با هک زندگیم رو‌ نجات دادم _ قسمت دوم

سارا دختر بچه دبیرستانی با کلی ذوق و شوق پیج اینستاگرامش رو زد ، سال ۱۳۹۲ است و این روزا همه دیگه حرف از لایک و کامنت میزدند ، اولین عکسو از آلبوم گوشیش انتخاب و آپلود کرد ، همون عکسی که تکیه داده به درخت و از پشت سر گرفته شده و الکی مثلا داره به افق های دور خیره میشه ...

تنها دنبال کنندگانش دو سه تا دوست همکلاسی بودند

اولین لایک زده شد ❤️

آروم اروم خوشش اومد و دومین عکس هم با همون تِم سکرت فیس

اما اینبار به جای پشت سر ، سه رخ صورت میشه و در حال بو کردن گل ...

خیلی خفن تر از قبلی به نظر میرسه 😎


دینگ دینگ …

اینم تجربه ی اولین کامت از طرف اکانت گل نیلوفر (بغل دستی مدرسه) که نوشته بود سو بیوتیفول !

با خوندنش لبخند به لبش اومد و اینبار تصمیم گرفت یه عکس سلفی از رخ جلو به اشتراک بذاره … عکسای صفحه ی اینستاگرام سارا یکی یکی بیشتر شد و عدد نشون دهنده ی دنبال کننده ها هر روز بالاتر میرفت ،‌ کامنتا از سو بیوتیفول به لطفا دایرکتتو چک کن خانومی رسیده بود و عکس سکرت فیس به تاب و شلوارک و گاهی مایو کنار استخر ویلای عمو ...

حتی بعضی اوقات واسش هیجان انگیز تر میشد اگه فقط یک قسمت برجسته رو به نمایش میذاشت و همه ی کامنتا پر از لطف و محبت و قلب و هلو میشد ، سال ها میگذره و دست روزگار سارا دختر بچه ی نا‌بالغ ۱۶ ساله رو تبدیل میکنه به خانوم دانشجوی هنر ۲۶ ساله پر از شور و شوق اما کمی خجالتی و با حجب و حیا ...

همه وقتی میگفتن «سارا» ، یه خانوم قبلش میچسبوندن چون واقعا خانومی از سر تا پاش سرازیر بود ...

حالا شده بود کراش همه ی پسرای دانشگاه دختری که هم زیباست هم شاگرد اول و اینکه توی رفتار کوچکترین ایرادی نمیشد ازش گرفت ... حتی ترم آخر ارشدش پچ پچ‌بین همه افتاده بود که استاد الفت جذاب ترین استاد دانشگاه هم یه اهداف خیری داره و قراره پا پیش بزاره ... چی از این بیشتر واسه حسادت دخترا و حسرت پسرا

اما طولی نکشید که توی ظهر یک روز سرد زمستونی توی گروه دانشگاه اسکرین شات یه پیج به اسم sara_bala_76 رد و بدل میشد و همه با دیدنش با یه ایموجی پوکرفیس 😐 ریپلایش میکردن و با جملات مختلف دیدی اینم یه ریگی به کفشش بود و یا اینکه تو باغچه هرکیو شخم بزنی یه کرم پیدا می‌کنی سارای بیچاره رو بی نصیب نمیذاشتن

خلاصه یه شبه سیندرلای با حجب و حیای دانشگاه تبدیل شد به تیتر اول اراجیف دانشجوهایی که دستشون به گوشت نمی‌رسید و می‌گفتند پیف پیف بو میده...


روزگار قشنگ و گل و بلبل سارا یه شبه تبدیل به جهنم شد اونم به خاطر تنها پیج یادگار از دوران جهالتش که الان تبدیل شده بود به آیینه دق ...

کاری از دستش بر نمیومد نه پسوردی یادش مونده بود نه حتی دسترسی به ایمیلی داشت که باهاش پیج رو‌ساخته بود و با لو‌رفتن آدرس پیج سیل کامنت ها بود که زیر پستاش سرازیر شده بود…

دیگه نایی واسه ادامه تحصیل و رفتن به دانشگاه نداشت ، کم کم انقدر فشار ها زیاد شد که به قرص برنج فکر میکرد و به خلاص شدن از این همه حرف و بی آبرویی تا اینکه …

تا اینکه وسط دل شب و با چشمان گریان وقتی ذهن و جسم و روحش درگیر اتفاقات بود به ذهنش خورد که شاید کسی با هک اینستاگرام بتونه کمکی بهش بکنه و شروع کرد به سرچ کردن تا کور سوی امیدی پیدا کرد و با سایت من یعنی www.POROJ.ir آشنا شد که ادعا داشت میتونه تمام اون عکسارو پاک کنه …


پاک کردن اطلاعات با هک اینستاگرام
پاک کردن اطلاعات با هک اینستاگرام


وقتی پیامش برام اومد ساعت ۳ شب بود ،‌ چون تِرِید در بازارهای مالی انجام میدم منتظر خبر فدرال رزرو برای تعیین نرخ بهره بودم که نوتفیکیشن اکانت کاریم به صدا در اومد و پیام های پشت هم که ته همشون ایموجی گریه 😭 به تعداد فراوان استفاده شده بود ،‌ برای کارم نیاز به تمرکز داشتم و نمیخواستم پیام رو سین کنم ولی از‌حجم ایموجی گریه تصمیم گرفتم جواب بدم و اگر کمکی از دستم بر میاد انجام بدم ، بعدها پس از حل مشکلِ سارا وقتی داستان زندگیش رو برام تعریف کرد فهمیدم اونشب واقعا هدفش این بوده قرص بخوره و وقتی جوابش رو دادم و گفتم پیج‌ و عکسارو پاک می‌کنم برات از تصمیمش منصرف شده ، یادم نمیاد اونشب از ترید کردنم چقدر سود یا ضرر کردم ولی اینکه زندگی کسی رو تونستم به معنای واقعی کلمه نجات بدم خوشحالم …


««« با هک زندگیم رو‌ نجات دادم _ قسمت اول