چنگیزیان روزگار ما - 2

ماجرا به اینجا رسید که مردمان صحرای گُبی برای زنده ماندن سرسختانه با روزگار و قبایل پیرامون ده خود مبارزه می‌نمودند و از پس هر روز روزی سخت‌تر آمده و که بر کُلفتی پوستشان افزوده و وارونه آن روحشان از عاطفه خالی‌تر میشد. همانطور که پیشتر گفته شد فصول سرد سال با هیچکس سر شوخی نداشته و با آمدن ننه سرما شرایط زندگی بر جماعت ده بسیار تنگ‌تر از پیش شده و البته که خشونت هم افزایش چشم‌گیری پیدا می‌کرد، دلیل آن هم این بود که به سبب نبود جیره کافی غذایی جنگجویان قبیله ناگزیر سیاست غارت قبایل دیگر را در دستور کار قرار می‌دادند و هر چند از بهر این تاخت و تازها مواد خوراکی بدست می‌آمد ولی این پیروزی‌ها و شکست‌ها اغلب با از دست رفتن جان‌های بسیاری همراه بود و به هر قبیله که می‌رسیدی به مراتب تابلوی «رفقا حلالم کنید» در گوشه گوشه آن به چشم می‌آمد.

برای کودکانی که سن‌شان هنوز برای ورود به میدان نبود ناکافی بود و یا نمی‌توانستند آنچنان که باید بی رحمانه دشمن را تار و مار کنند و دلشان یک جوری شده و دستشان میلرزید هم البته برنامه‌های ویژه‌ایی توسط بزرگان قبیله چینش و تدوین شده و به مرحله اجرا درمی‌آمد، برای نمونه آنها را در گروه‌های چند نفره تجهیز می‌نمودند و به شکار سگان بیابان و موش صحرایی می‌فرستادند تا بدین صورت کودک دیگر با کردار و کنش کُشتن غریبی ننموده و از همان دوران با خون و رنگ سرخش اُخت شده و انس گرفته و ذره ذره کارش به جایی برسد که اگر یک صبح تا شبی رنگ خون را ندید و بویش به مشامش نخورد انگار چیزی در زندگی‌اش کم بوده و احساس کلافگی به او دست دهد و از آنجا که در آن زمان چیزهای مانند تراپی و اینها در دسترس نبوده وادار شود که برود دنبال تنها کاری که بلد بوده و با انجامش خویش را آرام نموده و سردرگمی‌اش را آرامشی کوتاه مدت ببخشد، هر چند ما خوانندگان دانای چندین و چند صد سال بعد می‌دانیم که آسایشی که ریشه در آشوب و تشویش دیگران داشته باشد به مفت نیرزد ولی از بد روزگار در آن زمان عاقلانی مانند من و شما نایاب بلکه قحط بود.

چنگیز از همان کودکی بسیار متفاوت از دیگر کودکان بود، اگر گروه چهار یا پنج نفره صبح تا ظهری سه چهار سگ یا موش صحرایی شکار می‌کردند چنگیز تک نفره این کار را انجام می‌داد و از همان کودکی خوش درخشیده و زبان بزرگان قبیله را نسبت به تحسین خودش گشوده بود، کارش را به قدری با دقت و از سر وجدان کاری انجام می‌داد که پس از چند ماه از ورودش به چالش کشتن سگ‌ و موش صحرایی تا فرسنگ‌ها دورتر از ده هیچکس هیچ جنبنده‌ای را مشاهده نمی‌کرد و کم کم بزرگان قبیله نگران انقراض نسل اینگونه موجودات شدند، چون در صورت از میان رفتنشان دیگر حریف تمرینی برای دیگر کودکان بسادگی یافت نمی‌شد و چیدن برنامه جایگزین هم بایسته وجود بودجه بود که آن هم به دلیل اینکه هیچکس از کودکی حساب و کتاب نمی‌خواند میسر نبود، پس قرار شد که چنگیز را بسیار زودتر از زمانش به جبهه نبرد قبلیه بر قبیله فرستاده تا او را در میدان جنگ واقعی آزموده و آنجا تخلیه انرژی شده و به این ترتیب سگان و جماعت موش صحرایی هم می‌توانستند در نبودش نفسی راحت کشیده و ادامه حیات دهند.