شریان یک رگ _ زیر کالبد مجسمه _ زنده نگه میدارد _ مرا
بستری برای خودم
در مسیر بازگشت به خانه همیشه تکرار را ترجیح میدم. عبور از مسیر همیشگی، موزیک در گوش و دیدن آدمها...
این رویداد زمانی جذابتر میشه که آدمها دست به تغییر میزنن. جامهها زمستانی و آدمها جدید میشن.خیابانها چهرهی جدیدی به خود میگیرن و خورشید و ماه به شکل دیگهای تو رو در این مسیر همراهی میکنن.
دلتنگ خیلی از لذات ایام گذشته میشم، یکی از آنها انتظاره! انتظار برای رسیدن یک پیغام از طرف شخصی خاصی، انتظار برای دیدن ماه پشت ابر، انتظار برای آمدن اتوبوس آن هم وقتی که کیپ تا کیپ آدم داخل اتوبوس هست و تو به ناچار سوار میشی، انتظار برای تماشای یک گربه روبهروی یک کافه، انتظار برای آمدن شخصی سر قرار ملاقات، انتظار برای ارسال یک پیام آن هم وقتی نت به شدت ضعیفه! و هزاران انتظار دیگه...
نسبت به گذشته محتاطتر رفتار میکنم و گاهی به شدت بیاحساس! میدانی شخصی مثل من اون قدرام که میگن مهربون نمیتونه باشه، میتونم سنگ سفت در دستت باشم یا خاک در مشت تو.
دانشگاه در این روزا به تنها دلخوشیم تبدیل شده و لحظاتی که کنار دوستام در دانشگاه میگذره، هر چند کم و محدود اما، کافی و دلچسبه.
چهرهام خندان و خوشحاله اما، خستگی و غم اینروزا قشنگ مشخصه که نه تنها توی قلب من بلکه توی دل خیلیها لونه کرده.
به امید فردایی زیباتر
ممنون که تا انتها خوندین.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دیشب باران قرار با پنجره داشت...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نهادِ لالهگون
مطلبی دیگر از این انتشارات
قوانین عجیب کشورها1 (شرق اسیا?ژاپن??کره جنوبی?? و...)