یک مهندسِ دلبسته به فلسفه و ادبیات
چرا برنامهریزیها شکست میخورند؟
اعترافش سخته. حتی پیش خودمون هم رومون نمیشه اعتراف کنیم، ولی هزار برنامهی شکست خورده اول تقویمها و سررسیدهامون، یا حداقل توی سرمون و دلمون هست؛ از هر روز ساعت پنج صبح بیدار شدن و ورزش کردن، تا یادگرفتن زبان آلمانی و نوازندگی.
تقریبا سه هفته از نوروز گذشته، و احتمالا خیلی از شما برنامههای متنوعی برای امسالتون چیدید. شاید به خاطر برنامههای عملی نشده، خودتون رو سرزنش کرده باشید یا از خودتون تلقیِ بیارادگی یا ضعیف بودن داشته باشید. اما مشکل اصلی ارادهی شما نیست. برخلاف باورهای رایج و سخنرانیهای انگیزشی، من عمیقا باور دارم که برنامهریزی به اون معنایی که تبلیغ میشه، عملا غیر ممکنه و حتی تا حدی احمقانهست.
این حرفا از سر تنبلی یا توجیه نیست، من تو زندگیم همیشه مجبور بودم که از زمانم خیلی خوب استفاده کنم. خیلیها که من رو میشناسن فکر میکنن حتما برنامهریزیهای خیلی دقیقی دارم که این همه در حوزههای مختلف فعالم. مثلا باید در کنار تحصیلاتم برای اینکه از پس خرجای زندگیم بر بیام کار میکردم، و از اونجایی که تحصیلم هم برام مهم بود و خیرِ سرم دانشجوی صنعتی شریف بودم، کار و تحصیل همزمان هیچوقت راحت نبود. تازه الآن با مدرک «مهندسی شیمی»، شدم توسعهدهندهی وب و برنامهنویس، و در کنارش میام اینجا برای شما از فلسفه و اینجور چیزا مطلب مینویسم.
خب برخلاف باور دوستام، من اصلا اهل برنامهریزی نیستم. لااقل نه به اون معنی رایج، یا اون شکلی که احتمالا برنامهریزی رو به شما یاد دادن. هدف از این متن اینه که اولاً خودتون رو از شرّ برنامهریزیهای احمقانه خلاص کنید و ثانیاً بیشتر از این عذاب وجدان برنامههای عملی نشده رو با خودتون حمل نکنید.
۱. اهدافت به درد عمهت میخوره!
نه شوخی نمیکنم، واقعا ۸۰ درصد هدفها و برنامههای زندگیتون هیچ دردی از خودتون دوا نمیکنه، بلکه اگر خیلی خوششانس باشید به درد عمههاتون یا خلاصه یه نفر دیگه میخوره. اصلا دلیل اینکه برنامههات رو عملی نمیکنی همینه که از درونت میدونی اونقدرا هم که به نظر میاد مفید نیست.
مثال بارزش صبح خیلی زود بیدار شدنه. این مورد رو خود من هم هزار بار با خودم عهد کردم و هر کی هم میشناسم حداقل یه بار با خودش عهد کرده که صبح خیلی زود از خواب بیدار بشه. همهی ما هزاران داستان درمورد افراد موفقی که پنج صبح پامیشن و شاخ غول میشکنن شنیدیم. اما اگه ساعت کاریت ساعت ۹ شروع میشه و شرکتت هم بغل خونهاته، احتمالا این برنامه رو بیش از دو روز انجام نمیدی. چون یه جایی درون قلبت میدونی که فایدهی خاصی نداره برات. حالا هر کاری صبح ساعت پنج میتونی انجام بدی رو شب انجام میدی دیگه ... و خب این خیلی هم منطقیه.
اما از اونجایی که یه روز با خودت قرار گذاشتی که ساعت پنج صبح بیدار بشی، این قرار احمقانه تا ابد توی مغزت میمونه و اعتماد به نفست رو میخوره و بهت القا میکنه یه بیارادهای! در حالی که گناهی نداری، فقط اونقدری باهوش بودی که زحمت اضافه به خودت ندی.
خلاصه برید بگردید ببینید کدوم یک از اهداف و برنامههای عملی نشدهتون جزو این دسته هستن. مثلا آیا شما واقعا میخواید نواختن یه ساز رو یاد بگیرید؟ روی رضایتتون از زندگی اونقدری اثر داره که به خاطرش بیارزه هر روز تمرین کنید و پول ساز و کلاس بدید؟ یا اینکه صرفا چون خیلی شیکه و میتونید باهاش پز بدید گذاشتید جزو برنامهها؟
زندگی کوتاهه و ما اینقدر زمان نداریم که این همه برنامهبریزیم برای اهدافی که واقعا اهداف خودمون نیستن.
۲. دنیای غیر قابل پیشبینی
یه مدت خیلی مد بود این شرکتای بازاریابی شبکهای (هرمی) میخواستن تبلیغ کنن، برای اینکه طرفشون رو فلج کنن میپرسیدن در پنج سال آینده خودت رو کجا میبینی؟ ما هم با این جمله از درون فرو میریختیم و تو دلمون میگفتیم «ای دل غافل! چه فاجعهای! چرا من نمیدونم پنج سال آینده کجام!». و بعد یارو داروی درماندگی ما رو معرفی میکرد و برای ما یه نقشهی رویایی از پنج سال آینده ترسیم میکرد.
الآن شرکتای هرمی کمتر فعالن، ولی اون تفکری که خیلی از ما رو توی دام مینداخت هنوز هم زندهست. هنوز هم فکر میکنیم خیلی اوضاعمون خرابه که برای پنج سال دیگه برنامه نداریم. اما واقعا چه چیزی توی این دنیا قابل پیشبینیه که زندگیِ ما باشه؟
مثال بارزش اینکه همهی ما پنج سال پیش کلی نقشه و برنامه داشتیم که دنبالش رفتیم، اما اونی که اون موقع رفت بیتکوین خرید الآن جیبش پر شده. زندگی همینه. اگه بخوای همه چیز رو طبق یه برنامهی قبلی پیش ببری، فرصتهای زمانه و موقعیتها از دستت میره، و چه بسا همون برنامه هم با یه چیز غیر منتظره مثل ویروس کرونا نابود بشه.
۳. شما سه ماه دیگه به دانشی مجهز هستید که امروز نیستید
خیلی وقتا شما برنامههای قبلیتون رو باید خراب کنید، چون امروز به اشتباه بودنشون پی بردید؛ اما اون برنامه تبدیل به یه مانع میشه. ما هر روز رو به رشدیم و باید نگاهمون به آینده متناسب با این رشد تغییر کنه. تصور کنید امسال با خودتون عهد کردید فلان کتاب قطور رو بخونید. حالا شما با خوندن ۷۰ صفحهی اول و گذشت زمان فهمیدید این کتاب اونقدرا هم به درد شما نمیخوره و اصلا موضوعش هم اون چیزی که در ابتدا برداشت کرده بودید نیست.
آیا باید خوندنش رو متوقف کنید و روی یه چیز دیگه وقت بذارید، یا اینکه صرفا چون توی دفترتون نوشتید باید تا تهش برید؟ عقل سلیم روی تصمیم اوله، ولی اون وقته که عذاب وجدان و احساس بیاراده بودن میاد.
چه باید کرد؟
ساده بگم، با هدفگذاری، نقش شانس رو کاهش میدید. برعکسِ برنامهریزی، که عملی شدنش پیروِ هزاران عامل متفرقهست.
- هدفگذاری سالانه به جای برنامهریزی سالانه: شما نمیتونید پیشبینی کنید که اسفند ماه وضعیت چطوره و اصلا تصمیمتون چیه. پس برنامهای مثل «هر روز به باشگاه رفتن» احتمالا مفید نیست. اما مثلا «کاهش شش کیلوگرم وزن» یه هدفگذاریه. شما ممکنه اصلا یک ماه کامل نتونید ورزش کنید ولی همچنان هدف شما نقض نمیشه به شرط اینکه بقیهی زمان رو درست استفاده کنید. ساده بگم، در هدفگذاری، نقش شانس رو کاهش میدید. برعکس برنامهریزی که عملی شدنش پیروِ هزاران عامل متفرقهست.
- آیا این اهداف، واقعا اهداف شماست؟ گفتیم که یه سری اهداف «به درد عمهتون میخوره»! اینجور اهداف رو از حالا شناسایی و حذف کنید. اگه داشتن یک بدنِ عضلانی اونقدرا توی رضایت شما از زندگی موثر نیست و قرار هم نیست قهرمان یا مربی بدنسازی بشید، هدفِ هر روز باشگاه رفتن رو بذارید کنار یا با یه ورزش و هدف دیگه که براتون واقعا جذابیت داره و موثره در خوشحالیتون عوضش کنید.
- گذشت کنید. همه از گذشت در قبال دیگران صحبت میکنن، اما لازمه نسبت به خودتون هم گذشت کنید. اگه امروز وقتت رو تلف کردی، سعی کن باقی روزها رو دریابی. تفکر صفر و صدی و کمالگرایانه آفتِ زندگیِ همهی ماست و دلیل اصلی اهمالکاریهامون همینه. همین که یه کوچولو از مسیر منحرف میشیم فکر میکنیم دیگه کل اهداف به باد رفت! در حالی که به قول شاعر، امروز نه آغاز و نه انجام جهان است!
- ادب از بیادبان: اون داستان لقمان و ادب از بیادبان رو که یادتون هست؟ شما هم بعد از این همه سال دیدن چرندیات دربارهی برنامهریزی دقیقا با روشهای غلط آشنا هستید. همین که اون کارا رو نکنید خودش نصف راهه.
یادتون باشه مهمتر از تکنیکهای برنامهریزی، تغییر نگرشه. این که ما درک کنیم که انسان هستیم و ذاتا بعضی مواقع تنبل میشیم، درک کنیم آینده ذاتا قابل پیشبینی نیست و دیدگاه صفر تا صدی نداشته باشیم، خود به خود باعث میشه برنامهریزیامون واقعبینانه و کارآمد بشه.
راستی این مورد رو دلم میخواد ۱۰ بار دیگه هم تکرار کنم. اهداف، باید اهدافِ خودتون باشن. نه ادای آدمای موفق دیگه رو در بیارید نه دنبال درآوردنِ چشمِ فامیلاتون باشید. اگه اهداف از دل شما بیرون نیان، حتما انجامشون نمیدید. اگرم انجام بدید شیرینی خاصی نداره آخرش.
در زمینِ دیگران خانه مکن / کارِ خود کن، کارِ بیگانه مکن
- مولوی
حرف آخر
مهم نیست الآن چقدر از آغاز سال گذشته که شما دارید این مطلب رو میخونید. توصیه میکنم همین الآن برید برنامهریزیاتون رو بازنگری کنید و قسمتهایی که به نظرتون نامعقول میاد رو حذف کنید یا اگه برنامهریزی/هدفگذاری نداشتید، الآن برید انجامش بدید. آخر سال برمیگردید به اهداف معین شده نگاه میکنید و به خودتون افتخار میکنید!
پایان
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقد فیلم مرثیه هیلی بیلی
مطلبی دیگر از این انتشارات
«آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» و فلسفهی ویلیام جیمز
مطلبی دیگر از این انتشارات
همه چیز بودن