من نفیسه هستم یک جوینده اطلاعات که به تازگی تصمیم گرفتم اطلاعاتم را به نگارش در بیاورم . امید که مطالب برای مخاطبان مفید باشد.
می ترسی ..
سلام
صبحتون به خیر
امروز با هیجان از خواب بیدار شدم چون باید برای انجام یک پروژه اقدام می کردم .. شب، قبل از خواب کلی فکر و خیال کردم و کلی راه و چاه تو ذهنم بود اما حالا ..
در تلاشم امروز حداقل نیمی از افکارم را در مسیر انجام پروژه ؛ عملی کنم ..
ما در طول شبانه روز به خیلی چیزها فکر می کنیم ، خیلی کارها انجام می دیم ، اما شاید در عمل، هیچ کدوم را تجربه نکنم .. تمام این ها در ذهن ما شکل می گیره .
به خیلی هاشون توی ذهنمون برچسب بد و خوب می زنیم .
بعضی هاشم به نظرم عالی هست و واقعا جواب میده . اما ...
اما به موقع عمل که میرسه ، می بینیم نه انگار اونقدرها هم نتیجه بخش نیس و در همون پله های ابتدایی شروع رهاش می کنیم .
می دونید چرا ؟
از ترس
از ترس نشدن ، از ترس به ثمر نرسیدن ، از ترس شکست ،حتی از ترس دوباره بلند شدن ، شروع هم نمی کنیم
اما با این ترس ها به کجا میرسیم ؟
در نیمی از عمرمون هستیم ؛ و به جایی میرسیم که احساس می کنید ، در طول گذران این نیم عمر، کار خاصی نکردیم و دستاوردی نداشتیم .
ما همه حداقل در طول زندگی به چندین لوح تقدیر و تشویق نیاز داریم و حتی شاید به آنها رسیده باشیم .
نیاز داریم که در طول ادامه مسیر قدری انرژی و قدرت و اعتماد به نفس داشته باشیم .
اما دریغ که بعد از مدتی حتی کاری را شروع نمی کنیم .
به نظرم اگر دوران مدرسه هم اجباری نبود شاید خیلی از مایی که به دلیل داشتن پدر و مادری که تلاش کرده ما را باسواد کند از رفتن به مدرسه امتناع می کردیم .
هر چند شاید خیلی هامون معظل بیداری اول صبح را داشتیم و تا چندین سال با چشمانی تر به مدرسه وارد می شدیم و از مدرسه رفتن متنفر و بیزار بودیم . و در مقاطع مختلف تحصیلی با شروع هر کتاب و درسی به این فکر می کردیم که این درس به چه درد مون خواهد خورد و چون دردی را پیدا نمی کردیم ، دوست داشتیم مدرسه را رها کنیم .
در آن سال ها اهرم فشاری به نام والدین ما را از این کار باز می داشت .
اما واقعا تا به امروز اگر برای انجام کارهامون اجباری در کار نبود، چه کارهایی را هنوز هم انجام نداده بودیم؟
من تصور می کنم ما خیلی ترسو شده ایم ، شایدم تنبل، آخه انسان ذاتاً به دنبال راحت ترین راهی برای انجام کارهاش می گرده که کمترین انرژی را براش صرف کنه ، چه می دونم شاید هم ترس از دست دادنه که ما را محافظه کار کرده .
آدم به ی سنی که میرسه خیلی براش سخته چیزهایی را که تا اون روز به دست آورده ، به خاطر به دست آوردن چیزی که قطعی نیست ، از دست بده ، و تازه پا در راهی بگذاره که ، باید شروع رسیدن به جایگاهی جدید باشه
شاید در این راه ، تمام آنچه تا الان به دست آورده را از دست بده ، و آخر سر هم دست خالی از این مسیر خارج بشه
اون موقع شما میای بگی بیا اشکال نداره اینا دستاورد های من ، مال تو ، من بر میگردم تا دوباره به دست بیارم. تو برنگرد تو غصه نخور . نه !!
ما باید تمام سختی ، دستاوردهای به دست آمده و نیامده را خودمون بکشیم .
ما باید تمام درد ، زخم ها را خودمان باید تحمل کنیم .
ما باید تمام رنج و اندوه این روزها را خودمان باید به دوش بکشیم .
خیلی هامون تو ی موقعیت هایی هستیم که انگار از شاخه ای آویزان هستیم و از ترس افتادن ، پامون را جمع کردیم و جرات دراز کردنش را به پایین نداریم ، پیش خودمون فکر نمی کنیم شاید پامون به روی زمین رسید و از این وضعیت بحرانی خارج شدیم . اما می ترسیم ، ترس از افتادن ، ترس از پرت شدن ، ترس و ترس و ترس .
ای کاش کمی جرات داشتیم ، ای کاش حداقل چشمامون را خوب باز می کردیم و با دقت به اطرافمان نگاه می کردیم و به دنبال راهی برای نجات خودمان می گشتیم ، کاش تلاش می کردیم از این وضعیت بد رهایی پیدا کنیم .
بیایید از امروز در کارهامون کمی جرات داشته باشیم .
جرات انتقاد کردن، جرات حرف زدن ، جرات خواستن ، جرات صدا کردن ، جرات شروع کردن .
می دونم با تمام این حرف ها ، هنوز قدری ترس ته دلتان مانده ، اما بگذارید همانجا ته نشین شود .
شما به راهتان امیدوار باشید و با اعتماد به خوتون شروع کنید .
حتما در این راه موفق خواهید شد .
ادامه دهید .. شروع کنید .. افکارتان را به عمل نزدیک کنید ..
عمل کنید ..
مطلبی دیگر از این انتشارات
زمان ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خیالبافی ..
مطلبی دیگر از این انتشارات
خانه پدری ..