنم. هرچند که خودم اصلا دل خوشی از سه فصل پایانی آن ندارم اما دو فصل اول این سریال را بسیار دوست دارم.
این متن نیز صرفا یادداشتی بود بر 5 قسمت پایانی سریال و قصد نقد آن را نداشتم اما این چند قسمت آخر ضعف هایی داشت که باید بیان میکردم. اگر نکته ای از قلم افتاد تو کامنت بنویسید.
- شما هم نظرتون رو در مورد سریال و مخصوصا چند قسمت آخر بنویسید.
- از پایان سریال راضی بودید یا نه؟
پست های دیگر:
مطلبی دیگر از این انتشارات
آهای آهای آتنا؛ دیدی شدی کلهپا؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهترین موسیقی متن های تاریخ سینما (پارت دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمان، اسباب بازی محبوب نولان