کرونا، تولد دوباره من ..

شیشه الکل روی میزش دیگه نصفه شده بود .. این دوران خیلی از مایع ضدعفونی برای تمیزکردن میز کارش استفاده می کرد ..

گه گاهی این تمیزکاریش حالت وسواس گونه می گرفت ، و اون موقع بود که  سعی می کرد با خواندن یک نوشته و یا گوش دادن موسیقی حالش را بهتر کنه ، تا از درجه وسواسش کم بشه ..

درسته که می بایست پروتکل ها را رعایت کنه اما بیش از اندازه که میشد نگرانی و وحشتش از مبتلا شدن به این ویروس منفور بدتر می شد و احساس افسردگی می کرد  ..

به هر حال چند ماهی بود که روزها را به این صورت می گذروند .. رفت و آمدش هم کمتر شده بود و اکثر روزها خونه بود و با گوشی و لبتاب کار می کرد ...

ی وقتایی که از کلاس ها و کارگاه هایی که شرکت کرده بود احساس رضایت می کرد فکر می کرد که این ویروس براش اونقدر ها هم بد نبود بلکه باعث شده بود بیشتر به خودش و علایقش برسه بیشتر برای تنهایی هاش وقت بزاره .. تو این چند ماه کلاس هایی شرکت کرده بود که آرزوش را داشته .. و همین رسیدن به این کارها و یاد گرفتن ها حالش را خیلی خوب می کرد .

حتی فرصتش برای بازی کردن با بچه ها هم بیشتر شده بود .. تایم مادر فرزندی خوبی داشت ..

حتی تونسته بود غذاهایی که معمولی نبود را هم درست کنه و جالب بود که خیلی هم خوشمزه از آب در اومده بود و همه خانواده از طعم و مزه اش خوششون اومده بود  ..

کتابهایی که در طول این سال خوانده بود خیلی تو تربیت بچه ها و نحوه تعامل با همسرش براش مفید بود ..

به نظرش این سال با همه دوری هایی که از فک و فامیل براش پیش آورده بود و یا از سفر و مسافرت کردنش کم کرده بود اما براش خیلی بهره وری بالایی داشت و فرصت خوبی برای رسیدن به خودش و نارسیده های زندگیش بود .

ویروس منفور دوستداشتنی ، امیدوار بود به همین زودی ها تموم بشه تا بتونه چیزهایی که یاد گرفته را با شرایط بعد از اون منطبق کنه و وارد ی دنیای جدیدتر با چیزهای جدید تر و با موقعیت های جدید تر بشه ..

من تصور می کنم هیچ چیز به قبل از این منفور دوستداشتنی بر نگرده بلکه وارد ی دنیای جدید بشم ..

وارد شدن به دنیای جدید مبارک .. تولد دوباره همه عالم  مبارک ..