بی‌نهایت شبنم


Evening; Red Tree is a 1908–1910 oil on canvas painting by the Dutch artist Piet Mondrian
Evening; Red Tree is a 1908–1910 oil on canvas painting by the Dutch artist Piet Mondrian

اطراف باغ حصارهای آهنینِ زنگ زده‌ای روییده‌اند. تکه های کنده نشده از رنگ باقی مانده روی حصار‌ها خبر میدهد که روزی رنگشان پسته‌ای بوده. هوای باغ سرد نیست، مرطوب است. رطوبتش طنین درختان را میپیچاند لای شگفتیِ سبز طبیعت.

طیف رنگی که رطوبت با خود به باغ می‌آورد، از مرگ شروع میشود و تا مرز خاطرات زنی که آنجا روی نیمکت باغ نشسته ادامه میابد. اگر بنا بود درختی نماینده حجم صدای باغ باشد، همانی که مندریان کشیده بود را میشد هم‌آورد این رخداد بحساب آورد. آبیِ صدای باغ، بلور آبی صدای باغ، عبور نور از بلور آبی صدای باغ، آنطرف درختان کانون میشود. یک توده فشرده نور آنطرف درختان باغ، خارج از فاصله کانونی چشم بیننده، در مثبت بی‌نهایت.

زن دامنش را از پروانه ها میتکاند، آنها را به نیتِ گشوده حصار ها میسپرد. با خود میگوید من در این باغ روح دیده‌ام. مرز روح را وقتی برای همسرش تصویر میکند، روح از این مرز فرا تر میرود. زن به باغ برمیگردد و جاده‌ای که باغ را از وسط آرزوهای کودکی زن عبور میدهد، پشت سر میگذارد.

میان سنگ‌های جاده چمن ها میهمان سکوتند. زن روی حرمت بی‌وزن آنها قدم نمیگذارد از کنارشان به مسیرش ادامه میدهد.

تقریبا هر روز از حصار های باز باغ برای روح چیزی تحفه می‌آورد. یکروز خستگی، یکروز سایه، یکروز شبنم. روح که از تمام آنها سرشار است، به زن می‌گوید غنچه را کنار شانه‌ی گنجشکِ کوچکی دفن خواهد کرد.

زن با لبخند فردا هم به باغ می‌آید، بی‌همسر، بی فرزند و بی‌سایه. غنچه را میبیند که در عمود پاییزِ چنار به فکر چیزیست. برگ های چنار دلالت بر مرگ غنچه دارند اما زن وقتی از روح پرسید آیا صدای برگ سبز است؟ روح جواب داد صدای برگ همان شبنم چشمان غنچه‌است. زن به کرم‌های طولانی خورشید که از پنجه های چنار خاک را سوراخ میکردند خیره ماند. از حرکت باز ایستاد، خم شد؛ غنچه‌ای دیگر کاشت و با روح برای همیشه وداع کرد.