باید چیزهایی بدونیم تا سالمتر، درستتر و بهتر زندگی کنیم.
فصل دوم-اپیزود دهم( اتانازی)
تصور کن سال ۱۹۹۲عه و تو یه پزشکی تو انگلیس و یه بیمار ۷۰ ساله به اسم لیلیان داری که از شدیدترین حالت بیماری آرتریت روماتوئیدی که تو عمرت دیدی رنج میبره و درد میکشه. عفونت وارد خونش شده و به عنوان پزشک میدونی هیچوقت قرار نیست خوب بشه و مجبوره این شرایط وحشتناک رو تا آخرین لحظه عمرش تحمل کنه. یه روز لیلیان بهت میگه تحمل این درد دیگه از حد توانش خارجه و نمیتونه به زندگیش ادامه بده. خودش و دو تا پسراش که کنار تختش وایسادن ازت خواهش میکنن کاری کنی که همون روز، زندگیش تموم بشه. در عین حال تو ۱۳ ساله که لیلیان رو میشناسی و میدونی مدت طولانیایه که داره رنج میکشه. توی همچین شرایطی شما چی کار میکنی؟
سلام من آرش کلانتر هستم؛ دکتر داروساز از دانشگاه علوم پزشکی تهران و این قسمت دهم از فصل دوم پادکست پادداروع
توی این اپیزود از پاددارو میخوایم با اوتانازی یا مرگ خودخواسته بیشتر آشنا بشیم و بفهمیم چرا این موضوع اینقدر چالش برانگیزه و چرا جواب صفر و یکی براش وجود نداره.
در ضمن این اپیزود برای کودکان مناسب نیست. توصیه میکنم اگر زیر 12 سال هستید با مراقبت بیشتری شنونده باشید.
"کشتن بدون درد بیماری که از یک بیماری لاعلاج رنج میبرد یا در کمایی بدون بازگشت است."
دیکشنری آکسفورد اوتانازی رو اینطوری معنی کرده.
شاید فکر کنید تو دورانی که روز به روز تعداد زیادی آدم برخلاف میلشون جونشون رو از دست میدن، بحث در مورد "اوتانازی یا مرگ خودخواسته" کمی عجیب به نظر برسه ولی حقیقت تلخ اینه که حتی تو تاریکترین روزهای پاندمی آدمای زیادی تو سرتاسر دنیا به خاطر درد و رنج زیادی که به دلایل مختلفی متحمل بودن، آرزویی جز مرگ نداشتن.
برای اینکه با مفهوم اوتانازی بیشتر آشنا بشید بد نیست بدونید که این لغت از ترکیب دو کلمه یونانی "خوب" و "مرگ" به وجود اومده و با عبارتهایی مثل بهمرگی، مرگ آسان، مرگ با کرامت یا حتی قتل ترحمآمیز شناخته میشه.
اوتانازی یک فرآیند پیچیدهست و قبل از انجام دادنش باید فاکتورهای زیادی مدنظر قرار گرفته بشه. از قوانین محلی گرفته تا وضعیت سلامت فیزیکی و روانی بیمار و همچنین، اعتقادات و خواستههای شخصیش.
انواع مختلفی از اوتانازی وجود داره. برای مثال اوتانازی میتونه فعال یا غیرفعال باشه.
اوتانازی فعال یعنی شخص پزشک به طور مستقیم مثلا با تزریق دوز کشندهای از دارو، به زندگی بیمار پایان بده.
در مقابل اوتانازی فعال، اوتانازی غیرفعال رو داریم که به جای اینکه یه داروی کشنده برای بیمار تجویز بشه، داروها و اقدامات درمانی بیمار که برای ادامهی حیاتش ضروریه، قطع میشه و مرگش تسریع میشه. البته خیلیا معتقدن اصلا نباید اسم این کار رو اوتانازی گذاشت چون اصولا پزشک "وقتی" درمان رو قطع میکنه که ادامهی درمان دیگه به نفع بیمار نباشه، نه اینکه ادامهی "زندگی" دیگه به نفع بیمار نباشه.
اصولا قطع درمان به موقع جزو وظایف هر پزشکیه. پس یه تفاوت خیلی ظریف با اوتاتازی فعال داره و اونم اینه که هدفش پایان دادن به زندگی بیمار نیست گرچه در نهایت نتیجهش همونه.
بذارید یه بحث فلسفی بکنیم؛ بین فیلسوف ها همیشه یک بحثی وجود داشته که آیا عدم فعل، فعل حساب میشه یا نه! حالا این یعنی چی؟
به بیان دیگه شما وقتی یه کاری رو که تواناییشو داری ولی انجام نمیدی داری مرتکب کار میشی یا نه،
مثلا فرض کنید شما دوست یک لوکوموتیو ران هستید و تو یه سفر شما اون رو همراهی میکنید، فرض کنید توی این حالت 3 تفر روی ریل قطار قرار دارن و دوست شما که لوکوموتیورانه بیهوش شده و شما اقدامی برای توقف قطار نمیکنید و اون 3 نقر کشته میشن، در حالی که اگر تلاش میکردید ممکن بود بتونید قطار رو متوقف کنید! حالا آیا شما باید پاسخگوی فوت اون 3 تفر در دادگاه باشید یا نه؟ طبیعتا شما وظیفه ای از لحاظ شغلی در قبال متوقف کردن قطار نداشتید اما عده ای معتقد ان شما وظیفه انسانی داشتید و عدم تلاش شما به نوعی خودش مشارکت در فوت اون 3 تقر به حساب میاد! امیدوارم با مثالی که زدم متوجه منظور قضیه شده باشید
برگردیم سر صحبت اصلی:
برای مثال بیمار مبتلا به سرطانی رو در نظر بگیرید که تو استیج آخر بیماریش باشه و پزشکهای معالجش مطمئن باشن که بدون شک این فرد نجات پیدا نمیکنه و حداکثر تا ۵ ماه دیگه زندهست. تو این حالت ممکنه پزشک و بیمار با مشورت هم به این نتیجه برسن که ادامه درمان بی فایدهست و فقط کیفیت عمر باقی مونده بیمار رو پایین میاره و در این صورت تصمیم به قطع درمان میگیرن.
یه تقسیم بندی دیگه هم داریم که بر اساس سطح هوشیاری بیمار تعیین میشه. اگه بیمار کاملا هوشیار باشه و آگاهانه برای پایان دادن به زندگیش کمک بخواد، بهش میگن اوتانازی ارادی. در این حالت بیمار حتما باید رضایت خودش رو اعلام کنه و تایید کنه که کاملا متوجهه چه اتفاقی قراره بیفته.
از اون طرف اگه بیمار هوشیار نباشه و خودش نتونه رضایت بده، خانوادهش ممکنه تصمیم به مرگ بیمار بگیرن که به این حالت میگن اوتانازی غیر ارادی. که معمولا به صورت غیرفعال انجام میشه و مثالش جدا کردن بیمار مرگ مغزی از دستگاههای حمایت کنندهست که با رضایت خانواده انجام میشه و نوعی اوتانازی غیرفعال و غیر ارادیه.
حالا اگه بیمار هوشیار باشه ولی بدون اینکه خودش بخواد، پزشک با اوتانازی جونش رو بگیره، بهش میگن اوتانازی اجباری یا ناخواسته که حتی تو کشورهایی که اوتانازی قانونیه، این مورد کاملا مصداق قتله و خانواده بیمار میتونن از پزشک معالج به جرم قتل شکایت کنن. شاید باورتون نشه ولی از این دست اتانازیها که پزشک سرخود این تصمیم رو میگیره و به زندگی بیمارش پایان میده.
با این مواردی که الان گفتم انواع حالتها به وجود میاد ولی اصل بحث اوتانازی در مورد یکی از این موارده. یعنی اوتانازی فعال ارادی. همون چیزی که با شنیدن کلمه اوتانازی به ذهن خیلیا میاد. اینکه یه فرد هوشیار و آگاه خودش انتخاب کنه که دیگه به خاطر درد و رنج زیادی که تحمل میکنه، نمیخواد به زندگیش ادامه بده و شخص پزشک، با دادن دوز کشندهای از نوعی دارو به بیمار، زندگیش رو پایان بده.
یه نکته مهم اینه که اوتانازی ارادی فعال نباید با "خودکشی به کمک پزشک" اشتباه گرفته بشه. خودکشی با کمک پزشک یعنی پزشک با آگاهی به اینکه بیمار میخواد خودش رو بکشه، موثرترین و بیدردترین راه ممکن رو بهش نشون بده مثلا یه داروی کشنده رو براش فراهم کنه ولی فرقش با اوتانازی اینه که خود پزشک ماشه استعاری رو نمیکشه و بیمار با دستای خودش دارو رو مصرف میکنه و جون خودش رو می گیره.
شواهد و مدارک تاریخی نشون میدن با اینکه کلمه اوتانازی اولین بار قرن شونزدهم میلادی استفاده شده، بحث در مورد "پایان دادن یا ندادن به زندگی بیمارها"، قدمتی ۳۰۰۰ ساله داره و از اونجایی که "حق زندگی کردن"، یکی از اساسیترین حقوق انسانیه، از وقتی که جوامع متمدن به وجود اومدن، این موضوع چالش برانگیز، مورد بحث فلاسفه و پزشکها و قانونگذارها بوده.
خیلی از فلاسفه دوران باستان مثل فیثاغورث مخالف اوتانازی فعال بودن. به خاطر اینکه معتقد بودن "زندگی" مقدسه و توسط خداهاشون بهشون بخشیده شده و هیچکس حق نابودی اون رو نداره.
افلاطون هم مخالف اوتانازی بود و حتی تا اونجایی پیش رفته بود که گفته بود هر پزشکی که با تجویز دارویی منجر به مرگ بیمارش بشه، باید مجازاتش مرگ باشه. اون با خودکشی هم به شدت مخالف بوده و میگفته هرکی خودکشی کنه باید بدون هیچ نشون و سنگ قبری، جدا از بقیه و تو یه جای دورافتاده دفن بشه.
ارسطو هم عقیده داشته که خودکشی به هر شکلی جایز نیست و چون قتل به هر شکلی خلاف قانونه، پس با خودکشی عملی ناعادلانه در حق جامعه صورت گرفته و برای مجازات، فرد مرتکب باید خفت بار و با رسوایی دفن بشه.
بقراط هم که به عنوان پدر علم پزشکی ازش یاد میکنن، بیشتر از ۲۰۰۰ سال پیش تو سوگند معروفش، به طور واضحی پزشکها رو از انجام اوتانازی فعال منع کرده. تو این سوگند اومده:"و نه به هیچکس کسی زهر میدهم - حتی اگر خواسته خودش خویش باشد- و نه چنین چیزی را به کسی پیشنهاد میدهم."
با این وجود، گویا از همون دوران، اوتانازی غیرفعال، به دلایل انساندوستانه و احترام به قوانین طبیعت پذیرفته شده بوده و در شرایط خاصی دریغ داشتن دارو و درمان از بیمار، عملی منطقی وترحم آمیز تلقی میشده.
مثلا از نظر افلاطونی که تا اون حد مخالف اوتانازی فعال و خودکشی بوده، آدمای بیماران درموندهای که میزان غیرقابل تحملی درد دارن، حق دارن خودکشی کنن و طولانی کردن رنجکشیدنشون عاقلانه نیست.
حتی بفراط هم تو بخشی از سوگندش گفته: "در بیماران به شدت بدحال، دوا قدرتی برای کمک ندارد."
سرتونو بیشتر از این درد نیارم. همه این حرفا رو زدم که بگم بحث اوتانازی فقط تو همین چند سال اخیر داغ نشده و پیشینهایطولانی داره. ولی سوال مهمی که باید بهش پاسخ داده بشه اینه که اصلا بحث سر چیه؟ چرا این بحث دهها قرن طول کشیده و هنوز هم هیچ جواب واحد و قاطعی براش وجود نداره؟ موافقا چی میگن و جواب مخالفا چیه؟ همه اینا رو یه کم جلوتر بهتون میگم.
مرگ خیلی واقعی و خیلی دائمیه. برای همین تصمیم به مرگ و ترک زودهنگام این دنیا، یه مسیر یه طرفه و غیر قابل برگشته و گرفتن این تصمیم کار هرکسی نیست. به خصوص اینکه میل به زندگی و بقا تو وجود ذات همه انسانها وجود داره.
آرتور شوپنهاور، فیلسوف قرن نوزدهم ی گفته کاملا بدیهیه که اگه ما انسانها فقط روی یک چیز، حق مالکیت بدون چون و چرا داشته باشیم، اون یه چیز زندگی خودمونه.
سوال اصلی پشت تمام بحثهای پیرامون اوتانازی هم همینه که کی حق تصمیمگیری در مورد جون آدما رو داره؟ خود فرد این حق رو داره؟، یا پزشک؟ یا، جامعه؟ یا حتی هیچکدوم؟
یکی از مهمترین استدلالهای مدافعین اوتانازی، اصل خودمختاریه. خودمختاری یعنی شما تا زمانی که آسیبی به کسی نرسونی حق داری هر تصمیمی که به زندگی خودت مربوطه رو بگیری و دیگران هم باید به تصمیمت احترام بذارن حتی اگه به نظرشون کارت اشتباه یا احمقانهست. مدافعین این استدلال تا جایی پیش میرن که میگن ما میخوایم "حق مردن" داشته باشیم و اگه فکر میکنید این خواسته ما اشتباهه، پس یعنی هر رزمندهای که جونشو کف دستش میذاره و برای کشورش میجنگه و در نهایت ممکنه شهید بشه، کارش غیراخلاقیه. در واقع میگن همونطوری که ما میتونیم تصمیم بگیریم با کی ازدواج کنیم یا چه شغلی داشته باشیم، اگه بیماری لاعلاجی داشتیم یا دلیلی برای ادامه زندگی نداشتیم هم باید حق داشته باشیم تصمیم بگیریم که دیگه نمیخوایم به زندگی ادامه بدیم. اونا میگن هرکسی که یه مرگ دردناک و کند در انتظارشه، نباید برخلاف میلش زنده نگه داشته بشه و زجر بکشه. این صرفا یه عمل ترحم آمیز نیست و جزو حقوق بشره و حقوق هر بیماری اولویت داره نسبت به تصمیمی که پزشک قراره براش بگیره.
مخالفهای این گروه دو دستهان. دسته اول کسایین که میگن درسته انسان خودمختاره ولی اختیارش مطلق نیست چون زندگی رو خدا به ما بخشیده و پیش ما امانته و فقط خودش حق داره اونو ازمون بگیره و ما اصلا حق تعرض بهش رو نداریم و اگه این کارو بکنیم مرتکب قتل شدیم. این دسته معتقدن اینکه پزشکها و قانونگذارها بخوان تصمیم بگیرن کی زنده بمونه و کی بمیره بی عدالتی محضه و مثل وسوسهایه که آدم و حوا باهاش روبرو شدن یعنی وسوسهی "شبیه خدا شدن". این دسته از مخالفین میگن جون انسان مقدس و محترمه و باید تحت هر شرایطی حفظ بشه و اوتانازی زیر پا گذاشتن قوانین الهی، توهین به کرامت انسان، جنایت علیه زندگی و حمله به انسانیته. مسلمونا و مسیحیا و یهودیا و پیروان خیلی از مذاهب دیگه، جزو این دستهن.
دسته دوم مخالفها فارغ از دیدگاه مذهبی میگن که مسئولیت اصلی جوامع و دولتها اینه که از جون انسانها محافظت کنن و تصویب قانونی که اجازه بده آدما رو بکشیم، با این مسئولیت تناقض داره. میگن اگه ما بیایم برای گرفتن جون آدما کمپین راه بندازیم، درد و رنج کسی از بین نمیره و فقط از کسایی که با اوتانازی زندگیشون تموم میشه، به افرادی که تو وضعیتهای مشابهین منتقل میشه چون با فراگیر شدن اوتانازی، اونا هم خودشون رو تو صف مرگ میبینن و وقتی یه جامعهای بیاد اوتانازی رو برای عدهای به عنوان یه "انتخاب" قانونی کنه، خیلی زود به جایی میرسه که به همون عدهای که اوتانازی براشون صرفا یه گزینه روی میز بوده، فشار میاره که "کار درست رو انجام بدید و خودتون رو بکشید"! در ضمن وقتی اوتانازی به عنوان راه حل بعضی بیماریها شناخته بشه، باعث میشه تمایل جامعه و به خصوص پزشکها به دلسوزی و همدردی با بیمارهای بدحال و انگیزهشون برای ادامه درمانشون کمتر بشه. برای مثال داستانی وجود داره از دختر جوونی که با فلج مغزی متولد شده و بعد از قانونی شدن اوتانازی تو کانادا، پزشکهای معالجش بهش گفتن دوست داری بمیری؟ گفته نه! گفتن خودت میدونی چقدررر مریضی؟!
این در حالی بوده که خودش حتی یک بار هم راجع به اوتانازی با پزشکاش صحبت نکرده بوده و به هیچ وجه این درخواست رو نداشته. ولی همین که این سوال رو از پزشکش شنیده با خودش فکر کرده نکنه من واقعا یه بار اضافیم؟ بار اضافی مالی، احساسی، روانی. نکنه اگه نباشم دیگران راحتتر باشن؟ حتی بعضی نظرسنجیهایی که تو کشورهایی که اوتانازی قانونی شده صورت گرفته، نشون داده فقط حدود یک سوم افرادی که درخواست اوتانازی میدن، دلیلشون غیرقابل تحمل بودن درد و بیماریشونه و بقیه آدما به خاطر ترس از سربار شدن و مرگ بی عزت و دلایلی از این قبیل نمیخوان به زندگی ادامه بدن. به خاطر همین مخالفها اعتقاد دارن به جای اینکه بیایم به مریض حق مرگ با کرامت رو بدیم، بیایم جوری ازش مراقبت کنیم و محترمانه باهاش برخورد کنیم، که حس نکنه کرامت انسانیش رو از دست داده یا قراره از دست بده و فقط با مرگ میتونه اونو دوباره بدست بیاره.
دلیل بعدی مدافعین اوتانازی اینه که اوتانازی فعال و غیرفعال، از لحاظ اخلاقی تفاوت چندانی با هم ندارن، چون فرقی نداره خودمون بیمار رو بکشیم یا اینکه اجازه بدیم بمیره. پس همونطور که اوتانازی غیرفعال پذیرفته شدهست، اوتاتازی فعال هم باید مجاز دونسته بشه. آقای جیمز راشلز یه فیلسوف آمریکایی طرفدار اوتانازی بود که از این استدلال حمایت میکرده و برای اینکه نشون بده این دو مورد واقعا زیاد فرقی با هم ندارن دو سناریوی فرضی رو مثال زده. تو سناریوی اول گفته فرض کنید اگه برای پسرعموی ۶ سالهی آقای x اتفاقی بیفته، یه ارثیهی بزرگ به آقای x میرسه. برای همین تصمیم میگیره وقتی پسربچه داره حموم میکنه، بره تو وان غرقش کنه. تو سناریوی دوم اگه برای پسرعموی ۶ سالهی آقای y اتفاقی بیفته، یه ارثیهی بزرگ بهش میرسه و آقای y تصمیم میگیره بره پسرعموشو غرق کنه "ولی" وقتی به حموم میرسه میبینه خود بچه داره به صورت تصادفی غرق میشه و خودش هیچ کاری نمیکنه و اجازه میده بمیره. البته خیلیها با نظر آقای راشلز مخالف بودن و گفتن این یه مورد فرضیه که هر دو طرف از لحاظ اخلاقی مقصرن و نمیشه این مثال رو به اوتانازی تعمیم داد چون در واقعیت، اینکه اجازه بدیم کسی بمیره رو گاهی محکوم میکنیم و گاهی نمیکنیم ولی اینکه کسی یه انسان بیگناه رو بکشه همیشه محکوم میکنیم. برای مثال اگه ببینیم همسایهمون داره تو خونهش میمیره و ما بتونیم با یه تماس ساده به آمبولانس نجاتش بدیم ولی این کار رو نکنیم، خودمون رو مقصر میدونیم در صورتی که هر روز اجازه میدیم هزاران نفر تو سرتاسر دنیا به خاطر گرسنگی بمیرن ولی با این حال خودمون رو مقصر نمیدونیم چون حس نمیکنیم حق نجات دادنشون به گردن ماست. ولی اگه کسی همسایهمون یا کسایی که دارن از گرسنگی میمیرن رو بکشه در هر صورت محکومش میکنیم. مخالفها در ادامه میگن با همین استدلال ما هر پزشکی رو که فعالانه مریضی رو بکشه، مجرم میدونیم ولی اگه تحت شرایطی درمان حمایتی رو قطع کنه و شاهد مرگ بیمارش باشه، ممکنه از نظرمون قابل قبول باشه.
استدلال بعدی موافقین اینه که اوتانازی یه عمل دلسوزانهست. دلسوزی یه احساس انسانی مشترکه و سعدی خیلی قشنگ تعریفش کرده: چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی، نشاید که نامت نهند آدمی. کسایی که با این استدلال موافقن، میگن تکنولوژی پزشکی هنوز اونقدر پیشرفته نشده که بتونه درد بعضی از بیمارهای لاعلاج رو تسکین بده و خیلی از این افراد از اینکه مجبور باشن تا آخر عمرشون به دستگاههای حمایتی وصل باشن وحشت دارن. آقای دِرِک هامفری نویسندهی کتاب "خروج نهایی" در دفاع از این استدلال گفته "اینکه بیایم به کسی کمک کنیم تو شرایطی که به دقت در نظر گرفته شده بمیره، تو پزشکی یه عمل خوب و حرفهای محسوب میشه و نشون دهندهی یه جامعهی دلسوزه که به بیمارهایی که امیدی به درمانشون ندارن، اوتانازی رو به عنوان حرکتی از روی عشق، پیشنهاد میده." بعضی از فیلسوفهای موافق این استدلال مثل آقای پیتر سینگر حتی از این هم فراتر رفتن و گفتن کسایی که با اوتانازی مخالفن، آدمای بی رحمیان و هیچ احساسی نسبت به زجر کشیدن دیگران ندارن. آقای راشلز هم در این مورد گفته بود اوتانازی فعال انسانیتر از غیرفعاله، چون یه تزریق کشندهی "سریع و بدون درده" ، در حالی که اوتانازی غیرفعال میتونه منجر به یه "مرگ نسبتا آهسته و دردناک" بشه. طرفدارهای این استدلال میگن چطور وقتی میبینیم یه حیوون زبون بسته داره زجر میکشه، خودمون از روی ترحم خلاصش میکنیم ولی وقتی نوبت به همنوعهای خودمون میرسه، این کارو ممنوع میکنیم.
مخالفین اوتانازی، در جواب این استدلال میگن اون دلسوزیای که شما ازش حرف میزنید، اصلا دلسوزی نیست اصلا! یه نوع دلسوزی کاذبه. دلسوزی واقعی، هیچوقت شامل کشتن آدما نمیشه. باعث میشه ما آدما تو درد هم شریک بشیم ولی باعث نمیشه کسی رو که دردش برامون غیر قابل تحمله رو بکشیم! تازه بدترین حالت اینه که کسی توسط خانوادهش اوتانازی بشه، یعنی کسایی که باید بهش عشق بورزن دستور کشته شدتشو میدن و واقعا نسبت بهش دلسوز باشن. در ادامه میگن وقتی کسی درخواست اوتانازی داره، آرزوش این نیست که بمیره، آرزوش اینه از شر دردش خلاص بشه و این درخواست، یه فریادیه برای کمک و وقتی کسی عاجزانه از شما کمک میخواد، باید با عشق و دلسوزی و توجه کمکش کنید و ازش حمایتش کنید نه اینکه بکشیدش. میگن بیاید به جای اینکه به فکر کشتن بیمار باشید، کیفیت زندگیش رو افزایش بدید. درسته که بیماریشون لاعلاجه و درمان نمیشن ولی میتونیم با مراقبتهای تسکین دهنده، کاری کنیم که تا آخرین روز عمرشون کمتر درد بکشن و بیشتر از زندگی لذت ببرن. مراقبتهای تسکین دهنده، مراقبتهای جسمی و احساسیاحساسی و و روحی برای کاهش درد و رنج افراد در حال مرگ هستن که درمانشون میسر نیست. سازمان جهانی بهداشت یا همون WHO میگه این مراقبتها نه باعث تسریع مرگ میشن و نه اونو به تعویق میندازن ولی باعث رهایی بیمار از درد و رنج میشن و وضعیت روحی و روانی بیمار رو بهبود میبخشن. برای مثال خیلی از کسایی که درخواست اوتانازی دارن، مبتلا به افسردگی هستن و دیده شده با دریافت مراقبتهای تسکین دهنده مناسب، تعداد درخواستهای اوتانازی این دسته از بیمارها به شدت کاهش پیدا میکنه. کلید موفقیت مراقبتهای تسکیندهنده اینه که با فرد به عنوان یه "انسان" برخورد بشه، نه مجموعهای از علائم و مشکلات پزشکی.
استدلال بعدی موافقا، مرگ با کرامته که تا الان تا حدودی راجع بش حرف زدیم. این استدلال میگه انسان تا زمانی کرامت داره که بتونه با احترام و تا حدودی رضایت به خودش نگاه کنه. پس بیمارهای در حال مرگ و درمونده، به خاطر شدت بیماریشون و وابسته شدنشون به دیگران و کمکهایی که دریافت میکنن، کرامت و شان انسانیشون رو از دست میدن. ولی مخالفا در جواب میگن باز این چیزی که شما میگید کرامت واقعی نیست. کرامت واقعی انسان از لحظهی تولد تا زمان مرگ طبیعی باهاشه و چیزی نیست که با شدیدترین و ناتوانکنندهترین بیماریها هم از بین بره. اینکه موافقین اوتانازی میان میگن یه عدهای از بیمارها شان انسانیشون رو از دست دادن پس باید بهشون حق بدیم که بخوان بمیرن، باعث تحقیر این دسته از بیمارها میشه و عملا داره این پیامو بهشون میده که "بهتره بمیری تا اینکه مریض باشی". آدمای ناتوان و مریض، گونهی متفاوتی از انسانها نیستن و مریضی چیزیه که بالاخره دیر یا زود سراغ همه میاد و بخشی از انسان بودنه. این "فرق گذاشتن"ها بین آدما غیراخلاقیه و برای همین باید غیرقانونی هم باشه، همونطور که فرق گذاشتن بین سیاه و سفید و فقیر و ثروتمند غیراخلاقی و غیر قانونیه.
استدلال بعدی موافقین در مورد رهایی بیمار از رنجه و میگن اوتانازی باید قانونی بشه، چون از لحاظ اخلاقی درست نیست اجازه بدیم کسی الکی عذاب بکشه. رنج و عذاب وحشتناکترین تجربههای انسانیان و وقتی که خیلی شدید باشن، وحشیگریه اگه نیایم با راههای سادهای که در دسترسمونه متوقفش کنیم. کسایی که این استدلال رو میارن میگن بدترین دندون دردی که تا به حال داشتید رو به یاد بیارید. بعد تصور کنید تک تک استخونهای بدنتون همونقدر درد میکنه و این درد حتی با مسکنها از بین نمیره و فقط بدتر میشه. این رنجیه که یه بیمار مبتلا به سرطان استخوان هر لحظه داره تحمل میکنه. موافقا در ادامه میگن وقتی رنج بیش از حد تحمله و بیماری لاعلاجه، مرگ خیلی هم گزینه وحشتناکی نیست. یه مثال هم میارن. میگن یه راننده کامیون رو تصور کنید که ماشینش آتیش گرفته و خودشم توش گیر کرده. پلیسی که به محل حادثه میرسه نمیتونه از ماشین خارجش کنه و واسه همین، راننده کامیون از پلیس خواهش میکنه بهش شلیک کنه. تو این موقعیت فرضی بیشتر آدما معتقدن شلیک کردن به راننده کار درستیه چون "تنها راه" برای نجاتش از یه مرگ فوقالعاده دردناکه. پس با همین استدلال در صورتی که خود بیمار موافق باشه، پزشکها هم باید بتونن از اوتانازی به عنوان تنها راه نجاتش از تحمل رنج بیشتر استفاده کنن.
ولی مخالفین در جواب این استدلال میگن رنج با وجود انسان همراه و غیر قابل اجتنابه. درست مثل پیری و مرگ. در ضمن ارزش زندگی انسان خیلی بیشتر از رنج یا لذتیه که میبره و نمیشه برای از بین بردن رنج یه نفر، زندگیش رو ازش بگیریم. به جز این، میگن حتی خود رنج هم ارزش داره چون متحول کنندهست و میتونه فرصتی رو برای رشد خرد و شخصیت و دلسوزی فرد فراهم کنه. رنج میتونه از تمام امکاناتی که انسان داره، استفاده کنه و اونو به بالاترین و عالیترین جایگاهی که میتونه داشته باشه برسونه. در ضمن به فرد این امکان رو میده که با نشون دادن رفتارش تو سختترین لحظات، تبدیل به الگویی برای دیگران بشه.
استدلال بعدی موافقای اوتانازی که خیلی بهش میپردازن در مورد کیفیت زندگیه و میگن بیمارهایی که به خاطر بیماریشون کاملا استقلالشون رو از دست دادن، کیفیت زندگیشون از بین رفته و یه بار سنگین رو دوش جامعه و خانوادهشونن. میگن زندگی فقط وقتی ارزش زیستن داره که با کیفیت باشه. از نظر این دسته از افراد، اگه کسی فقط جسمش زنده باشه ولی زندگی شخصی نداشته باشه، یعنی نتونه با آدما ارتباط برقرار کنه و باهاشون معاشرت کنه، زندگیش بیمعنیه.
مخالفین در جواب میگن هیچکس حق نداره بگه زندگی فلان بیمار به خاطر بیکیفیت بودنش ارزش زندگی کردن داره یا نداره. پزشکها هم از لحاظ اخلاقی حق قضاوت در مورد کیفیت زندگی بیمارشون رو ندارن چون اصولا "کیفیت زندگی" یه موضوع سلیقهایه و تعریف مشخصی نمیتونه داشته باشه چون بر اساس تجربههای شخصی هرکس و نظر خود اون فرد در مورد اینکه چه چیزی زندگی رو با کیفیت میکنه تعریف میشه. چه بسا آدمای سالمی که از نظر خودشون زندگیشون فاقد کیفیته و بیمارای لاعلاجی که همچنان میتونن از زندگیشون لذت ببرن و دوست ندارن بمیرن.
چیزایی که تا الان گفتم استدلالهای "اصلی" موافقین و مخالفین اوتانازی بود ولی بحثای دیگهای هم وجود داره. که خیلی سریع بهشون اشاره میکنم.
برای مثال یکی از جنبههای اوتانازی که معمولا نادیده گرفته میشه اینه که این کار توسط پزشک انجام میشه، کسی که وظیفهش درمان بیماری و حفظ زندگی بیمارشه. وقتی پزشک، هم وظیفهی حفاظت از جون بیمار به عهدهش باشه هم به پایان رسوندن اون، ابهامات زیادی تو رابطهی پزشک و بیمار به وجود میاد و اعتماد بیمار به پزشک از بین میره و ممکنه به خاطر ترس از اوتانازی، به طور کلی از مراقبتهای پزشکی صرف نظر کنه.
سوگند بقراط این موضوع رو پیچیدهتر هم کرده. بقراط علاوهبر اینکه تو سوگندش گفته بود به هیچکس سم نمیدم، به دو تا موضوع مهم دیگه هم اشاره کرده. یکی ضرورت سودرسانی به بیمار و اون یکی ضرورت عدم ضرر رسانی بهش. عدهای میگن تو شرایط خاصی، اوتانازی سودرسانی به بیماره چون باعث رهایی از درد میشه ولی از طرف دیگه خیلی از پزشکها معتقدن کشتن بیمار تحت هر شرایطی ضرر رسانیه و بر خلاف سوگندیه که یاد کردن و نمیخوان مسئولیت کشتن هیچ انسانی به عهدهشون باشه.
بحث بعدی صلاحیت بیماره که مخالفا میگن اوتانازی فقط در صورتی ارادیه که ذهن بیمار درک واضحی از گزینههای موجود و عواقب انتخاب کردن گزینه اوتانازی داشته باشه و بتونه افکارش رو به طور واضحی بیان کنه و تعیین صلاحیت بیمار کار سادهای نیست و تو خیلی از موارد بیمار ممکنه متوجه نباشه که دقیقا چه اتفاقی قراره براش بیفته و این، راه سواستفاده از بیمارهای آسیبپذیر رو هموار میکنه. برای مثال ممکنه خانوادههای خودخواهی وجود داشته باشن که سالمندهایی رو که ازشون نگه داری میکنن، وادار به اوتانازی کنن، بدون اینکه خودشون متوجه باشن.
موضوع بعدی بحث منابعه که موافقای اوتانازی میگن باید کادر درمان مجرب و دستگاههای حمایتکنندهی حیات و تختهای بیمارستانی رو صرف نجات جون کسایی بکنیم که خودشون دوست دارن زنده بمونن، نه کسایی که برخلاف میلشون زنده نگه داشته شدن. در ضمن معمولا آخرین ماههای زندگی بیمارهای لاعلاج، پر هزینهترین ماههای زندگیشونه و با کوتاه کردن این زمان میشه ایبن هزینهها رو کاهش داد. ولی مخالفین میگن وقتی شما این حرف رو میزنید، یعنی برای جون انسان ارزش قائل نیستید و اگه با این استدلال بخوایم اوتانازی رو قانونی کنیم خیلی زود شاهد تحمیل اوتانازی به بیمارهای لاعلاج میشیم چون هزینه تزریق یه داروی کشنده خیلی مقرون به صرفهتره نسبت به مراقبتهای تسکیندهنده و حتی باعث میشه محققا انگیزهای برای پیدا کردن درمانهای جدید و موثر برای بیماریهای لاعلاج نداشته باشن.
مطمئنم با شنیدن تمام این بحثا یه عالمه سوال براتون به وجود اومده. مثل اینکه قانونی شدن اوتانازی، چه عواقبی میتونه داشته باشه؟ چه تاثیری میتونه روی رویکرد کادر درمان و جامعه بذاره؟ شما وقتی داستان بیمارهایی که درخواست اوتانازی دارن رو میشنوید، قلبتون میشکنه از شدت رنجی که دارن تحمل میکنن ولی به نظرتون ماجرا همینجا ختم میشه؟ یا ممکنه تاثیراتش خیلی فراتر از مرگ خودخواستهی عدهای از بیمارها باشه؟
هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، کلمبیا، کانادا، اسپانیا، نیوزیلند و چندین ایالت از استرالیا اوتانازی رو قانونی کردن و میشه از تجربهی این کشورها استفاده کرد و تا حدودی فهمید با قانونی شدن اوتانازی باید منتظر چه عواقبی بود.
از اونجایی که هلند نزدیک ۲۰ ساله که اوتانازی رو قانونی کرده، میتونه مثال خوبی از پیامدهای قانونی شدن اوتانازی در طولانی مدت باشه.
به طور کلی قوانین هلند نسبت به خیلی از کشورهای دیگه آزادی خواهانهتره. از قوانین مربوط به روابط جنسی و ماریجوانا گرفته تا اوتانازی.
بحث در مورد قانونی شدن اوتانازی تو هلند نزدیک ۵۰ سال پیش یعنی سال ۱۹۷۳ شروع شد. سالی که یه خانم دکتری، مادرش رو میکشه و با اینکه بر طبق قوانین اون زمان قاعدتا باید به جرم قتل میفتاد زندان، دادگاه برای اون خانم دوران حبسی در نظر نمیگیره. تو دهه ۹۰ قانونگذارها هم وارد بحث میشن و یکی از قضات دادگاه عالی برای اولین بار پیشنهاد تصویب قانونی رو داد که افراد بالای ۷۰ سال، این حق رو داشته باشن به زندگیشون پایان بدن.
تا اینکه سال ۱۹۹۱ یه خانم ۵۰ سالهای که از لحاظ فیزیکی کاملا صحیح و سالم بود ولی به خاطر اینکه یه پسرش با سرطان مرده بود و اون یکی پسرش با شلیک به خودش، خودکشی کرده بود، افسردگی خیلی شدیدی داشت، به یه روانپزشکی به اسم دکتر بودوین شابوت مراجعه میکنه و میگه من واسه دارو و درمان نیومدم. دیگه نمیخوام زندگی کنم و فقط میخوام کمکم کنی بمیرم. دکتر شابوت با ۴ تا از همکاراش هم مشورت میکنه که دوتاشون میگن این خانم باید درمان بشه و ۲ نفر دیگه میگن هیچ درمانی برای عزای والدین وجود نداره. اون زمان چون قانون مشخصی برای همچین موردی وجود نداشت، دکتر شابوت خودش تصمیم میگیره که این کارو بکنه و به همراه یه پزشک دیگه به خونه اون خانم میره و داروی کشنده رو که توی یه لیوان نوشیدنی ریخته بود بهش میده و برای بار آخر میپرسه مطمئنی میخوای این کار رو بکنی و جواب مثبت میگیره. اون خانم در عرض نیم ساعت میمیره و چون هنوز اون موقع اوتانازی برای چنین موردی قانونی نبوده، دکتر شابوت دادگاهی میشه و گناهکار شناخته میشه ولی مجازاتی براش در نظر نمیگیرن. که البته این یه کمی برای ما عجیبه چون اصولا اگه کسی تو کشور ما و خیلی کشورای دیگه گناهکار شناخته بشه معنیش اینه که باید مجازات بشه. در هر صورت خیلیها اعتقاد داشتن دکتر شابوت در واقع خودکشی رو برای بیمارش تجویز کرده.
این مورد کاتالیزوری برای قانونی شدن اوتانازی تو سال ۲۰۰۲ تو هلند بود که در واقع اولین کشوری در دنیا بود که این کارو کرد. عبارت کلیدی قوانین اوتانازی هلند "رنج غیر قابل تحمل و غیر قابل درمانه". در اون زمان اکثریت قریب به اتفاق آدمایی که درخواست اوتانازی میدادن، بیماریهای جسمی لاعلاج داشتن. ولی هرچقدر به زمان حال نزدیک شدیم، تعداد مواردی که لزوما یه بیماری جسمی لاعلاج نداشتن ولی یک رنج غیر قابل تحمل مثل افسردگی یا حتی اعتیاد به الکل داشتن بیشتر شد و این موضوع فقط به بزرگسالان هم ختم نمیشه و حتی اگه یه بچهی بالای ۱۲ سال این شرایط رو داشته باشه میتونه به زندگیش خاتمه بده.
تو بلژیک که دو ماه بعد از هلند اوتانازی قانونی شد، از سال ۲۰۱۳ این محدودیت ۱۲ سال هم برداشته شده و حتی یه کودک خردسال اگه بیماری لاعلاجی داشته باشه و بگه به خاطر رنج غیر قابل تحملی که داره، دیگه نمیخواد زندگی کنه و پدر و مادرش هم رضایت بدن، میتونه به طور قانونی به زندگیش پایان بده.
مخالفین اوتانازی به این گسترش قوانین معترضن و یه استدلالی میارن به اسم "اثر شیب لغزنده". این استدلال با دو رویکرد منطقی و تجربی به قضیه نگاه میکنه. فرم منطقی این استدلال اینه که وقتی ما اوتانازی ارادی رو میپذیریم و قانونی میکنیم، به ناچار باید اوتانازی غیر ارادی مثل اوتانازی نوزادها یا سالمندانی که آلزایمر دارن و خودشون نمیتونن تصمیم بگیرن رو هم قبول کنیم و طولی نمیکشه تا اوتانازی اجباری رو هم بپذیریم. دلیلشون هم اینه که اگه مرگ میتونه به نفع کسی باشه که صلاحیت تصمیمگیری برای خودش رو داره، چه لزومی هست که این منفعت رو از کسی که تو شرایط مشابهه ولی صلاحیت تصمیمگیری برای خودش رو نداره، دریغ کنیم؟
فرم تجربی این استدلال میگه حتی اگه بتونیم روی کاغذ، یه خط قرمز بین اوتانازی ارادی و اوتانازیهای غیر ارادی و اجباری بکشیم، در عمل لغزشی به وجود میاد که نمیتونیم اینارو از هم تفکیک کنیم چون هر تدبیری هم که برای جلوگیریش در نظر بگیریم، در نهایت موثر واقع نمیشه. مثل وقتی که توی انگلیس سقط جنین با دلایل درمانی قانونی شد ولی نشد جلوی فراگیر شدن سقطهایی با دلایل اجتماعی رو بگیرن.
این همون اتفاقیه که تو هلند و بلژیک افتاده. اول فقط اوتاتازی فعال ارادی برای بیماریهای لاعلاج قانونی شد ولی الان سالمندهایی که صرفا از زندگی خسته شدن هم میتونن درخواست اوتانازی بدن یا مثلا سال ۲۰۰۵ یه بیمارستانی تو هلند دستورالعملهایی برای کشتن نوزادهای معلول منتشر کرد. نگرانیای که الان وجود داره اینه که نفر بعدی چه کسایی هستن؟ کسایی که دیابت و فشار خون دارن؟ کسایی که بیماریهای خودایمنی دارن؟ ممکنه اینقدر مشمولین بیشتر بشن که کار پزشکها از درمان بیمارانشون تبدیل بشه به کشتن اونها.
دادههای تجربی هم اثر شیب لغزنده رو اثبات میکنن. برای مثال دولت هلند گزارشهایی رو منتشر کرده که نشون میده چیزی نزدیک به ۱۰۰۰ نفر در سال بدون اینکه خودشون بخوان، اوتانازی میشن و با اینکه بیشتر این موارد اوتانازیهای غیر ارادیان ولی مواردی از اوتانازیهای اجباری هم بینشون دیده میشه.
برگردیم به سوالی که اول اپیزود ازتون پرسیدم. شما اگه جای پزشک معالج لیلیان بودید چی کار میکردید؟
کاری که دکتر کاکس، پزشک لیلیان انجام داد این بود که در نهایت با درخواست لیلیان و خانوادهش موافقت کرد و یه داروی کشنده رو بهش تزریق کرد و لیلیان مدت کوتاهی بعدش از دنیا رفت. از اونجایی که اوتانازی فعال در انگلیس غیر قانونی بود و هست، دکتر کاکس مجرم شناخته شد ولی چون حال لیلیان اونقدر وخیم بود که نمیشد با قطعیت اثبات کرد که به خاطر بیماریش مرده یا به خاطر دارویی که بهش تزریق شده بود، دکتر کاکس به جرم اقدام به قتل، و نه خود قتل، محکوم شد و با اینکه زندان نرفت ولی پروانه پزشکیش یک سال تعلیق شد. ناگفته نمونه که خانواده لیلیان در طول دادگاه از دکتر کاکس حمایت کردن و ایشون بعد از یک سال به شغلش ادامه داد.
موضوع اینجاست که دکتر کاکس میدونست کاری که داره میکنه، چه عواقبی ممکنه داشته باشه، ممکن بود حتی به جرم قتل عمد محاکمه بشه ولی با این حال نمیتونست اجازه بده بیمارش برخلاف میلش زنده نگه داشته بشه و عذاب بکشه. این پرونده، پروندهی مهمی تو زمینه اوتانازیه چون میتونه نشون بده چقدر تصمیمگیری برای پزشکی که تو همچین موقعیتی قرار میگیره، سخت و وحشتناکه. انگار هر تصمیمی گرفته بشه، اشتباهه. هیچکس نمیتونه بگه کار دکتر کاکس از لحاظ اخلاقی درست بوده یا غلط ولی مطمئنا کارش غیرقانونی بوده.
ممکنه از نظر خیلیها در این مورد خاص اوتانازی به نفع بیمار بوده باشه ولی مشکل اینجاست که تقریبا هیچوقت نمیشه با قطعیت اینو گفت. ممکنه خیلی وقتا اوتانازی به هیچ وجه به نفع بیمار نباشه ولی بیمار حس کنه باید این گزینه رو انتخاب کنه. برای این قضیه مثالهای زیادی وجود داره. مثلا ممکنه بیماری فرد اشتباه تشخیص داده شده باشه و اصلا بیماری لاعلاجی نداشته باشه. ممکنه پیشبینی پزشک از سیر بیماری اشتباه باشه و بیمار قرار نباشه به زودی بمیره. ممکنه دردی که بیمار تحمل میکنه به خاطر مناسب نبودن مراقبتهای پزشکیای باشه که دریافت میکنه و ممکنه دردش از راههای دیگهای قابل کنترل باشه. ممکنه بیمار افسرده باشه و به خاطر همین حس کنه زندگیش بدتر از اون چیزیه که واقعا هست و ممکنه با درمان افسردگیش دیگه نخواد بمیره. ممکنه تصور بیمار از دردی که قراره در آینده تجربه کنه غیرواقعی باشه و یه ترس غیرمنطقی داشته باشه. ممکنه بیمار نگران هزینهای باشه که داره به خانوادهش تحمیل میکنه. ممکنه بیمار به خاطر فاز گذرایی از بیماریش حس کنه دیگه نمیتونه زندگیش رو تحمل کنه ولی بعد یه مدت حالش بهتر بشه و اون برههی سخت بگذره. توی هیچکدوم از این موارد، حتی از دیدگاه مدافعای اوتانازی، مرگ بیمار به نفعش نیست.
با وجود این موارد، حتی اگه هیچکدوم از بحثای اخلاقی دیگه رو در نظر نگیریم، به نظر شما اصلا میشه اوتانازی رو قانونی کرد؟ هیچ قانونی میتونه تضمین کنه بیماری که امروز حالش بده، بدون شک فردا حالش بهتر نمیشه؟ چطور میشه ادعا کرد تک تک کسایی که تو کشورایی مثل هلند و بلژیک با اوتانازی از دنیا رفتن، اگه زنده میموندن، حالشون بهتر نمیشد؟
به جز این به نظر شما اگه اوتانازی قانونی بشه، تضمینی وجود داره که ما هم دچار همون لغزشی نشیم که کشورایی مثل هلند و بلژیک دچارش شدن؟ ما همیشه فکر میکنیم دیگه امکان نداره جنایاتی مثل جنایات نازیها تو جنگ جهانی دوم دوباره اتفاق بیفته ولی میدونستید سر منشا اردوگاههای مرگ، تلاش دکترهای آلمانی تو دههی ۲۰ میلادی برای ترویج اوتانازی بوده؟ شاید همه سر اینکه مقیاس این جنایت چقدر بزرگ بوده تفاهم نداشته باشن ولی یه چیزی که همه باهاش موافقن اینه که شروع این اتفاق، با اقدامات کوچیک به ظاهر بی ضرر بوده.و با پذیرفتن اینکه زندگیهایی وجود دارن که ارزش زندگی کردن ندارن.؛ بوده.
متن این پادکست رو خانم دکتر ستاره مصدق نوشته با همراهی پروین روزی و تدوین از امیر رضا نصرتی بود. جا داره از خانم دکتر محیا رضایی هم به خاطر تمام زحماتشون برای پاددارو تشکر کنم چرا که پاددارو با حضور تمام این عزیزانه که میتونه به فعالیتش ادامه بده.
متن این قسمت ازپاددارو رو خانم دکتر ستاره مصدق جمع آوری کردن و نوشتن؛ پروین روزی هم کمکشون کرد، تدوین هم از امیررضا نصرتی بود. از خانم دکتر محیا رضایی، رخشان مشایخی و فاطمه نوری هم که به پیشرفت پاددارو کمک میکنن؛ صمیمانه تشکر میکنم.
ما میخوایم سالم باشید
بقیه قسمتهای پادکست پاددارو را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل اول-اپیزود اول(معرفی)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل اول-اپیزود هشتم (بیاید در موردش حرف بزنیم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل دوم-اپیزود هفتم(چرا باید بخندیم)