خیره به خورشید

داشتم از غروب خورشید عکاسی میکردم که غریبه ای رد نگاهم رو دزدید و توجهم رو به خودش جلب کرد.

آرام آرام آمد و گوشه نیمکتی نشست.

هدفون به گوش و عینک آفتابی به چشم داشت و نشست و خیره به خورشید خشکش زد.

حال عجیبی داشت. چرا گوشه نیمکت نشست؟! با چه کسی قبلا روی این نیمکت نشسته بود و غروب خورشید رو تماشا کرده بود که الان جای خالیش رو نگه داشت ؟!

اونها باهم اون لحظه روی این نیمکت، در مورد چه موضوعی صحبت کرده بودن؟! یا به چه موزیکی گوش کرده بودن؟!

دختر تنها همچنان روی نیمکت نشسته بود و خیره به خورشید داشت به موزیک گوش میکرد.

آخ که اون لحظه چه غوغایی تو سر داشت.

چه خاطراتی از ذهنش میگذشتن؟!

خاطرات خوب یا بد، نمیدونم، هرچی که بود، تو ذهن و خاطرات خودش غوطه ور بود و تو اون لحظه تو این دنیای فیزیکی نبود و غرق در خاطرات خودش تو یه دنیای دیگه سپری میکرد.