زمین شناس، دیرینه شناس، فارغ التحصیل دانشگاه تهران، نویسنده و وبلاگ نویس.
زنگ انشا
نام کلاس: زنگ انشا
تاریخ انشا: 17/2/1368
موضوع انشا: بهترین غذاهایی که تا به حال خورده ام.
با نام و یاد خدا، قلم در دست می گیرم و نوشتن را آغاز می کنم. جسارت نباشد آقا معلم، ننه آقایم می گوید که در ماه رمضان خوبیت ندارد با زبان روزه از غذا حرف بزنیم. آن روز که داشتم در دفتر مشقم برای تکلیفی که آقا هنر بهمان داده بود نقاشی می کشیدم، نَنه آقایمان گوشم را پیچاند و این حرف را زد. آقای معلم ریاضی، اگر به حساب دو دوتا چهارتایتان بر نمی خورد و قول می دهید که مرا مثل ننه آقا و آقای ناظم فلک نمی کنید، انشایم را شروع می کنم... جسارت نباشد آقا ریاضی، حالا که امروز خانم انشا غایب است و شما به جای خانم معلم آمده اید، از قول ما به خانم انشا بگویید که اکبری همانطور که انشایش را می نوشته آقا، دعا کرده کاش هیچ بچه ای گرسنه نباشد که اسم این غذا را بشنود و دلش بخواهد آقا. خدا بزند به کمرمان آقا اگر دروغ بگوییم، ولی هرچه کردیم به فکرمان نرسید زنگ انشا به جز غذا درباره چه بنویسیم. جسارت نباشد ولی این بهترین غذاهایی است که اکبری، این دانش آموز حقیر تا به حال میل کرده است.
اول. سیب زمینی روی بخاری نفتی: دلتان نخواهد آقا معلم، ما یک بخاری نفتی داریم که خدا عمر دراز به حاج اسماعیل بدهد، ارزان به ما فروخته است. پدر می گوید گرچه دست دوم است ولی ما را در زمستان حسابی گرم می کند. روی بخاری ای که حاج اسماعیل به پدر فروخته، سینی سوخته قهوه ای رنگی هست آقا که پدر جان رویش سیب زمینی ورقه شده می گذارد و جایتان خالی، با نمک و گلپر و فلفل حسابی مزه دارشان می کند. این بهترین غذایی است که به عمرم خورده ام. البته ریا نباشد آقا معلم، بهتر از این هم شکر خدا همیشه سر سفره بوده است اما اکبری اعتقاد دارد سیب زمینی های این بخاری را با هیچ چیز در جهان نمی شود عوض کرد.
دوم. نان بربری و پنیر و هندوانه: آقا ما همسایه ای نانوا داریم به اسم آقا جعفر که شاطر است و دکان نانوایی دارد. تابستان ها، عصرها که بر می گردد برای همسایه ها نان تازه می آورد و ما دور هم جمع می شویم برای خوردن نان و پنیر تبریزِ کبری خانم و هندوانه. خدا کند هیچوقت آقا جعفر و کبری خانم از این محله نروند وگرنه یک عمر حسرت نان بربری های نرم و داغ آقا جعفر به دلمان می ماند، آقا.
سه. کوکوسبزی عمه خانم: دلتان نخواهد آقا معلم، یک عمه ای داریم که در شهرستانی دور زندگی می کند. ما سالی یک بار عمه خانم را می بینیم آقا، ولی گفتن ندارد که درست به اندازه خودش دلتنگ کوکوسبزی هایش می شویم. اکبری اعتقاد دارد که بهترین کوکوسبزی دنیا را عمه خانمش درست می کند. از همینجا از طرف عمه خانم شما و خانم انشا را به شهرشان دعوت می کنم آقا.
چهار. مرغ ربی ننه آقا: شاگرد حقیرتان را ببخشید که جسارت می کند و با زبان روزه حرف از مرغ ننه آقایش می زند، ولی آقا هیچ غذایی، غذای مادربزرگ نمی شود. ننه آقا وقتهایی که دماغش چاق است می گوید که کاش دامادی مرا ببیند. آقا، هربار به این فکر می کنم که اگر قرار است داماد شوم و ننه آقایی نباشد که برای عروس خانم مرغ ربی با هویج و سیب زمینی خلال شده و برنج کته نرم بپزد، اشک در چشمهایم جمع می شود آقا. کاش اگر خدا قرار است ننه آقایمان را از ما بگیرد، بگذارد قبلش دامادی مرا ببیند آقا.
پنج. کلم پلوی ننه جان: آقا ریاضی، ننه جانمان دیروز زنگ زد و به مادر گفت معلم های حسن را برای افطار نذری شب قدر دعوت کند. شما هم می آیید، آقا معلم؟ ننه جانمان که الهی قربانش بروم کلم پلوی خوشمزه ای می پزد که در عالم نظیر ندارد. البته، دانش آموزتان یعنی حسن یک بار این بیشتر این غذای ننه جان را نخورده ولی به شما قول می دهم دست و پنجه ای برایتان باقی نمی ماند که ضرب و تقسیم یادمان بدهید، آقا.
ششم. آش رشته نذری: آقا معلم، اگر قول بدهید که حتما در عید فطر برای خوردن آش نذری مادرم می آیید، اکبری قول مردانه می دهد که صورت در صورت و مخرج در مخرج را یاد بگیرد. ننه آقایمان گفته قسم خدا خوردن زشت است ولی ما به خدا قسم می خوریم که امسال حتما ریاضی را بیست می گیریم آقا، می شود آمدنی به پدر بگویید حسن درسش خوب است؟ آخر امسال قول داده اگر همه درسهایم را بیست شوم، برایم دوچرخه بخرد. ولی لطفا بیایید و روی ما را زمین نیاندازید آقا! آخر کل محل از آش رشته های مادرم تعریف می کنند. قول می دهیم زمین گیر... آخ، آخ، نه، مرا ببخشید آقا معلم، قول می دهیم نمک گیر شوید و هر سال سفره ما را پر برکت کنید.
اکبری حالا که زنگ آخر است و چیزی به تمام شدن مدرسه نمانده است، دعا می کند خدا هیچ بچه ای را جلوی روی پدر و مادر گرسنه اش شرمنده نکند. نه، یعنی هیچ پدر و مادری را شرمنده روی بچه های گرسنه اش نکند. خدا کند خدا همه مریض ها را خوب کند و زانو درد ننه آقایمان هم تمام شود و آقا جعفر و کبری خانم، عمه خانم، ننه جان و بخاری نفتیِ حاج اسماعیل را هم تا ابد در این جمع کوچک سالم و سلامت نگه دارد. این بود انشای ما.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تراجنسیت: فرهنگ سازی برای دنیایی بهتر
مطلبی دیگر از این انتشارات
آموزش نویسندگی برای تازه کارها- مقدمه
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرنادی برای طلوع: سرگذشت یک فن فیکشن