چنگیزیان روزگار ما - 1

چنگیز خان مغول سال‎‌ها پیش از خان شدنش در صحرای گُبی و در خانواده‌ای ناسازگار و تندخو چشم به جهان گشود، از آنجا که زندگی در صحرا به قدر کافی سخت و طاقت فرسا بود والدین کودکان بیابان گُبی تصمیم گرفتند از بیخ و بُن کودکانشان را پای درس و مشق نفرستاده و به کلی منکر سیستم آموزش و پرورش، مدرسه و معلم شوند تا زندگی از آن چیزی که بود برای کودکانشان سخت‌تر نشود، البته که این تصمیم بسیار عاقلانه بود چون شرایط زندگی در منطقه مورد نظر بسیار ناملایم بوده و کمابیش هیچکدام افراد از بدو تولد تا پایان عمر(که چندان هم طول نمی‌کشیده) یک طلوع تا غروب خورشید را بدور از جنجال و خونریزی سپری نمی‌نموده و رنگ آرامش را نمی‌دیدند پس شاید بهترین آموزگار آن زمان همان صحرا و رنج‌های بی پایانش بوده و البته که حساب و کتاب هم در آن زمان چندان کارآمد نبود و گره از مشکل کسی باز نمی‌کرد چون بهای هر چیزی در صورت پافشاری بیش از حد صاحب آن با شمشیر پرداخت میشد.

وارونه روستاهای بهنجار آن زمان در دیگر نقاط جهان که روز کاریشان از بامداد و آن هم با صدای خروس آغاز شده و با غروب خورشید پایان میافت آنها صبحگاه را با صدای داد و بیداد همسایگان و حمله قبیله دیگر و نوای چکاچک شمشیرها شروع و با رفتن شمشیرها در غلاف به پایان می‌رساندند.

صحرای گُبی
صحرای گُبی

شدت سختی‌ها جوری بود که گویند هیچ کودکی در هیچ دوره‌ایی شعری برای مادرش نه سروده و مادران هم اگر برای کودک خود لالایی می‌خواندند درونمایه‌ بیشترشان ستایش جنگ و خون‌خواهی پدر و سایر اقوامشان بوده و در کنار این تلاش داشتند که هر چه زودتر کودک را از شیر گرفته و روانه جامعه کنند و کودک هم به اجبار پیش از دست گرفتن قاشق و آموختن کلمه‌ایی شیوه کار با شمشیر و نعره زدن را می‌آموخت، چون پیش نیاز خوردن و آشامیدن همین شمشیر و فریاد بوده و خلاصه در آن نقطه کره خاکی آبی سنگ روی سنگ بند نمی‌شد و اگر شخصی لحظه‌ای پلک نابجایی میزد یا خمیازه‌ای بد موقع سراغش می‌آمد تکه بزرگش گوشش بوده و زندگی مانند راه رفتن روی لبه تیغ دشوار و پر از بیم بود.

از کیفیت اهمیت به کودکان هر چه بگوییم حق سخن ادا نمی‌شود، زمانی که خورشید غروب نموده و سرمای استخوان سوز صحرا که سنگ توان و تاب مقابله با آن را نداشه و ترک خورده و کم کم تبدیل به ماسه می‌شده به سراغ اهالی ده می‌آمد و آنها ناچار به آتش پناه می‌بردند همیشه نزدیکترین مکان به آتش بهر جنگاوران و آنهایی که از صبح بیشتر شمشیر و نعره زدند شده و به ترتیب ردیف‌ها شکل می‌گرفتند و در انتهای همه آنها و آنجایی که سگ هم پرسه نزده و عبور و مرور نمی‌کند میشد سهم کودکانی که روحیه لطیف‌تر داشته و بی‌بهره از خشونت لازمه آن زمان بودند، لازم به یادآوری نیست که سردی بیابان دوست و دشمن نشناخته و بدن پس از چند شب دور بودن از آتش و گرما کم کم وا داده و بیماری‌های موجود در آن زمان سراغش آمده و آنهایی را که از دید فیزیک بدن ضعیف‌تر بودند را از پای درآورده و به کام مرگ می‌کشاند، در کنار این خورد و خوراک هم افزون بر سبب شده و بدن کودکان را تضعیف می‌نمود، چونکه پس از آماده شدن خوراک ابتدا همان مردان جنگاور و نعره زننده تناول کرده سپس زنان و باقی بستگان و نابستگان و در نهایت از پسماند خوراک هر آنچه که باقی می‌ماند را پیش از آنکه برای سگ‌های گله بریزند به کودکان میدادند و در عمل جزء مقداری استخوان و رگ و گاها باقیمانده تکه‌های ریز و کوچک گوشت لِه شده بین استخوان‌ها چیزی گیر دَشت کودکان نشده و البته که این بریز و بپاش مخصوص فصول بابرکت سال بود و در فصل زمستان شرایط به قدری سخت میشد که آن تکه استخوان و رگهای آویزانش به آرزویی دست نیافتنی تبدیل شده و مگر همان استخوان را در خواب می‌دیدند.

اگر نتوانستید متصور شرایط کودکان آن زمان شوید کافیست به این تصویر نگاه کنید
اگر نتوانستید متصور شرایط کودکان آن زمان شوید کافیست به این تصویر نگاه کنید

خلاصه چون روزگار و صحرای گُبی بر هیچکس راحت و آسوده نمی‌گرفت پس بقیه هم رفته رفته به همان شکل درآمده و از آنجا که هیچوقت در زندگی خود روی خوش ندیده بودند به کسی روی خوش نشان نمی‌دادند.