❤math is love❤
رویای شیرین:)
دوش, خوابی دیدم...
درمیان گستره ای عظیم و عمیق و آبی رنگ مواج گونه,
قایقی کوچک بود...
دست دراز کردم و به بادبان قرمز لاله گونش چنگ زدم,
ابریشم خالص بود...
نرم و لطیف...مانند روحیات و خیالات دیرینه یارم...
نزدیک شفق بود...
سرخی آسمان و بادبان, با سرخی لب ها و گونه های یارم در آمیخته بودند...
تابلوی زیبایی بود...
خورشید کم کم محو میشد و آسمان در دامان مشکین شب فرو می رفت...
تقریبا شب بود...
اما هنوز هم همه چیز را میدیدم, زیرا سه قرص ماه چنان نورافشانی میکردند که گویی پیراهن تاریک شب را می دریدند...
سه قرص ماه...
یکی در آسمان...
یکی روی سطح آب...
و دیگری روبرویم بود...
آری صورت تابان یارم را میگویم, که با وجودش از نبود ماه هراسی نداشتم...
دستانم را لمس کرد...
هیجانم گل کرد...
از خواب پریدم...
صورتم گل انداخته بود...
3:47p.m. mdj1
مطلبی دیگر از این انتشارات
بهشت برین(✿◠‿◠)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تو فقط باش؛برايم کافيست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
گنجينه ابيات3>