جآن مریم;

+واحد بغلیمون یه دختر داشتن

اسمش مریم بود .

هرشب‌ ساعت دو به بعد سازش

رو به رخمون میکشید شروع می

کرد به زدن جآن مریم

حس می کردم خیلی خود شیفتس

انگاری تو دنیا فقط این اسمش مریمه و بس .

میدونی با اینکه ازش زیاد خوشم نمیومد ولی حس خوبی داشتم

نمی‌دونم چی‌چی بش میگین . . .

کم کم عادت کرده بودم به صدای قدماش تو راه پله ها .

میدیدم پاهاشو چپ و راست

میکنه

باله بلد بود رقص پاهاشو به رخ پله ها می کشید . . .

شبیه بقیه نبود ، حتی گل سرخی های پیرهن چین دارش هم اینو لو میدادن

ساده بود ساده تر از موهای فرفریشد .

بوی خرمایی موهاش ، مظلومیت چشماش ، پیرهن گلداراش خنده و کرشمه هاش حاضر بودم یه جا بخرم

دلم میخواست برم دم خونشون به باباش بگم : آقا این مریم گلیتون چند ؟!

تازه چند باری هم خواب دیدم ولی بد سیلی خوردم تو خواب جوری که اگه بیدار نمی‌شدم لال می شدم

شبونه رفتن . . .

ولی من از پشت در شنیدم صدای پاهاشو دیگه به رخ پله ها نمی کشید

علم غیب نداشتم نه ولی دم غروبی دیدم تو تراس نشسته داره جآن مریم میزنه .

میدونستم رفتنیه اومده بود ازم خداحافظی کنه .

ولی من تمام مدت حواسم پی موهاش بود همون لحظه دلم می خواست کل زندگیم رو بدم و برای یک دیقه هم که شده دست بکنم تو موهای فرش دستم گیر کنه دیگه در نیاد

هی بخنده و بگه : شرمنده بخدا .

ولی خب همه میرن یه شب بدون صدا ،

بدون هیچ حرف و ادا .

کلا آدما میان که برن ، از اون به بعد جآن مریم رو ساعت دو شب پلی میکنم

خوشه ی غم توی دلم زده جوونه

دونه به دونه دل نمی دونه

حس میکنم خواننده میزنه پس گردنم و میگه : میدونه ;)

بغض میکنم میگم : دِ نمیدونه . ! .