تا اطلاع ثانوی راپانزلی زندانی شده در قلعه جادوگری به نام کنکور :)
نوستالژی شیرین
دهه شصت این نوستالژی شیرین
تقریبا دو دهه با آن فاصله دارم،شاید عجیب به نظر برسد
اما این دهه برای من یک نوستالژی است نوستالژیی که هیچوقت تجربه نکردم
وقتی پای صحبت های مادرم مینشینم دلم قنج میرود وقتی از خاطراتش میگوید از شیطنت های مدرسه،تنبیه معلمان و فلافل فروش دم در مدرسه شان
وقتی از عید آن زمان ها برایم میگوید از مادربزرگش که هرسال یک مشت نقل و شکلات بهشان عیدی میداده از لباس های نویی که از ذوق ،شب قبل از مهمانی آنها را به تن میکردند و شب با همان لباس ها به خواب میرفتند
از شب های دراز یلدا و کرسی و هندوانه شان در کنار قصه های عمه خانم و حافظ خوانی پدربزرگ در بلندترین شب سال
پدرم از سکه ۵ ریالی اش میگوید از سکه ای که گم شد و هیچوقت پیدایش نکرد و تنها مظنون هم برادر کوچکترش یعنی عمو پرویز من بوده :)
ومن با شنیدن کلمه ۵ ریالی لبخند روی لب هایم مینشیند
از سینمای قدیمی شهرشان میگوید که فیلم های وسترن سیاه و سفید را پخش میکرده و پدرم و دوستش برای تماشای فیلم ها از مدرسه جیم میزدند
مادرم از تلویزیون سیاه و سفیدشان میگوید تلویزیونی که همیشه خدا برفکی میشده
و از ذوقش موقع دیدن تلویزیون رنگی برای اولین بار در خانه یکی از اقوامشان صحبت میکند
از کارتون های آن زمان میگفت،کارتون هایی که برای دیدنشان لحظه شماری میکردند در دلشان قند آب میشده
پدرم از پتو های پلنگیی که فامیل به هر بهانه ای و برای هر مراسمی به هم هدیه میدادند میگوید
پتو های پلنگیی که گویا هنوز نسلشان منقرض نشده :)
لحاف و تشک های رنگارنگ گوشه اتاقشان که آنهایی که مرتب تر و نو تر بودند فقط برای مهمان ها استفاده میشده
پدرم از شب های سرد زمستان میگوید از آن زمان ها که برف تا کمر میباریده و زمین و محیط زیست هنوز با انسان ها قهر نکرده بوده
از علاءالدین های قدیمی که وسط اتاق میگذاشتند و معمولا دیگ شلغمی رویش در حال داغ شدن بوده
از شب های پرستاره و خنکی که در ایوان خانه هایشان میخوابیدند میگویند
از آن زمان هایی تعریف میکنند که قرار بوده دسته جمعی جایی بروند و به زور خودشان را در ماشین یکی از افراد فامیل جا میکردند
از بازی هایشان میگویند
از چرخ و فلکی که پیرمرد مهربانی صاحبش بوده و در کوچه ها گشت میزده
از تیله بازی هایشان و شرط بندی بر سر تیله ها
از لاستیک های قدیمی که در خرابه ها پیدا میکردند و تبدیل میشد به اسباب بازیشان
از یخمک های رنگی رنگی و خنک چله تابستان خاطره تعریف میکنند
مادرم از دستگاه ضبط ویدئو خانه همسایه میگوید که بچه شان با آن میتوانسته کارتون های تلویزیون را ضبط کند و مادرم چقدر به او حسودی اش میشده :)
از فیلم هایی که دایی جان به صورت قاچاقی گیر می آورده
از فیلم شعله و تایتانیک میگوید
آنها میگویند و میگوند و من لبخندم پررنگ و پررنگ تر میشود
کتاب هایی برای این دهه شیرین
مجموعه آبنبات ها
کتاب هایی به شیرینی و خوشمزگی اسمشان که مثل آبنبات در دهانتان حل میشوند
اگر دهه شصتی هستید و میخواهید دوران کودکیتان مثل یک فیلم رویایی از جلوی چشمانتان عبور کند بخوانید :)
و اگر دهه شصتی نیستید و دوست دارید که در این نوستالژی شیرین غرق بشوید بخوانید :)
کتابی با لهجه شیرین بجنوردی و پر از لحظات خنده دار و زیبا
ساعتاتی را با حال خوب کنار محسن قصه بگذرانید :)
هشدار: این کتاب را شبانه نخوانید که مردم بیچاره نصفه شب از صدای قهقه هایتان خواب حرام نشوند وهمسایه ها و خانواده به عقلتان شک نکنند
کتاب نوستالژیکاتور
این کتاب حس خوب دهه شصتی ها را به رگ هایتان تزریق میکند
میتواند حتی برای ماهایی که دهه شصتی نیستیم و از خوشی ها و خاطرات جذاب این دهه بی نصیب ماندیم جذاب و لذت بخش باشد
پر از حال خوب :)
سریالی برای این دهه شیرین
سریال وضعیت سفید
زیباترین سریالی که دیده ام گیم اف ترونز یا پیکی بلایندرز نیست
زیباترین سریالی که دیده ام همین وضعیت سفید ساده و دوست داشتنی و بی غل و غش است
فضای سریال در اوایل دهه شصت و آغاز جنگ میگذرد
داستان چند خانواده را روایت میکند که بیشتر اوقات با هم قهر هستند و در زمان جنگ برای در امان ماندن از بمب باران مجبور میشوند به باغ مادرشان بروند پیرزنی دوست داشتنی که بچه ها او را مادربزرگه صدا میزنند
این سریال برای من یک کهکشان است ،کهکشانی پر از جزئیات شگفت انگیز و زیبا
شخصیت های این سریال ساده هستند انگار که آنها را از وسط جامعه و زندگی وارد سریال کرده ای یک جورهایی به دل مینشینند ،سادگی و خاکی بودنشان در قلبتان ریشه میزند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چجوری بنویسیم که بخوانند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
ایران درودی؛ زندگی نامه و آثار
مطلبی دیگر از این انتشارات
جشنواره فیلم فجر ١۴٠٠: هرآنچه باید دانست.