کلماتی که به ذهنم می آیند.?
«زمستانی دیگر»
بالاخره همان فصلی که دوست داشتیم فرا رسید ، چقدر منتظرش بودیم منوتو ، روز شماری میکردیم که کی زمستان برسد از راه و همه جا را سفید کند.
.....................
گرگ و میش از خواب بیدار شدم هوای اتاق بسیار سرد بود، طوری که تو خودت را در پتو پیچیده بودی همانند پسر کوچولویی که دارد از سرما یخ میزند یک لحظه دلم ضعف رفت برای آن حالت چهره ات که مظلومانه نشان میداد از سرما یخ زده است .
بدو بدو شومینه را زیاد کردم، رفتم تا کمی آب بخورم که یکباره از پنجره آشپزخانه دیدم همه جا سفید پوش شده است، و به سرعت دارد برف میبارد من با قیافه ای حیرت انگیز به منظره رو به رویم خیره شده بودم واقعا قشنگ بود آن هوای نیمه روشن ، دشتی که از برف پوشیده شده بود ، درخت های کاجی که تا دیروز سبز بودند و حالا لباس سفید بر تن کرده بودند ،خیلی لذت بخش بود دیدن آن صحنه ،خیلی دلم میخواست اریک راهم بیدار کنم تا آن هم از این منظره لذت ببرد اما دلم نیامد ، برای خودم شیر کاکائو داغی درست کردم تا خورشید طلوع کند ، البته که خبری از طلوع نبود در آن صبح برفی، پس منتظر ماندم تا روشن شدن هوا ، بعد از روشن شدن هوا به تخت رفتم تا بخوابم که امروز قرار است با اریک کلی برف بازی کنیم .
مطمئنم که اریک برف را ببیند از خود بیخود میشود.
بااین فکر ها خوابم برد؛ با صدای اریک که مشخص بود چقدر ذوق زده شده از دیدن برف ها بیدار شدم و در چار چوب در اریک را دیدم ،با آن قیافه بامزه اش گفت : اگر بدانی چه شده آن طور نمی نشستی ، بیچاره خبر نداشت که من زودتر برف را دیده ام ، با ذوق گفتم میدانم چخبر شده برف آمده ، با آن لبخند شیطانی گفت : پس صبحانه را سریع بخوریم و برویم، بعد از صبحانه آماده شدیم برای برف بازی، به دشت روبه روی خانه مان رفتیم.
بعد از کمی برف بازی و خسته شدنِ من از آن همه برفی که اریک به سمتم پرت کرده بود و من فقط میخندیدم غش غش .....
اریک که دید خسته و کلافه شده ام گفت :برو کمی گرم شو و به همراه شیر کاکائو بیا من هم از خدا خواسته رفتم و بعد از ساعتی آمدم با دو لیوان بزرگ شیر کاکائو گرم و کمی پنکیک توت فرنگی، اریک عاشق این دو ترکیب بود.
یکهو چشمم افتاد به اریک که یک خانه برفی درست کرده بود، ذوق زده گفتم چطور به تنهایی درستش کردی چقدر قشنگ شده با خوشحالی وارد آن شدیم ،خیلی بامزه بود دلم میخواست تا آخر زمستان با اریک همانجا بمانم .
اریک که معلوم بود دارد از سرما میلرزد نوک بینی اش و لپ هایش از سرما سرخ شده بود پریدم و نوک بینی اش را بوسه ای زدم،کلی خندیدیم شیر کاکائو هایمان را خوردیم تا کمی گرم شویم . چقدر مزه داد کلی صحبت کردیم و مسخره بازی در آوردیم و در آخر برنامه چیدیم برای تعطیلات مان .
در کنار اریک من شاد ام ،خوشحال ام، با او همه چیز جدید و قشنگ است.......
رها رادمهر _
مطلبی دیگر از این انتشارات
آینده میآید، در لحظه زندگی کن
مطلبی دیگر از این انتشارات
شکوهِ بیهدف
مطلبی دیگر از این انتشارات
برایم قهوه درست کن