ما فقط همدیگرو داریم!
دوست
نمیدانم چرا با همه ی آدم ها دوست می شوم! فرقی ندارد 50 ساله باشد یا 5 ساله!!
شاید به خاطر این است که دنیا دوست بچگی ام به من آموخت که مهربان باشم،
دنیا دختری که حدود 4 سالی از من بزرگتر است؛
یادم می آید همیشه وقتی که زنگ تفریح می شد می رفتم سر کلاس دنیا می گفتم دنیا کجاست و وقتی دنیا را می دیدم آنقدر محکم بغلش می کردم که به من گفت داری استخوان هام را میشکونی؟!
من به جزء دنیا دوستای خاصی نداشتم
چونکه شلخته بودم
یادم می آید دنیا دوستی داشت به نام حانیه.
حانیه هم مثل دنیا با من خوب بود.
وقتی که به سال پنجم رسیدم من هم مثل دنیا شدم اما خب نه فقط به یک نفر بلکه ده ها نفر دوست شدم
هر کدامشان تفاوت هایی داشتن،
یادم می آید پرند به خاطر اینکه خوشگل و تپل بود دانش آموزان لپش را می کشیدند
که این کارشان باعث شد بارها سر صف بگوید اگه یک دختری با مزه است نباید اذیت شود?
پرند از همه چیز برایم می گفت.
صبا:
دختری از پیش دبستانی ؛که مادرش همیشه دیر می آمد بعضی اوقات خیلی منتظر می ماند به هم دلیل من باهاش دوست شدم
من بیشتر دوست هایم را از دیر آمدن پدر و مادرشان پیدا کردم!!
صبا دختری بود دوست داشتنی بامزه
همیشه وقت هایی پول داشتم برایش بستنی می خریدم
البته بعد مدتی خیلی باهاش صمیمی شدم تا حدی که مادرش چند بار من را بغل کرد
سها:
دختری کلاس دومی، که همیشه مورد تمسخر قرار داده می شد به خاطر موهاش قیافه اش درسش و ...
من باهاش دوست شدم تا حدودی تنها فردی بودم که خیلی باهاش صمیمی بودم.
یادم می آید گاهی اوقات خیلی اذیت می شد الان که بهش فکر می کنم واقعا ناراحت می شوم
یادم می آید سها روزی شال گردن مورد علاقه اش را جا گذاشت ولی یک از همکلاسی هایش شال گردنش را در توالت گذاشت سها وقتی دید شال گردنش را از توالت به سختی در آورد هر چقدر هم بهش گفتم ول کن !ول کن نبود ؛سعی کرد با مایع شال گردن اش را بشورد در هنگام شستن گریه می کرد مادرش شال گردن را انداخت،
مادرش رفت پیش مدیر و گفت :من چیکار باید برای این بچه کنم یک روز مدادش شکست هست یه روز کتاب هاش پاره هست
مادرش سها را از مدرسه برد از نظرم اینکار برای سها بهترین کار ممکن بود.... ???
مطلبی دیگر از این انتشارات
ترک شدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیگر کسی به این خاطرات تعلق ندارد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
من فقط جسم ام را با خودم بردم!