سفر به جزیره هنگام


مدتی بود احساس میکردم به یک سفر چند روزه احتیاج دارم.

گستره ارتباطات در عصر جدید، سوای همه خوبی هایی که داره، مشکلات و دغدغه های خاص خودش رو هم داره.

ارتباط با آدم های مختلف، زندگیشون، دغدغه هاشون، مشکلاتشون و… ذهنمو درگیر و آشفته میکنه!

نیاز داشتم چندروزی به خودم و در درجه اول به ذهنم استراحت بدم. این شد که تصمیم گرفتم یک سفر چند روزه به یکی از جزایر جنوبیایران برم و کمی از شهر دور باشم تا بتونم به مسائلی مهمتر از مشکلات همیشگی و کلیشه ای زندگی شهری فکر کنم و بجای اینکهذهنم فقط درگیر مشکلات و حل کردن این مشکلات باشه، بهش استراحت بدم.

بلیط اتوبوس به مقصد بندرعباس تهیه کردم. از اونجا با لندیکراف خودم رو به اسکله شهید ذاکری رسوندم.

بله،شاید درست حدس زده باشید، مقصدم جزیره قشم بود.

یکی دو روزی بود که داخل جزیره بودم، مکانهای زیادی رفتم و از شگفتی های قشم به وجد اومده بودم.

با چند نفر اهالی قشم ارتباط برقرار کردم و واقعا از فرهنگشون، اخلاقشون و مهمان نوازیشون لذت میبردم.

ولی باز به اون آرامشی که مدنظرم بود نرسیده بودم.

چون ارتباط با اونها هم درگیری ذهنی مخصوص به خودش رو داشت و من فقط آدم های اطرافم تغییر کرده بود، به اون تنهایی مد نظرمهنوز نرسیده بودم.

به توصیه یکی از اهالی، که از حس و حالم خبر داشت و میدونست دنبال چه جور آرامشی هستم، راهی جزیره هنگام شدم.

جزیره هنگام یک جزیره کوچک اطراف قشم هستش که به نظر برای اون مقصودی که من داشتم مکان مناسبی میومد.

دلم رو به دریا زدم، اقامتگاهم رو تحویل دادم و به سمت اسکله شیب دراز حرکت کردم.

از اونجا با قایق خودمو به جزیره هنگام رسوندم.

خیلی شگفت انگیز بود. چشمهام دیدن این همه زیبایی رو نمیتونست تحمل کنه.

مغزم از تحلیل چیزهایی که میدیدم عاجز بود.

دور تا دور جزیره تا چشم کار میکرد آب زلال خلیج فارس بود و احساس میکردم وسط دریا معلقم.

جالب بود، هیچ وسیله نقلیه ای اجازه ورود به جزیره رو نداشت، فقط تعداد محدودی ماشین بود که اونهاهم مربوط به اهالی همونجا بود.

همونطوری که به سمت اقامتگاه میرفتیم، از زیبایی های جزیره شگفت زده شده بودم.کوه های عجیب، پوشش گیاهی خاص، پرنده هایجالب و جاده هم که از کنار ساحل میگذشت و آبی دریا و ساحل بکرش خود نمایی میکرد.

بعد از اینکه اتاقمو تحویل گرفتم، کمی استراحت کردم و برای دیدن غروب جزیره و عکاسی دوربین عکاسیم رو آماده کردم، کوله پشتیم روبستم و به سمت ساحل حرکت کردم.

حس و حال عجیبی داشتم، تنهای تنها، مسیر جاده به سمت ساحل رو میرفتم و تو افکار خودم غرق بودم. با خودم میگفتم چی شدسر از اینجا درآوردم، من، تنها، تو یک جزیره ای که ساکنینش شاید به هزار نفر نرسه.

انگار پایان دنیا بود و ما تنها بازمانده های این کره خاکی بودیم.

تمام احساساتم توامان بود، و نمیدونستم الان دقیقا به چه موضوعی فکر کنم، و کدوم یکی از اتفاقات این چندروز رو تحلیل کنم.

احساس تنهایی، احساس رهایی از مدرنیته،دلتنگی، خوشحالی از مکانی که اومدم و ….

همه احساساتم در تضاد و جنگ باهم به مغزم فشار آورده بودن.

تا اینکه به ساحل رسیدم و یک لحظه همه اون افکار از ذهنم رخت بربستن و جاشونو به لذت بردن از غروب فوق العاده جزیره دادن.

تو اون لحظه به هیچ چیز و هیچکس فکر نمیکردم، فقط و فقط محو غروب خورشید بودم.

رو تخته سنگی نشستم و از غروب خورشید لذت میبردم.

غروب خورشید اونجا متفاوت بود.

انگار داشتم مرگ و خاموشیه یه موجود قدرتمند رو نظاره میکردم.

داشتم میدیدم که خورشید با اون همه عظمت و شکوه، بعد از اینکه یک روز تمام بدون هیچ چشمداشتی نور و گرمای خودش رو به زمینتابانده، موقع تاریکی فرا رسیده و دریا داره آرا آرام اون رو میبلعه، و خورشید هم تا آخرین لحظه مرگش از تابیدن نورش فروگذار نمیکنهو تمام تلاششو میکنه تا آخرین لحظه زیبایی های خودش رو به رخ بکشه و نور و گرماشو به ما برسونه.

بعد از اینکه خورشید غروب کرد، احساس آرامشی داشتم که وصف ناپذیر بود.

انگار خورشید تمام دغدغه ها و مشکلاتمو با خودش به اعماق دریا فرو برده بود و تاریکی و سکوت همه جارو فرا گرفته بود.

انگار خدا اون همه راه منو کشونده بود اونجا تا اینطوری با من صحبت کنه.

من فقط داشتم به صحبت های خدا گوش میکردم.

هیچ صدایی نبود، سکوت محض، ولی با تمام وجودم داشتم به صحبت هاش گوش میکردم.

انگار صحبت کردنش از جنس صدا نبود که با گوش هات بتونی بشنوی.

صحبت کردنش از جنسی بود که قابل توصیف نیست.

با تمام وجود میتونستم صحبت هاشو درک کنم.

تو اون لحظه فکم قفل شده بود و هیچ سخنی به زبان نمی آوردم. موجودی شده بودم سراپا گوش و فقط لذت میبردم.

دوربینم رو برداشتم و تو سکوت محض، تو تنهایی خودم و خدای خودم، شروع کردم به عکاسی.

عکاسی کردم برای ثبت لحظه.

برای آینده خودم، برای لحظاتی که اگه فراموشش کردم، این عکسهارو ببینم و بیاد این لحظه خاص آرامش پیدا کنم.

عکس هامو اینجا میذارم تا شماهم تو حس اون لحظه من شریک بشین.