باید چیزهایی بدونیم تا سالمتر، درستتر و بهتر زندگی کنیم.
فصل سوم-اپیزود اول(هاله نور)
دو مرد میانسال رو تصور کنید.
نفر اول آدم سرد، عبوس، یکدنده و مرموزیه که به ندرت لبخند رو صورتش دیده میشه و به راحتی از کوره در میره و عصبانی میشه و بچهها ازش میترسن.
در حالی که نفر دوم به گرمی با بچهها برخورد میکنه و از داستان تعریف کردن براشون لذت میبره. عاشق حیووناست و نمیذاره کسی آسیبی بهشون برسونه. رفتارش با خانوما هم محترمانهست.
به نظر شما کدوم یکی از این دو نفر انسان نوعدوستتریه؟
سلام من آرش کلانتر هستم؛ دکتر داروساز از دانشگاه علوم پزشکی تهران و این قسمت اول از فصل سوم پادکست پادداروعه.
تو این فصل از پاددارو، میخوایم سراغ پژوهشهایی بریم که در نوع خودشون کم نظیرن و باعث میشن بتونیم جور دیگهای مسائل رو درک کنیم. در واقع قراره تو این فصل کنار هم چیزایی رو یاد بگیریم که شاید کمتر راجع بهشون مطلبی شنیده باشید.
اگر از این پادکست خوشتون اومد پاددارو رو به دوستانتون هم معرفی کنید.
کمی از ظهر گذشته بود. دانشجوهای روانشناسی مقدماتی دانشگاه میشیگان، تو گروههای کوچیک وارد اتاق کنفرانس میشدن و چون حق صحبت کردن با هم رو نداشتن، توی سکوت کامل، رو صندلیهاشون میشستن.
میدونستن اون روز خبری از کلاس درسای همیشگی نیست و صندلی خالی استاد و مانیتور ۱۹ اینچیای که جلوی اتاق بود، این موضوع رو تایید میکرد.
همه چی از یه آگهی روی تابلوی اعلانات دانشکده شروع شد که روش بزرگ نوشته بود: ارزشیابی جامع اساتید. زیرش توضیح داده بودن که آخر ترم پیش، استادای روان شناسی مقدماتی توسط دانشجوهاشون ارزیابی شدن. سوالهای ارزشیابی هم طیف گستردهای داشتن. از نحوه درس دادن گرفته تا ظاهر فیزیکی و اخلاق و رفتارشون. حالا ما میخوایم بدونیم اگه یکسری دانشجوی دیگه، به جای اینکه یک ترم کامل سر کلاس اون استادها حضور داشته باشن، فقط ویدیویی از یه مصاحبهی کوتاه باهاشون رو ببینن، ارزیابیشون چقدر شبیه دانشجوهای قبلیه؟ ما از شما میخوایم تو این پژوهش با ما همراه بشید و بعد از دیدن ویدیوی مصاحبهها، اساتید مورد نظر ما رو با کمک پرسشنامههایی که بهتون میدیم ارزیابی کنید.
حالا همه ساکت نشسته بودن و منتظر پخش شدن مصاحبهها بودن.
اولین ویدیویی که پخش شد، یه مصاحبهی ۷ دقیقهای با یه استادی بود که مشخص بود باسواد و خوشبرخورده. چندتا سوال ازش پرسیده شد. سوالا اینطوری بودن که مثلا "فلسفه کلی تدریس شما چیه؟" یا مثلا "شما دانشجوهاتون رو تشویق به بحث و گفتوگو میکنید؟" یا "شما چطور تکالیف دانشجوهاتون رو ارزیابی میکنید؟"
البته این مصاحبه فقط برای آماده کردن ذهن دانشجوها بود، با اینکه خودشون خبر نداشتن. مصاحبهی اصلی، بعد از این قرار بود پخش بشه.
بعد از تموم شدن مصاحبه اول، دانشجوها به دو گروه تقسیم شدن و مصاحبه با استاد بعدی که بلژیکی بود و انگلیسی رو با لهجهی فرانسوی صحبت میکرد رو تماشا کردن. البته دو دسته کردن دانشجوها بیدلیل نبود. چون ویدیوهای یکسانی براشون پخش نشد. توی ویدیویی که برای گروه اول پخش شد، استاد بلژیکی خیلی خونگرم بود و با حوصله به سوالا جواب میداد ولی تو ویدیویی که برای گروه دوم پخش شد، رفتارش کاملا سرد بود و این گرمی یا سردی حتی تو جوابهاش به سوالها هم کاملا مشخص بود.
مثلا وقتی تو ویدیویی که رفتار گرمی داشت، ازش راجع به تشویق کردن دانشجوها به بحث و گفتوگو پرسیدن، جواب داد: "البته که دانشجوها رو به این کار تشویق میکنم. خیلی هیجان انگیزه وقتی رد و بدل کردن نظراتشون با هم رو میبینم و احساس میکنم این مباحثهها، علاقهی دانشجوها رو به موضوع اصلی درس، بیشتر میکنه."
در حالی که وقتی همین سوال رو تو ویدیوی دوم ازش پرسیدن جوابش این بود که: "کسی تو کلاس من حق بحث کردن نداره چون کار دانشجو گوش دادنه و کار استاد تدریس کردن. و اگه سواد من بیشتر از اونا نبود، استادشون نمیشدم."
یا مثلا وقتی تو مصاحبهای که رفتارش گرم بود ازش راجع به ارزیابی تکالیف دانشجوهاش پرسیدن جواب داد:"من به دانشجوهام تکالیفی میدم که براشون جذاب باشه و خودشون خوششون بیاد و با انجامش چیزای جدیدی یاد بگیرن و برای امتحاناشون ترکیبی از سوالای عینی و فکری طراحی میکنم."
در حالی که جوابش تو اون یکی ویدیو این بود که :"هر هفته ازشون کوییزای چند گزینهای میگیرم چون در غیر این صورت نمیتونم بهشون اعتماد کنم که درساشونو خوندن یا نه."
پس اینطوری شد که هر دانشجو دو تا مصاحبهی ۷ دقیقهای دید. یکی استاد اولی که نسبتا خنثی بود و یکی استاد بلژیکی که دو ورژن مختلف از مصاحبهش وجود داشت.
بعد از دیدن این مصاحبهها یه پرسشنامه بین تمام دانشجوها پخش شد که سوال اولش این بود :"فکر میکنی چقدر این استاد رو دوست داشتی؟" و گزینهها از "به شدت دوسش داشتم" شروع میشد تا "به شدت ازش بدم اومد".
توی سوال بعدی گفته شده بود که "اگه قرار بود یه ترم کامل با این استاد کلاس داشته باشی، فکر میکنی راجع به ظاهر فیزیکی، طرز رفتار و لهجهش چه حسی میداشتی؟" البته سوال لهجه فقط در مورد استاد بلژیکی بود و منظور از طرز رفتار، بیشتر نوع زبان بدن و act استاد بوده. جواب دانشجوها هم میتونست از به شدت جذاب باشه تا به شدت اذیت کننده.
اگه هنوز فکر میکنید این ماجرایی که تعریف کردم یه آزمایش ساده در مورد ارزیابی اساتید بوده، نشون میده به صداقت پژوهشگرا زیادی باور دارین. شاید اینو ندونید ولی تو یه سری شرایط خاص، اگه چاره دیگهای نباشه، پژوهشگر میتونه سوژههاش رو فریب بده و راجع به طبیعت آزمایش و هدف اصلیش اطلاعات گمراهکنندهای بهشون بده. دقیقا همون اتفاقی که توی این آزمایش افتاد.
برخلاف چیزی که طراحای آزمایش به دانشجوها گفته بودن، تمرکز آزمایش روی خود دانشجوها بود و نه اساتید. حتی ممکنه اون دو تا استادی که باهاشون مصاحبه شده، اصلا استاد نبوده باشن و صرفا بازیگر بوده باشن چون این موضوع هیچ تاثیری رو نتیجه آزمایش نداشته.
به نظر شما هدف اصلی از انجام این آزمایش چی بوده؟ بهترین راه برای جواب دادن به این سوال اینه که بفهمیم این آزمایش به چه نتیجهای رسیده. پس بریم سراغ نتایج.
اگه یادتون باشه سوال اول این بود که چقدر این استاد رو دوست داشتی؟ و همونطور که انتظار میرفت تفاوت معناداری بین محبوبیت استاد بلژیکی تو دو حالت گرم و سرد وجود داشت و از نظر اونایی که حالت گرمشو دیده بودن آدم دوستداشتنیای بوده در حالی که گروه دوم که حالت سردشو دیده بودن ازش خوششون نیومده بود.
خب تا اینجا اتفاق عجیبی نیفتاده. طبیعیه که وقتی برای اولین بار یه آدمی رو میبینیم و اون آدم بهترین حالت خودش نیست و به نظر از خود راضی میاد و دیگران رو پایینتر از خودش میبینه، خوشمون ازش نیاد.
داستان جایی عجیب میشه که از نظر اکثر دانشجوهایی که استاد بلژیکی رو تو حالت گرم و دوستانهش دیده بودن، ظاهر فیزیکی و طرز رفتارش جذاب بوده در حالی که از نظر اکثر کسایی که مصاحبهی سرد و خشکش رو دیده بودن، ظاهر و طرز رفتارش اذیت کننده بوده.
در مورد لهجه هم اینطوری بوده که تقریبا نصف کسایی که حالت گرم استاد رو دیده بودن، به نظرشون لهجهش هم جذاب بوده در حالی که از نظر اکثریت قریب به اتفاق کسایی که حالت سردش رو دیده بودن، لهجهش اذیتکننده بوده.
و این خیلی عجیبه چون با اینکه این استاد حرفایی که تو دو تا مصاحبهش میزده متفاوت بوده ولی ظاهر فیزیکی یا طرز رفتار یا لهجهش که تغییر نکرده! و این معنیش اینه که اون حس کلیای که دانشجوها نسبت به استاد بلژیکی پیدا کردن، روی قضاوتشون در مورد خصوصیات اون استاد تاثیر خیلی بزرگی داشته.
البته ممکنه بعضیا بگن: خب اون استاد بلژیکی تو حالت گرمش، لبخند میزده و همین ظاهرشو جذاب میکرده یا مثلا بگن تو حالت سرد اخم میکرده و همین باعث شده جذاب نباشه. در مورد طرز رفتارش هم ممکنه همین تردیدها به وجود بیاد.
برای اینکه این شک و شبههها برطرف بشه، اومدن یه آزمایش دیگه هم انجام دادن. چی کار کردن؟ ۳۴ تا دانشجوی روانشناسی رو به صورت تصادفی انتخاب کردن و همون مصاحبهها رو، این بار بدون صدا، براشون پخش کردن و بعد ازشون خواستن به ظاهر فیزیکی و طرز رفتارش امتیاز بدن. این بار از نظر دو گروه دانشجویی که ورژن گرم یا سرد استاد بلژیکی رو دیده بودن، ظاهر فیزیکی و طرز رفتارش تو حالت گرم، به میزان خیلی ناچیز و قابل چشم پوشی، جذابتر از حالت سردش بوده و این نشون میده بین ظاهر و طرز رفتارش توی دو حالت سرد و گرم، تفاوت معناداری وجود نداشته و میشه با خیال راحت نتیجهگیری کرد که اون چیزی که روی قضاوت دانشجوها در مورد ظاهر، طرز رفتار و لهجهی استاد تاثیر گذاشته، چیزی جز حس کلیای که از خودش گرفتن نبوده.
آزمایشی که براتون تعریف کردم سال ۱۹۷۷ توسط آقای Richard Nisbett و همکارش انجام شده بود و همونطور که شنیدید، با یه آزمایش خیلی ساده، یکی از رایجترین خطاهای شناختی به اسم اثر هالهی نور رو بهمون نشون دادن.
اثر هالهی نور یعنی وقتی که ذهن ما اجازه میده، یک ویژگی مثبت بخصوص یا حس مثبت کلیای که نسبت به یک فرد یا یک چیز داریم، روی قضاوت ما در مورد سایر خصوصیات اون فرد یا چیز تاثیر مثبت بذاره. خیلی ساده، تو یه جمله بخوام بهتون بگم یعنی اینکه وقتی ما یه آدم دوستداشتنی رو میبینیم، ممکنه خود به خود فکر کنیم که خیلی هم دست و دل باز و بخشندهست. برعکس این اتفاق هم ممکنه بیفته. یعنی ذهنمون اجازه میده، ویژگی منفی یا حس کلی منفیای که نسبت به یه فرد یا چیزی داریم، رو قضاوت ما در مورد سایر ویژگیهاش تاثیر منفی بذاره. مثلا ممکنه فکر کنیم کسی که اضافه وزن داره، لزوما آدم تنبلیه.
حالا اینکه چرا بهش میگن اثر هالهی نور هم جالبه. هالهی نور، همون حلقهی نورانیایه که تو تابلوهای نقاشی مذهبی، دور سر قدیسها و فرشتهها دیده میشه و باعث میشه صورتشون نورانیتر دیده بشه و هرکسی با یه نگاه متوجه بشه این شخصی که نقاشی شده، آدم فوقالعادهای بوده. علت این نامگذاری هم همین بوده که ما هم از یه ویژگی خاص یا حس کلیای که نسبت به یه فرد داریم، یه هالهی نور میسازیم و اونو بالای سرش میذاریم و دیگه اون فرد رو نورانی میبینیم.
اولین کسی که با شواهد تجربی متوجه وجود این خطا شد و این اسم رو روش گذاشت، رفتارشناسی به اسم Edward Thorndike بود. آقای تورندایک، سال ۱۹۲۰ یه مقاله نوشت به اسم "یک خطای دائمی در امتیازدهیهای ذهنی". ایشون تو این مقاله توضیح داده که از یکسری فرمانده ارشد ارتش ایالات متحده آمریکا، خواسته سربازهاشون رو از نظر ظاهر فیزیکی، هوش، توانایی رهبری و ویژگیهای شخصیتی مثل وفاداری و از خودگذشتگی ارزیابی کنن. آقای تورن دایک وقتی نتایج رو بررسی کرد متوجه یه الگوی تکرار شونده شد. یعنی دید اگه یکی از سربازا، فقط تو یکی از اون مواردی که گفتم، امتیاز بالایی میگرفت، تو بقیه موارد هم امتیاز بالایی نصیبش میشد. برعکسشم اتفاق میفتاد ینی مثلا اگه کسی ظاهر فیزیکیش امتیاز پایینی میگرفت، توی هوش، توانایی رهبری و ویژگیهای شخصیتی هم امتیازش پایین میومد. در واقع تورن دایک متوجه شد که فرماندهها نسبت به هرکدوم از سربازا یا یه حس مثبت دارن، یا یه حس منفی و بر اساس همون حسی که دارن راجع به بقیه ویژگیهای طرف قضاوت میکنن.
بعد از تورندایک، محققای زیادی رو این مسئله کار کردن و گستردگی این خطا و تاثیرش رو تو موقعیتهای مختلف زندگی اجتماعی نشون دادن که من چندتاشو براتون مثال میزنم.
با مدرسه و محیطهای آکادمیک شروع میکنم.
مدرسه اولین محیط خارج از محدودهی امن خانوادهست که تاثیر زیادی روی رشد شخصیت و اعتماد بنفسمون داره. ولی متاسفانه توی همین محیط انقدر قضاوتهای ناعادلانهای انجام میشه، که خیلی وقتا، بیشتر از اینکه بستر رشد رو برای بچهها فراهم کنه، باعث سرخوردگیشون میشه.
تو سال ۱۹۶۸ آقای رابرت رُزنتال و همکارش تو یه مدرسهی ابتدایی یه آزمایش جالب انجام دادن. به یه سری معلم گفته بودن ما از یه سری دانش آموز یه چیزی شبیه تست هوش گرفتیم. اینم نمرههاشون. حالا شما بیاید به ما بگید از نظر شما آیندهی تحصیلی این دانش آموزا چطور میشه؟ کنار هر نمره هم یه عکس گذاشته بودن و گفته بودن این همون دانش آموزیه که این نمره رو آورده. البته عکس بچهها رندوم انتخاب شده بود و اصلا آزمونی هم وجود نداشت و همه چیز ساختگی بود.
با این حال پژوهشگرای این آزمایش متوجه شدن پیشبینی معلما از آیندهی تحصیلی دانش آموزا، با زیباییشون کاملا رابطهی مستقیم داشته و با نمرههاشون ارتباطی نداشته.
این خطا محدود به مدرسه و معلمها نیست و توی دانشگاه هم به وفور دیده میشه. برای مثال یه مطالعهای سال ۲۰۱۷ انجام شد که اومدن سوابق تحصیلی بیشتر از ۴۵۰۰ دانشجو رو بررسی کردن. بعد اومدن دانشجوها رو بر اساس عکس روی کارتای شناساییشون، از نظر زیبایی به سه دستهی پایینتر از متوسط، متوسط و بالاتر از متوسط تقسیمبندی کردن. بعد اومدن نمرههای هر دانشجو رو تو دو دورهی حضوری -که استاد میتونست دانشجو رو ببینه- و آنلاین -که استاد نمیتونست دانشجو رو ببینه- مقایسه کردن و متوجه شدن تو کلاسهای حضوری، زیبایی دانشجوها تو نمرهای که گرفتن تاثیر گذار بوده و دانشجوهایی که زیباییشون بالاتر از حد متوسط بود، تو دورههای آنلاین نسبت به دورههای حضوری، نمرههای خیلی پایینتری گرفتن.
توی دانشگاه برخلاف مدرسه، بحث جنسیت هم مطرحه. یه مطالعهی خیلی معروف که سال ۱۹۷۴ انجام شد رو براتون مثال میزنم. تو این آزمایش از ۶۰ تا پسر دانشجو خواستن به مقالهی یه دختر دانشجوی سال اولی، از نظر کیفیت متن و خبرگی نویسنده امتیاز بدن. دو ورژن از اون مقاله وجود داشت. یکیش ضعیف نوشته شده بود و اون یکی قوی. به نصف دانشجوها مقالهی ضعیف و به نصف دیگه، مقالهی قوی رو دادن. به جز این به ۲۰ نفرشون عکس یه خانم جذاب رو به عنوان نویسنده نشون دادن، به ۲۰ نفر دیگهشون عکس یه خانم غیر جذاب و به ۲۰ نفر آخر هیچ عکسی نشون ندادن.
از اونجایی که نصفشون ورژن قوی رو خونده بودن و نصفشون ورژن ضعیف، قاعدتا ۳۰ نفر باید امتیاز بالا میدادن و ۳۰ نفر امتیاز پایین ولی نتیجه این شد که اونایی که کنار مقاله، عکس یه خانم جذاب رو دیده بودن، فارغ از کیفیت خود مقاله، امتیاز بالایی به کیفیت متن و خبرگی نویسنده داده بودن و برعکس. و این نشون میده که اون آقایون نسبت به عملکرد ضعیف یه خانم جذاب، تحمل بالاتری داشتن نسبت به وقتی که همون عملکرد رو از یه خانم غیر جذاب دیدن.
این سه تا آزمایشی که تعریف کردم هر سهتاشون تاثیر زیبایی رو، رو قضاوت معلمها و استادها نشون میداد ولی زیبایی تنها چیزی نیست که باعث خطای هالهی نور تو محیط تحصیلی میشه.
بر اساس آزمایشی که آقای هربرت هَراری و جان مک دیوید انجام دادن، حتی اسم کوچیک دانشآموزها تو نمرهای که میگیرن، تاثیر گذاره. آزمایششون اینطوری بوده که انشاهای یه سری بچهی کلاس پنجمی رو دادن به یه سری معلم مجرب که بهشون نمره بدن ولی قبلش خودشون اسم دانش آموزا رو عوض کرده بودن. یعنی رو نصف انشاها اسمهای خیلی محبوب رو نوشته بودن و رو بقیه، اسمایی که از نظر مردم غیر جذاب و عجیبن. نتیجه رو هم میتونید حدس بزنید. اون انشاهایی که اسمای محبوب روشون بود، بالاترین نمرهها رو گرفته بودن و این نشون میداد که حتی مجربترین و حرفهایترین آدما هم از این خطا مصون نیستن.
در طول روز شما هرجایی که برید و هر کاری که بکنید میتونید یه مثال از اثر هالهی نور پیدا کنید.
حالا کاری نداریم بعضی دوستان حتی در مجمع عمومی سازمان ملل هم با این پدیده آشنا بودن ولی مثلا توی محیط کار.
محققا میگن یکی از پرتکرارترین خطاها تو ارزیابی عملکرد آدما تو محیط کار همین اثر هالهی نوره. مثلا خیلی وقتا پیش میاد که مدیر یه بخش، بر اساس فقط یه ویژگی مثبت کارمندش، رتبهی بالاتری بهش میده و کاری به عملکرد کلیش نداره. مثلا اگه یه کارمندی خیلی برای کارش شوق و ذوق داشته باشه و انرژی مثبتی داشته باشه، ممکنه کم بودن سطح دانش یا مهارتش دیگه به چشم نیاد و برای همین عذرشو نخوان.
تو مصاحبههای کاری هم این اتفاق میفته. اینطوری که اگه از نظر مصاحبه کننده، اون فردی که متقاضی شغله، جذاب و دوستداشتنی باشه، احتمال اینکه از نظرش، باهوش، شایسته و مناسب اون شغل باشه هم بیشتره. برای همین کسایی که مصاحبهی کاری دارن، باید اینو در نظر داشته باشن که نتیجهی مصاحبهشون ممکنه تو همون چند ثانیهی اول دیدارشون مشخص بشه برای همین باید لباسشون مرتب باشه، لبخند بزنن، ارتباط چشمی برقرار کنن و اعتماد بنفس داشته باشن.
به جز موارد این شکلی، این خطا میتونه روی درآمدمون هم تاثیر بذاره. مثلا یه تحقیقی تو ویرجینیا انجام شد در مورد ارتباط جذابیت گارسونها با میزان درآمدشون و نتیجهش این بود که گارسونهای جذاب به طور متوسط سالی ۱۲۰۰ دلار بیشتر از همکارهای غیر جذابشون انعام میگیرن. تحقیقات دیگهای هم این موضوع رو تایید کردن واین اختلاف درآمد، فقط مختص به گارسونها نیست.
جالبه بدونید اثر هالهی نور حتی فقط مختص به آدما هم نیست و ممکنه در ارتباط با یک محصول یا یه برند هم رخ بده. مثلا ممکنه ما پنیر برند xرو بخریم و خیلی راضی باشیم و به نظرمون خیلی خوشمزه باشه. حالا فکر کنید دفعه بعدی که رفتیم خرید میخواستیم آبمیوه هم بخریم ولی از بین چند تا برند شک داشتیم که کدومشون بهتره و آب میوهاش طبیعیه. اینجا جاییه که اثر هالهی نور خودشو نشون میده و ما صرفا به واسطهی تجربهی خوب خریدی که داشتیم، بدون هیچ دلیل منطقی و بدون اینکه چیزی راجع به بقیه برندا بدونیم، آبمیوهی برند x رو انتخاب میکنیم. یعنی حس میکنیم اگه یه برندی یه محصولش خوب بود، پس حتما بقیهی محصولاتشم خوبه دیگه!
این بسط دادن، تو تبلیغات هم شایعه و مهمترین مثالش استفاده از سلبریتیها تو تیزرهای تبلیغاتیه. چون ممکنه با خودمون فکر کنیم کسی که اینقدر جذاب و با استعداد و سختکوشه، حتما آدم قابل اعتمادی هم هست و وقتی چیزی رو به من پیشنهاد میده، حتما اونقدر خوب هست که ارزش امتحان کردنو داشته باشه. در واقع حس خوبی که نسبت به اون آدم داریم رو بسط میدیم به محصولی که هیچی راحعبش نمیدونیم.
حتی انتخاب نوع سلبریتی هم حساب شدهاست تا بیشترین تاثیر رو بذاره. مثلا برای تبلیغ خوراکیهای رژیمی یا محصولات بهداشتی به احتمال زیاد از ورزشکارا استفاده میکنن. ولی برای تبلیغ محصولات لاکچری بیشتر سمت بازیگرای مطرح یا خوانندههای محبوب میرن.
در واقع تو مقولهی بازاریابی بیشتر از اینکه به اثر هالهی نور به شکل یه خطا نگاه کنن، به عنوان یه ابزار ازش استفاده میکنن.
درسته چیزایی که تا الان گفتم ناعادلانه بودن و باعث سرخوردگی و ناامیدیمون میشدن و یا برای بعضیها جالب و بانمک باشه ولی گاهی اوقات، هزینهای که دیگران بابت قضاوتهای ناقص ما میپردازن، خیلی بیشتر از پایین اومدن نمره و رتبه و درآمده و بعضی جاها میتونه حتی سرنوشتشون رو عوض کنه.
برای مثال مطالعههای زیادی در مورد وقوع این خطا تو سیستمهای قضایی انجام شده.
مثلا سال ۱۹۷۴ ، آقای مایکل اِفران، یه پژوهشی انجام داد در مورد تاثیر جذابیت ظاهری روی قضاوت متهم و شدت مجازاتی که براش پیشنهاد میشه.
نتیجهی اسف بار مطالعه این بود که مجرمینی که ظاهر جذابتری دارن، احتمال اینکه حکم سبکتری نسبت به کسی که ظاهرش جذاب نیست و مرتکب همون جرم شده، بگیرن بیشتره.
تو پژوهشهای دیگه نشون داده شده که متهمینی که تحصیلات بالاتری دارن هم، کمتر به مجازاتهای سنگین محکوم میشن.
از نظر آقای اِفران و عدهای از پژوهشگرا، خیلی از مردم یه باوری تو ذهنشونه که آدمای جذابتر یا باسوادتر، آیندهی درخشانتری در انتظارشونه و حتی اگه جرمی مرتکب بشن، بعد از تحمل مجازات و آزاد شدن، جذابیت و سوادشون کمکشون میکنه که راحتتر به راه راست هدایت بشن. به نظر اونا، همین حسه که باعث این تمایز قائل شدن بین مجرمین جذاب و غیر جذاب میشه.
خیلی از وکیلهای مدافع به اثر هالهی نور آگاهن و برای همین مثل بازاریابی، به جای اینکه به عنوان تهدید بهش نگاه کنن، ازش مثل یه فرصت استفاده میکنن. برای همین به موکلینشون پیشنهاد میکنن که تا حد امکان لباسهای تمیز و مرتب و زیبا بپوشن. به خصوص وقتی جرمی که مرتکب شدن وحشیانه و بی رحمانه بوده. برای مثال یه دختر نوجوونی که مادرش رو به قتل رسونده بود، تو دادگاه یه ژاکت پاستلی بچهگونه پوشیده بود با یه دامن چیندار و جورابهایی که تا زانوش بالا میومدن و همینا یه ظاهر معصومانه و متین بهش داده بودن ولی خوشبختانه هیئت منصفه تحت تاثیر ظاهرش قرار نگرفتن و مجرم شناختنش ولی خیلی وقتا این خطا رخ میده و میتونه مسیر زندگی آدما رو تغییر بده یا حتی به قیمت جونشون تموم شه و دادگاه تنها جایی نیست که همچین اتفاقی ممکن رخ بده. اگر اهل فضای مجازی باشید در مورد مثال مشابه دختر قاتلی که توی تیک تاک به کیوت بودن در دادگاه معروفه، اطلاع دارید!
مثلا ممکنه یه پزشک غیر حرفهای، بیمارش رو صرفا بر اساس ظاهر سالم و بشاشی که داره قضاوت کنه، بدون اینکه قبلش تستی انجام داده باشه. این اتفاق مخصوصا در مورد اختلالات روان رخ میده و منحصر به پزشکا نیست و هرکسی میتونه دچارش بشه. چون بیشتر ما فکر میکنیم اگه کسی ظاهرش سالمه، لبخند میزنه و میگه و میخنده، حتما خوشحاله و مشکلی نداره در حالی که ممکنه با بیماریای مثل افسردگی دست و پنجه نرم کنه که اگه حواسمون بهش نباشه و بیماریش پیشرفت بکنه، میتونه حتی منجر به خودکشی بشه.
اگر آزمایشی رو که اول اپیزود براتون تعریف کردم، یادتون نرفته باشه، همونی که دانشجوها باید به ظاهر فیزیکی و طرز رفتار و لهجهی استاد بلژیکی تو دو حالت مختلف امیتاز میدادن.
اون دانشجوها بعد از اینکه ، اون سوالهای قبلی رو جواب دادن، باز به صورت تصادفی به دو گروه تقسیم شدن و از هر گروه یه سوال پرسیدن. سوال گروه اول این بود که :"حسی که نسبت به استاد پیدا کردید، چقدر روی امتیازدهی به خصوصیات مورد سوال، یعنی همون ظاهر و طرز رفتار و لهجه، تأثير گذاشته؟" و سوال گروه دوم برعکس این سوال بود و ازشون پرسیده بودن:" خصوصیاتی که بهشون امتیاز دادید، چقدر روی حسی که به استاد پیدا کردید تاثیر داشت؟"
دانشجوها میتونستن با گزینههایی که از "خیلی زیاد تاثیر داشت" شروع میشد و به "هیچ تاثیری نداشت" میرسید به این سوالها جواب بدن و جالب اینجا بود که اکثر دانشجوهای گروه اول، چه اونایی که حالت گرم استاد رو دیده بودن، چه اونایی که حالت سردشو دیده بودن، معتقد بودن اون حسی که با دیدن مصاحبه پیدا کرده بودن، هیچ تاثیری رو امتیازدهیشون به خصوصیات استاد نداشته!
بریم سراغ گروه دوم که سوالشون راجع به تاثیر خصوصیات استاد روی حسی که نسبت بهش پیدا کرده بودن، بود. اکثر اونایی که حالت گرم رو دیده بودن گفتن ظاهر فیزیکی هیچ تاثیری رو حسشون نداشته ولی راجع به طرز رفتار و لهجه نظرای متفاوتی داده بودن.
قسمت جالب ماجرا جواب اوناییه که حالت سرد استاد رو دیده بودن. چون اکثریت قریب به اتفاقشون معتقد بودن که اون ۳ تا ویژگی استاد یعنی ظاهر، طرز رفتار و لهجهش باعث شده که خوششون ازش نیاد! و این دقیقا برعکس چیزی بود که آزمایش نشون داده بود. یعنی خود افراد، بی خبر از اینکه فریب خوردن، حس میکردن خیلی حرفهای تک تک خصوصیات استاد رو قضاوت کردن و بعدش به این نتیجه رسیدن که ازش خوششون نمیاد در حالی که اول ازش خوششون نیومد و بعد به خصوصیاتش نمرههای پایینی داده بودن.
ممکنه بگید خب شاید واقعا ظاهر و طرز رفتار و لهجهی طرف جذاب نبوده ولی از یه طرف نظر کسایی که حالت گرمشو دیده بودن و از یه طرف آزمایشای زیادی که بعد این انجام شد و هر بار همین نتایج تکرار شدن، نشون دادن که ما آدما واقعا متوجه نیستیم که چطور قضاوتامون تحت تاثیر چیزایی قرار میگیره که اصلا فکرشم نمیکنیم. در واقع وقوع این خطا، کاملا ناخودآگاهه.
تو این آزمایش از دانشجوها، حتی بعد از اینکه پرسشنامهها رو پر کردن، یه بار دیگه پرسیدن:"مطمئنی حس کلیای که نسبت به استاد پیدا کردی، اثری رو امتیازدهیت نداشته؟!" و این بار دیگه خیلی از دانشجوها، چون حس کردن قضاوتشون داره میره زیر سوال، بهشون برخورد و با اوقات تلخی جواب دادن که "آره مطمئنم هیچ تاثیری نداشته."
وقتی این دانشجوهایی که میشه گفت نمونهای از همهی ما بودن، فقط با یه پرسش دوباره اینقدر اوقاتشون تلخ شد، اگه میفهمیدن مغزشون به صورت ناخودآگاه، قادر نیست موارد بدون ربط به هم رو، به صورت مستقل قضاوت کنه، چقدر بهم میریختن؟ اگه بهشون ثابت میشد همهی قضاوتهاشون چقدر تحت تاثیر قضاوت اولیهشون قرار داره چه حسی پیدا میکردن؟
بعد از این آزمایش یه سری محقق دیگه که دغدغهشون این بود چطور میشه از این خطا اجتناب کرد، تصمیم گرفتن همین آزمایش رو یه بار دیگه تکرار کنن ولی این بار قبل از اینکه مصاحبهها رو برای دانشجوها پخش کنن، بهشون راجع به اثر هالهی نور توضیح دادن و کامل شیرفهمشون کردن که مفهومش چیه.
ولی دانشجوها حتی این بار هم نتونستن از وقوع این خطا جلوگیری کنن و باز به ظاهر، طرز رفتار و لهجهی استاد، تو حالت گرمش، امتیاز خیلی بالاتری دادن.
در واقع این نتایج نشون میده که ما همیشه خیلی مستعد بروز این خطا هستیم. از ارتباطاتمون تو مدرسه و دانشگاه و محیط کار گرفته تا تاثیر پذیریمون از کمپینهای تبلیغاتی. چه با مفهومش آشنا باشیم و چه نباشیم.
به نظر شما چرا ذهن ما مرتکب همچین خطایی میشه؟ شاید جواب قطعی این سوال رو هیچوقت پیدا نکنیم ولی خیلی از پژوهشگرا معتقدن این خطا، راه میانبریه برای اینکه بتونیم سریعتر قضاوت بکنیم و جاهای خالی رو تو ذهنمون پر بکنیم. یعنی با کمترین اطلاعات ممکن، یه تصویر ذهنی کامل تو ذهنمون بسازیم. چون ساختن یه تصویر تماما مثبت از کسی، صرفا بر اساس یه ویژگی مثبتی که ازش میدونیم، راحتتر از اینه که بخوایم مدتها طرف رو آنالیز کنیم و یه تصویر خاکستری ازش تو ذهنمون بسازیم. ولی اگه ناآگاهانه و دائما تحت تاثیر این خطا قرار بگیریم، کم کم تفکر انتقادی یادمون میره و هم برای خودمون و هم دیگران مشکلساز میشیم.
ولی چطور میشه از وقوع این خطا جلوگیری کرد؟ با اینکه ممکنه به نظر برسه این خطا اینقدر نامحسوس اتفاق میفته که ما هیچکاریش نمیتونیم بکنیم، تکنیکهای زیادی وجود داره که میتونه کمکمون کنه کمتر دچارش بشیم.
مثلا یکی از این تکنیکها اینه که سرعت استدلال و قضاوتمونو بیاریم پایین و در مواجهه با آدمای جدید یا محصولات و برندهای جدید، دو تصویر مختلف تو ذهنمون بسازیم و به یه تصویر اغراق آمیز کفایت نکنیم. بعد با گذشت زمان و شناخت بیشتر، میتونیم تصمیم بگیریم که اون فرد یا چیز، به کدوم یکی از این تصویرهایی که ساختیم، نزدیکتره.
حالا برگردیم به سوال اول پادکست، جواب شما چی بود؟ به نظر شما کدوم یکی از اون دو نفر نوعدوستتر بود؟ کدوم یکی برای جون انسانها ارزش بیشتری قائل بود؟
اگه نفر دوم که ویژگیهای مثبتش رو گفته بودم، انتخاب کردید باید بگم شما هم دچار این خطا شدید.
این دو نفر فقط با فاصلهی ۴ روز از هم به دنیا اومدن. هر دوتاشون تو خانوادههای فقیری بزرگ شدن. کم با هم شباهت نداشتن ولی در نهایت اولی کاری میکنه یه دنیا بخنده و دومی جنگ جهانی دوم رو شروع میکنه.
نفر اول چارلی چاپلین و نفر دوم آدولف هیتلر بود.
اگر از این قسمت پاددارو خوشتون اومد، پاددارو رو بقیه معرفی کنید
ما میخوایم سالم باشید
متن این قسمت پاددارو از خانم دکتر ستاره مصدق و تدوین از امیررضا نصرتی بود.
بقیه قسمتهای پادکست پاددارو را میتونید از طریق CastBox هم گوش بدید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل اول-اپیزود هفتم (خرچنگ بدترکیب)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل دوم-اپیزود هفتم(چرا باید بخندیم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
فصل دوم-اپیزود چهارم(کد نورنبرگ)