فصل دوم-اپیزود هشتم(قاتل های سریالی)


مصاحبه‌ کننده: می‌دونی چطور همه‌ی این چیزا شروع شد؟ هیچ اتفاق خاصی افتاده که تو ذهنت مونده باشه و باعث شده باشه تو دست به این کارا بزنی؟

جفری دامر: تا همین امروز نمی‌دونم چی باعث شروعش شد ولی اونی که مقصره، دقیقا روبروت نشسته. من تنها مقصر کل این ماجرام. نه پدر و مادرم، نه جامعه، نه پورنوگرافی. اینا فقط بهونه‌ان.




سلام من آرش کلانتر هستم؛ دکتر داروساز از دانشگاه علوم پزشکی تهران و این قسمت ششم از فصل دوم پادکست پادداروعه

توی این اپیزود از پاددارو میخوایم با قاتلین سریالی و نحوه ظهورشون در ابعاد یک انسان بیشتر آشنا بشیم.

در ضمن این اپیزود به هیچ وجه برای کودکان مناسب نیست.پس اگر سنتون کمتر از 14 ساله لطفا شنونده نباشید.




با ساده‌ترین سوال شروع کنیم. به هر قاتلی که چند نفر آدم رو بکشه میگن قاتل سریالی؟ نه! قاتل سریالی کسیه که جون حداقل سه نفر رو تو مدت حداقل یک ماه و با فاصله‌های زمانی قابل توجه بگیره.

شاید بگید قاتل، قاتله دیگه. سریالی بودن یا نبودنش چه فرقی می‌کنه؟ ولی واقعا فرق داره. کسی که یک بار آدم می‌کشه احتمالا از روی خشم و بدون برنامه‌ریزی قبلی این کارو کرده و به احتمال زیاد تا آخر عمرش عذاب وجدان داره و دیگه این کارو تکرار نمیکنه در حالی که یه قاتل سریالی با برنامه‌ریزی قبلی جنایت میکنه و کشتن دیگران یا براش حس خاصی نداره یا لذت بخشه.

سال ۱۹۷۴ یه مامور FBI برای توصیف این افراد از عبارت "قاتل سریالی" استفاده کرد و با اینکه اون اولین کسی نبود که این عبارت رو ساخته بود و چند دهه قبل نویسنده‌هایی از عبارت‌های مشابهی تو کتاباشون استفاده کرده بودن، ترکیب "قاتل سریالی" از اون موقع تا سال ۲۰۰۰ که به عصر طلایی قتل‌های سریالی معروفه به شدت فراگیر شد و امروز دیگه جایی نیست که با این عبارت روبرو نشیم. از کتاب‌ها گرفته تا فیلما و سریالا و حتی اخبار. ولی آیا قاتل‌های سریالی همیشه وجود داشتن؟

جواب، بدون شک مثبته ولی تو دوران باستان، رسانه‌ای وجود نداشته پس همه‌چیز ثبت و ضبط نمی‌شده و تمرکز بیشتر نوشته‌هایی که از اون موقع باقی مونده، روی طبقات اجتماعی بالاتر و ثروتمنداست. در نتیجه تو بیشتر قتل‌های سریالی دوران باستان که راجع‌بشون چیزی نوشته شده، اشراف درگیر بودن، چه به عنوان قاتل و چه به عنوان قربانی.

در عوض، عوام، تجربه‌ی رویارویی‌شون با قتل‌های زنجیره‌‌ای رو تبدیل به افسانه‌های محلی می‌کردن و بیشتر وقتا موجودات فراطبیعی مثل خون‌آشام‌ها و گرگینه‌ها و جادوگرها رو برای ناپدید شدن‌های سریالی و بدون دلیل، مقصر می‌دونستن و اون چیزی که واقعا اتفاق افتاده بود ثبت نمی‌شد.

تا اینکه سال ۱۸۸۸ میلادی، اولین قاتل سریالی مدرن که توی نامه ای به پلیس خودش رو جک قاتل معرفی کرد، تو مدت سه ماه، حداقل پنج زن رو کشت و با وجود تحقیقات گسترده‌ی پلیس و پوشش رسانه‌ای کامل، هویت واقعیش هیچ‌وقت فاش نشد و مردم تو سرتاسر دنیا تا همین امروز، همچنان در مورد هویت واقعی اون حدس می‌زنن و تئوری‌‌های مختلفی رو ارائه می‌دن که البته هیچ‌وقت نمیشه از صحت هیچ کدومشون مطمئن شد.

ولی چرا مردم هنوز که هنوزه، در مورد اتفاقی که ۱۳۳ سال پیش افتاده و هیچ تاثیری روی زندگیشون نداشته بحث می‌کنن؟ چرا تو مزایده‌ها، نامه‌ها یا نقاشی‌هایی که قاتلین سریالی از خودشون به جا میذارن چندین هزار دلار به فروش می‌رسن؟

قاتلای سریالی جنایت‌های وحشتناکی می‌کنن که باید طبیعتا ما رو پس بزنه و می‌زنه ولی با این حال کنار این ترس و نفرتی که ما نسبت بهشون حس می‌کنیم همیشه یه حس کنجکاوی خیلی قوی هم وجود داره. می‌خوایم بیشتر در موردشون بدونیم و بفهمیم چرا دست به چنین جنایت‌هایی می‌زنن.

صنعت سرگرمی‌ هم به کنجکاوی مردم و علاقه‌ای که به این موضوع نشون می‌دادن دامن زدن. در واقع اون چیزی که توی فیلم‌ها و سریال‌ها و پادکست‌ها و کتاب‌های داستانی روایت می‌شه، تصویر دقیقی از قاتل‌های سریالی به ما ارائه نمی‌ده.

رسانه‌ها این باور غلط رو تو ذهن ما ایجاد کردن که قاتل‌های سریالی، یا یه سری آدم جوون خیلی باهوش و خوشتیپ و جذاب و پولدارن یا یه سری آدم بدبخت تنها و منزوی‌ان که اختلالات روانی دارن و کنترلی روی خودشون ندارن و واسه همین آدما رو می‌کشن.

در حالی که تو واقعیت، بیشتر قاتل‌های سریالی آدمایی‌ان با ظاهر معمولی و IQ متوسط که شاغلن و زن و بچه و خونه و زندگی دارن.

چیزی که جالبه بدونید اینه که بر خلاف تصور، جذب شدن به این نوع موضوعات ذاتا برای روانمون بد نیست چون بعضی از دانشمندا معتقدن که این علاقه می‌تونه یه راه خروج امن برای افکار تاریکی باشه که حتی بی‌آزارترین آدما تجربه‌شون می‌کنن.

از طرف دیگه آشنا شدن با جنایت‌های واقعی، باعث آزاد شدن مقدار زیادی آدرنالین توی بدنمون می‌شه و چون خودمون تو محیط امنی هستیم و خطری تهدیدمون نمی‌کنه این هجوم آدرنالین می‌تونه برامون لذت‌بخش باشه.

ولی در نهایت شاید مهم‌ترین دلیل کنجکاوی‌مون تو ناخودآگاهمون نهفته باشه و بخوایم با شناخت هرچی بیشتر قاتل‌های سریالی و یاد گرفتن نشونه‌ها و انگیزه‌هاشون، از خودمون محافظت کنیم و هیچوقت طعمه‌‌ی این افراد بی‌رحم نشیم.


دیدید خیلی وقتا یه روز قبل از سرماخوردگی یه حسی ته گلومون داریم که بهمون میگه قراره سرما بخوریم؟ شاید عجیب باشه ولی حتی "قاتل سریالی شدن" یا در کل "داشتن رفتارهای خشونت آمیز سریالی" هم می‌تونه نشونه‌هایی داشته باشه. خیلی از این افراد تو دوران بچگی حیوونا رو شکنجه می‌کردن و می‌کشتن، جایی رو به آتیش می‌کشیدن و حتی بعد از سن ۱۲ سالگی تختشونو خیس می‌کردن. خیلی‌هاشون کارشونو با دزدیدن چیزای کوچیک تو بچگی شروع کردن و جرم‌هاشون همینطوری بزرگتر و بدتر شده تا در نهایت به تجاوز و قتل رسیده.

ولی دقیقا چه اتفاقی میفته که یه نفر تبدیل به یه قاتل سریالی میشه؟ این آدما قاتل سریالی به دنیا میان یا تبدیل به یه قاتل سریالی می‌شن؟ در واقع سوال اینه که قاتل‌های سریالی به خاطر طبیعت و فاکتورهای بیولوژیکی مثل ژن‌هاشون آدم می‌کشن یا به خاطر تربیت و محیطی که توش بزرگ شدن؟

حقیقتش اینه که نمی‌دونیم. هیچ‌چیزی هنوز ثابت نشده. ولی سال‌هاست که دانمشندا دنبال جواب این سوالن.

یه تئوری هست که میگه ما انسان‌ها برای اینکه بتونیم بقا پیدا کنیم، به طور ذاتی ظرفیت قتل‌های پی در پی رو داریم چون اجداد ما باید می‌تونستن از خودشون دفاع کنن و بکشن تا کشته نشن. بر اساس این تئوری، قاتل‌های سریالی کسایی هستن که غرایض اولیه‌شون توسط بخش‌های تکامل‌یافته‌تر مغزشون تعدیل نمی‌شه.

اینکه چرا این اتفاق نمیفته دلایل زیادی می‌تونه داشته باشه. یکی از مهم‌تریناش نحوه تربیت و محیطیه که توش بزرگ شدن. بیشتر از نصف قاتل‌های سریالی تو دوران بچگی توسط پدر و مادراشون نادیده گرفته شدن، منزوی شدن و ازشون سو استفاده‌های ذهنی، جسمی و جنسی شده. محققا می‌گن این نحوه تربیت و رویارویی دائم با خشونت می‌تونه باعث بی‌حس شدن آدم و از بین رفتن حس دلسوزیش بشه. این بی‌حس شدن مثل همون اتفاقیه که تو درمان فوبیاها یا ترس‌‌‌های غیرعادی میفته‌. مثلا اگه کسی فوبیای سوسک داشته باشه، اون فرد رو کم کم در معرض سوسک قرار میدن و به مرور ترسش کمتر و کمتر میشه تا زمانی که دیگه از سوسک نمی‌ترسه. برای خیلی از قاتل‌های سریالی هم همین اتفاق میفته، هرچقدر بیشتر تو بچگی در معرض رفتارهای خشونت‌آمیز و سو‌استفاده‌گرانه باشن، قبح این کارها بیشتر براشون می‌شکنه و کمتر می‌تونن غرایز ذاتی‌شون رو کنترل کنن.

چیزی که به این مشکل دامن‌ میزنه و باز هم تو خیلی از قاتلین سریالی دیده شده، ضربه فیزیکی به قسمت پیشانی مغزه. لوب پیشانی جاییه که باعث میشه ما بتونیم روی رفتار خودمون کنترل داشته باشیم و تصمیم‌‌‌های درستی بگیریم و اگر این قسمت از مغز دچار آسیب بشه، فرد نمیتونه قضاوت درستی داشته باشه و رفتارهای اجتماعی بسیار ناخوشایندی از خودش نشون میده.

مورد بعدی که تقریبا تو همه‌ی قاتل‌های سریالی مشترکه وجود یه تروما یا ضربه‌ی روحی یا تجربه جنگ تو دوران کودکی یا نوجوونیه. با اینکه خیلی از بچه‌ها بعد از یه ضربه روحی می‌تونن سریع به حالت عادی برگردن ولی بعضیا تا مدت‌ها از عواقبش رنج می‌برن و به عنوان یه مکانیسم دفاعی تو ذهن خودشون یه دنیای خیالی می‌سازن که توش هیچکس جز خودشون نیست و نیازی نیست هیچ احساسی از خودشون بروز بدن یا برای انجام هیچ‌کاری پشیمونی و عذاب وجدان داشته باشن و این هم به بی‌احساس شدنشون کمک می‌کنه. برای خیلی از قاتل‌های سریالی اون ضربه‌ی روحی مثل یه نقطه‌ی شکست عمل می‌کنه و باعث فروپاشی روانی‌شون می‌شه.

البته ساختن یه دنیای خیالی فقط بعد از ضربه‌های روحی اتفاق نمیفته. اگر بچه‌ای مدت زیادی بهش هیچ توجهی نشه و ازش غفلت شه، ذهنش تنها یار و یاورش میشه و باز هم به مرور زمان ممکنه واسه خودش یه دنیای خیالی بسازه که به لطف صنعت پورنوگرافی توش فانتزی‌های خشنی مثل تعرض و تجاوز رو پرورش بده ولی هیچی از خودش بروز نده و هیچکس رو متوجه دنیای درونش نکنه. تحقیقات FBI نشون داده خیلی از قاتل‌های سریالی بر اساس فانتزی‌های پیچیده و با جزئیاتی که از سن هفت هشت سالگی تو ذهنشون بوده، مرتکب قتل شدن. این خیال‌ها و فانتزی‌ها بعد از اینکه تو دوران کودکی شکل می‌گیرن، تو نوجوونی توسعه پیدا می‌کنن و در نهایت تو دنیای واقعی تبدیل به عمل می‌شن و بعد از هر تلاش موفق سراغ قربانی بعدی میرن به این امید که اون بار جنایتشون به فانتزی ذهنی‌شون نزدیکتر بشه.

ترک کردن خونه قبل از ۱۸ سالگی، سابقه دستگیری تو جوونی و سطح پایین اقتصادی و اجتماعی خانواده هم تو خیلی از قاتل‌های سریالی دیده شده.


تا اینجا داشتیم در مورد تاثیر محیط و نحوه تربیت رو شکل‌گیری شخصیت قاتل سریالی صحبت میکردیم و الان با یه مثال مسئله رو روشن‌تر می‌کنیم.

محمد بیجه یا بسیجه که یکی از معروف‌ترین قاتلای سریالی ایرانه،‌ سال ۸۳ به جرم قتل بیشتر از ۲۰ کودک و ۳ بزرگسال و تجاوز بهشون دستگیر شد. بیجه تو یه خانواده خیلی فقیر به دنیا اومد. وقتی ۴ سالش بود مادرش می‌میره و پدرش دوباره ازدواج می‌کنه. پدر و نامادریش سال‌ها آزارش دادن و هیچوقت هیچ عشق یا حمایتی از سمت خانواده دریافت نمی‌کنه. پدرش به شدت مستبد و بداخلاق بوده و بارها شکنجه‌ش کرده. مثلا یه بار پاهاشو با زنجیر بسته و اینقدر کتکش زده که از هوش رفته. یه بار دیگه نزدیک بوده با یه میله آهنی بکشتش. بیجه گفته بود از همون بچگی آرزو می‌کرده بمیره و یه بار بعد یکی از دعواهای پدرش یه آجر برمیداره و محکم به سر خودش میکوبه تا خودکشی کنه ولی زنده می‌مونه. وقتی ۱۱ سالش میشه یکی از آشناهاشون چندین بار بهش تجاوز میکنه و باز هم آرزوی مرگ می‌کنه. این یکی از بزرگترین ضربه‌‌‌های روحی زندگیش بوده و احتمالا دلیل تجاوز به بچه‌ها قبل از کشتنشون همین بوده چون تحقیقات نشون داده احتمال اینکه قاتل‌های سریالی‌ای که تو بچگی بهشون تجاوز میشه، به قربانی‌هاشون تجاوز کنن، خیلی بالاست. بیجه بعد از یه مدتی شروع می‌کنه به کشتن و آتیش زدن سگ و گربه‌ها چون از نظر خودش مریض بودن و دلش براشون می‌سوخته و نمی‌خواسته مثل خودش زجر بکشن. کمی بعد هم شروع می‌کنه به کشتن پسر بچه‌های فقیری که از نظر خودش اینقدر وضعشون بد بوده که با کشتنشون در حقشون لطف کرده و نمی‌خواسته تو زندگی به اندازه خودش زجر بکشن. اون هیچوقت ابراز پشیمونی نکرد، هیچوقت از خانواده‌های قربانی‌ها عذرخواهی نکرد و بارها توی اعترافاتش گفت اگه دستگیر نمی‌شدم بازم ادامه میدادم. در نهایت به اعدام محکوم شد و به عنوان آخرین دفاعش گفت "من از بچگی تحت ظلم بودم و وقتی زندگی‌مو با دیگران مقایسه می‌کردم، ناچار دست به چنین اعمالی می‌زدم".

ولی خب از اون طرف اکثر آدمایی که تو بچگی بهشون تعرض شده و ضربه روحی خوردن یا کسایی که تو خانواده‌های فقیر به دنیا اومدن یا حتی به سرشون ضربه خورده در نهایت تبدیل به قاتل سریالی نشدن. اینم ناگفته نمونه که بعضی از قاتل‌های سریالی تو یه محیط خیلی آروم و خانواده حمایتگر بزرگ شدن. پس میشه گفت محیط و نحوه بزرگ شدن تنها فاکتور تاثیر گذار تو شکل‌گیری شخصیت یه قاتل سریالی نیست.


دانشمندا فکر کردن اگه محیط نامناسب و ضربه روحی به تنهایی نمی‌تونن مسئول به وجود اومدن تمام قاتل‌های سریالی باشه پس احتمالا این افراد باید از نظر ژنتیکی و به صورت ذاتی یه فرقی با بقیه آدما داشته باشن.

برای مثال با اسکن کردن مغز قاتل‌های سریالی متوجه شدن که منطقه‌ی subcortical مغزشون که مسئول احساسات و تصمیم‌گیریه، خیلی باریک‌تر از مغز یه آدم سالمه.

به جز این دیده شده که خیلی از قاتل‌های سریالی، حتی پدر و مادرشون هم جنایتکار بودن و حدس زده می‌شه که جهش در بعضی از ژن‌ها می‌تونه آدم رو مستعد بروز رفتارهای خشونت آمیز بکنه.

برای مثال ما یه ژنی داریم به اسم MAOA که باعث ساختن آنزیمی به همین اسم یعنی مونوآمین اکسیدازA میشه. این آنزیمه چی کار می‌کنه؟ میاد پیام‌رسان عصبی‌ای به اسم سروتونین رو تجزیه می‌کنه. حالا کار سروتونین تو مغز ما چیه؟ سروتونین جزو پیام‌رسان‌هاییه که باعث تنظیم خلق و احساسات ما میشه. حالا محققا متوجه شدن کسایی که این ژن MAOA شون، دچار جهش شده و سروتونین توی مغزشون کمتر تجزیه میشه، احتمال اینکه رفتارهای خشونت آمیز نشون بدن بیشتره. دلیلش هم اینه که با اینکه خود سروتونین باعث تعدیل رفتارهای ما میشه، اگه مغزمون دائم در معرضش قرار داشته باشه و هیچ زمانی برای استراحت نداشته باشه، نسبت بهش بی‌حس میشه و در واقع کارایی اصلی‌ش رو از دست میده.

برای مثال اومدن یه خانواده هلندی که نسل اندر نسل مرتکب جنایات وحشتناکی شده بودن رو مورد مطالعه قرار دادن و متوجه شدن که این ژنشون دچار یه جور جهش نادر شده بود که باعث میشد آنزیم MAOA کلا ساخته نشه و این نقص ژنتیکی نسل به نسل منتقل شده بود.

این ژن روی کروموزوم X قرار داره و بعضی از دانشمندا معتقدن برای همینه که حدود ۸۵ تا ۹۰ درصد قاتل‌های سریالی مردن و نه زن. چون مردا که فقط یه کروموزوم X دارن کافیه این ژن رو از مادرشون به ارث ببرن ولی احتمالا زن‌ها برا بروز رفتارهای خشن باید این ژن رو هم از پدر و هم از مادر به ارث ببرن که احتمالش خیلی پایینه.

البته یه چیزی رو نباید فراموش کرد‌. اینکه ژنتیک هم به تنهایی نمی‌تونه باعث به وجود اومدن یه قاتل سریالی بشه. چون خیلی از افراد به صورت ذاتی این مشکلات رو دارن ولی باز هم تبدیل به یه قاتل سریالی نمیشن.

یه مثالش دانشمند علوم اعصاب، جیمز فالونه که چندین دهه روی مغز جنایت‌کارها مطالعه کرده بود تا جواب همین سوال ما رو بده که چطور یه قاتل سریالی به وجود میاد و در نهایت به این نتیجه رسیده که اگر کسی مغزش چه به صورت ذاتی چه با ضربه دچار مشکل شده باشه و یه سری از ژن‌هاش از جمله MAOA جهش پیدا کنه و در نهایت تو یه محیط خشن بزرگ شه و ازش سواستفاده بشه، احتمال اینکه تبدیل به یه متجاوز یا قاتل سریالی بشه زیاده.

حالا داستان این آقای دکتر چیه؟ قضیه اینه که جد اندر جد این آقا جنایتکار بودن. مثلا سال ۱۶۶۷ یکی از اجداد پدریش به خاطر قتل مادرش اعدام میشه. یا مثلا یکی دیگه از اجدادش یه خانومی بوده که سال ۱۸۸۲ پدر و نامادریش رو با تبر به قتل می‌رسونه‌. به جز این دو مورد، اجدادش ۶ تا قتل وحشتناک دیگه هم مرتکب شدن و واسه همین ایشون کنجکاو میشه که از خودش و خانواده‌ش اسکن مغزی و تست DNA بگیره. بعد از بررسی جواب تست‌ها متوجه میشه که همه سالمن به جز خودش. در واقع وقتی اسکن مغزشو میبینه شوکه میشه چون با مغز وحشتنا‌ک‌ترین جنایتکارها و قاتلین سریالی‌ای که این همه سال روشون مطالعه کرده بود مو نمیزده و بعدش متوجه میشه تست DNAاش هم با قاتل‌های سریالی هماهنگی داره. اون معتقده چیزی که جلوی تبدیل شدنش به یه قاتل سریالی رو گرفته، نحوه بزرگ شدن و دوران کودکی بسیار خوبش بوده که نه خشونت دیده و نه ازش سواستفاده شده. در عوض رابطه خیلی خوبی با تمام اعضای خانواده‌ش داشته.

تحقیقات زیادی صورت گرفته که مشخص بشه محیط تاثیر بیشتری داره یا ژنتیک و نتایج مختلفی هم به دست اومده ولی شاید بشه گفت که ژن‌های ما برامون طیفی از شرایط مختلف فراهم میکنه و مواردی مثل محیط و ضربه روحی تعیین میکنن ما کجای این طیف قرار بگیریم.

راجع به محیط و ژنتیک صحبت کردیم ولی یه موضوع مهم این وسط جا افتاد اونم چیزی نیست جز اختلالات روانی و شخصیتی شایع بین قاتل‌های سریالی که هم محیط و هم ژنتیک تو پیدایششون موثرن.

خیلی از قاتل‌های سریالی حداقل یکی از این اختلالات رو دارن ولی متاسفانه مشکلشون خیلی دیر تشخیص داده میشه چون بیشترشون تو خونواده‌هایی به دنیا میان که هیچ توجهی به سلامت روان ندارن.

خیلی وقتا خودشون متوجه می‌شن که یه مشکلی دارن ولی نه می‌دونن مشکل دقیقا چیه و نه راه درست مقابله باهاش رو بلدن واسه همین با مواد مخدر و الکل دست به خود درمانی می‌زنن که این باعث حادتر شدن اختلالشون می‌شه.

یکی از این اختلالات اسکیزوفرنیه. اسکیزوفرنی یه اختلال روانی شدیده که باعث میشه درک فرد از واقعیت با بقیه فرق کنه. بیمار اسکیزوفرنیک ممکنه دچار توهم بشه و چیزایی رو ببینه یا بشنوه که وجود ندارن. تفکر و رفتارش هم می‌تونه به حدی مختل بشه که نتونه کارای روزانه‌ش رو انجام بده.

یکی از نمونه‌هاش اِد گینه که ۲ تا خانوم رو کشته ولی احتمالا تعداد قربانی‌هاش بیشتر بوده ولی کار اصلیش نبش قبر کردن و تیکه تیکه کردن بدن مرده‌ها و ساختن وسایل مختلف باهاشون بوده. مثلا پوستشونو می‌کنده و باهاش کمربند درست می‌کرده‌. کسایی که می‌شناختنش گفتن از لحاظ اجتماعی رشد خیلی پایینی داشته و از بچگی رفتارای عجیبی نشون می‌داده مثلا یهو وسط کلاس بی دلیل میزده زیر خنده. تو خونه هم وضعیت خوبی نداشته و مادرش شکنجه‌ش میکرده. در نهایت توی دادگاه ثابت میشه که اسکیزوفرنی داشته و موقع ارتکاب جرم درست رو از غلط تشخیص نمیداده واسه همین به جای اعدام یا حبس ابد، به بستری شدن تا ابد تو یه آسایشگاه روانی محکوم شد.

یه دسته دیگه از اختلال‌ها هم مثل اسکیزوفرنی باعث میشن بیمار نفهمه داره چی کار می‌کنه. بهشون میگن اختلال‌های تجزیه‌ای یا گسستی. این اختلال‌‌ها باعث میشه فرد ارتباطش با واقعیت و دنیای اطرافش قطع بشه و حس کنه از بدن خودش خارج شده و خیلی وقتا یادش نیاد چه اتفاقی افتاده یا چی کار کرده. معروف‌ترین این اختلال‌ها، اختلال تجزیه‌ی هویته که با اسم اختلال چندشخصیتی هم شناخته میشه. بیماری که این اختلال رو داره حداقل ۲ تا هویت جدا داره که هرکدوم از این هویت‌ها اسم و جنسیت و ویژگی‌ها و توانایی‌های مخصوص به خودشون رو دارن مثل بلد بودن یه زبان خارجی و هروقت یکی از این شخصیت‌ها فعال باشه رفتار فرد توسط اون کنترل میشه جوری که انگار بقیه شخصیت‌ها وجود ندارن. ممکنه یکی از این شخصیت‌ها یه جنایت وحشتناک انجام بده ولی بقیه شخصیت‌ها همچین چیزی رو یادشون نیاد‌. این اختلال‌ها معمولا نتیجه‌ی یه ضربه روحی بسیار شدید یا سواستفاده‌‌های جسمی و جنسی تو دوران کودکیه‌. گفته میشه این اختلال مثل یک مکانیسم دفاعی ناخودآگاهه تا فرد بتونه بین خودش و واقعیتی که توش زندگی می‌کنه فاصله به وجود بیاره و راحت‌تر زندگی کنه.

خیلی از قاتل‌های سریالی برای دفاع از خودشون گفتن چند شخصیتی بودن ولی نتونستن حرفشونو تو دادگاه ثابت کنن. یکی از این افراد غلامرضا خوش‌رو، معروف به خفاش شب بود که ۹ نفر رو قربانی کرد اینطوری که شبا به عنوان مسافرکش خانوما رو سوار ماشین دزدی میکرد و بعد از تجاوز و قتلشون، جسدشون رو آتیش می‌زد. خوش‌رو قبل از اینکه اتفاقی به عنوان خفاش‌ شب دستگیر بشه، بارها به دلایل مختلف مثل سرقت بازداشت شد. با اینکه حتی سواد خوندن و نوشتن درست و حسابیم نداشت ولی بلد بود کمی روسی حرف بزنه و یه بار با اعتراف خودش به جرم جاسوسی برای روسیه دستگیر شد. مسئله‌ای که وجود داره اینه که هر بار که دستگیر میشده خودشو با یه اسم جدید معرفی می‌کرده. یه بار که به اتهام تجاوز دستگیر میشه و خودش رو مراد نادری معرفی می‌کنه، میتونه قبل از رفتن به زندان، فرار کنه. وقتی که بالاخره بعد از چند سال برای جنایتاش بازداشت میشه خودشو به عنوان یه تبعه افغان معرفی میکنه و میگه اسمم عبدالرحمان عبدالرحمانه. وقتی معلوم شد همچین چیزی درست نیست گفت من یه همدست داشتم به اسم حمید رسولی که قتل و تجاوزا رو اون انجام می‌داد. نه تنها معلوم شد همچین کسی وجود خارجی نداره، خانومایی که تونسته بودن از دستش در برن همه گفته بودن که این آدم تنها بوده و هیچ همدستی نداشته. در نهایت از نظر دادگاه حرفایی که می‌زده دروغ بوده و برای فرار از قانون این داستانا رو سر هم میکرده و محکوم به اعدام شد.

مسئله‌ای که وجود داره اینه که کارآگاه‌ها و کسایی که ازش بازجویی کردن هم‌نظر بودن که این آقا فرد باهوشی بوده و از لحظه‌ای که دستگیرش کردن کاملا خونسرد بوده و تا آخرین لحظه قبل از اعدامش ذره‌ای پشیمونی یا عذاب وجدان از خودش نشون نداده و حتی مسئولیت قتل‌ها رو به عهده نگرفته.

این‌ها نشونه‌های یه اختلال شخصیتی بسیار مهم و بسیار شایع بین قاتلین سریالیه به اسم اختلال شخصیت ضد اجتماعی که بهش سایکوپاتی یا سوسیوپاتی هم میگن. این اختلال باعث میشه که فرد هیچ ارزشی برای حقوق و احساسات دیگران قائل نباشه. با اینکه میدونه چی درسته و چی غلط، بدون عذاب وجدان و پشیمونی می‌تونه کار غلط رو انجام بده. کسایی که این اختلال رو دارن، تمایل دارن بدون هیچ احساسی آدما رو فریب بدن و از قوانین تخطی کنن. ممکنه دروغ بگن، از خشونت استفاده کنن و به طور ناگهانی برانگیخته بشن. به خاطر همین خصوصیات معمولا نمی‌تونن روابط بلند مدت داشته باشن و وظایفشون رو در قبال خانواده و جامعه به خوبی انجام بدن. همه‌ی کسایی که این اختلال رو دارن جنایتکار نمیشن ولی اگه بشن بهترین نوع خودشون می‌شن. قاتل‌های سریالی سایکوپات معمولا با دروغ گفتن، فریب دادن و کنترل کردن، قربانی‌شون رو از پا درمیارن.

یکی از معروف‌ترین قاتل‌های سریالی سایکوپات تد باندیه. باندی سال ۱۹۴۶ وقتی مادرش مجرد بوده به دنیا میاد و چون اون موقع یه همچین چیزی کاملا برخلاف عرف جامعه آمریکا بوده تصمیم میگیرن بهش بگن بچه‌ی پدربزرگ و مادربزرگشه. یعنی در واقع تا مدت‌ها فکر می‌کرده مادرش، خواهرشه! (تو پرانتز بگم که ترک شدن توسط پدر و مادر یکی از خصوصیات پرتکرار بین قاتلای سریالیه) باندی در کل پسر خوش‌تیپ و محبوبی بوده ولی توی خونه کلی مشکل داشته. پدربزرگش آدم بسیار خشنی بوده و هم از زنش سواستفاده میکرده، هم از سگی که داشتن. به پورن هم اعتیاد داشته.

باندی هم مثل پدربزرگش به پورن اعتیاد داشته و بارها وقتی داشته یواشکی از پنجره خانومای همسایه رو موقع لباس عوض کردن دید میزده مچشو گرفتن ولی تو مدرسه دانش آموز خوب و خیلی باهوشی بوده و همه فکر میکردن یه آینده درخشان در انتظارشه ولی اتفاقی که میفته اینه که بعد از ورود به دانشگاه، با هوش و کاریزمایی که داشته، دخترای جوون رو هر بار به یه شکلی فریب میداده مثلا تظاهر میکرده پاش شکسته و به کمک نیاز داره و اونا رو به ماشینش می‌کشونده و بعد از بی‌هوش کردنشون، بهشون تجاوز میکرده و میکشته و حتی بعد از کشته شدنشون هم باز بهشون تجاوز می‌کرده و گاهی بعد از چند روز برمیگشته و دوباره همون کارا رو تکرار میکرده. گاهی هم سر قربانیا رو از تنشون جدا می‌کرده و به عنوان یادگاری تو آپارتمانش نگه میداشته. آخرین قربانی باندی یه دختر ۱۲ ساله بوده که داشته از مدرسه به خونه برمیگشته.

چیزی که ترسناکه اینه که در تمام این مدت، باندی دانشگاه و سر کار میرفته، دوست دختر داشته، با همکاراش خیلی مهربون بوده و هیچکس حتی فکرشم نمی‌کرده که این آدم یه همچین هیولایی باشه.

باندی بعد از ۴ سال از شروع جنایتاش دستگیر و برای قتل ۲۸ زن مقصر شناخته شد. البته حدس میزنن تعداد واقعی قربانی‌ها بالای ۱۰۰ نفر باشه. به سه بار اعدام محکوم شد و بعد از ۱۱ سال که تو نوبت اعدام بود، بالاخره به قتل‌ها اعتراف کرد به امید اینکه اعدام به تعویق بیفته که این اتفاق نیفتاد. در واقع باندی هیچوقت هیچ اهمیتی به قربانی‌ها و خانواده‌هاشون نداده بود و تنها کسی که براش مهم بود فقط خودش بود. حتی یه بار برگشت به یه خانوم روان‌پزشکی که معاینه‌ش میکرد گفت "من نمیفهمم چرا همه می‌خوانن منو زمین بزنن‌." اینقدر بی وجدان بوده که با خودش فکر میکرده چرا اینقدر قضیه رو بزرگش می‌کنن! یا یه بار دیگه برگشته گفته "عذاب وجدان هیچی رو حل نمی‌کنه. بهت آسیب میزنه و فکر کنم من خوش‌شانس بودم که این حس رو نداشتم."

باندی با اینکه اعتراف کرده بود ولی هیچوقت مسئولیت جنایت‌هاشو به عهده نگرفت. تقصیر رو گردن دیگران مینداخت، از پدربزرگ سواستفاده‌گرش گرفته تا خود قربانی‌هاش. تو یه نامه‌ای که به یکی از دوستاش نوشته بود گفته:" بعضی از آدما از خودشون آسیب‌پذیری رو ساطع میکنن. انگار با حالت چهره‌شون بهت میگن ازت میترسم. این آدما خودشون تعرض رو فرا می‌خونن. وقتی انتظار آسیب دارن، مثل این نیست که به طور نامحسوس تعرض رو تشویق می‌کنن؟"

تو آخرین مصاحبه قبل از اعدامش هم برای اولین بار گفت ریشه تمام جنایت‌هایی که کرده به پورن برمیگشته. گفت همه چی تدریجی اتفاق افتاده، فیلم‌های پورنی رو میدیده که توشون خشونت جنسی نمایش‌ داده می‌شده و هرچقدر بیشتر میدیده دلش می‌خواسته صحنه‌های خشن‌تر و قوی‌تر و بدتر ببینه تا جایی که نیازش با پورن برطرف نمیشده و با خودش گفته شاید انجام دادنش بهتر از نگاه کردنش باشه. اون گفته خشونت جنسی‌ای که این فیلما نشون میدن پسرا رو در مسیر "تد باندی شدن" قرار میده. گفت شما منو میکشید و جامعه رو در برابر من محافظت می‌کنید ولی خیلی آدما اون بیرونن که به پورن اعتیاد دارن و شما هیچ کاری واسه حل کردن مشکل اصلی نمی‌کنید."

با اینکه تحقیقات هم ارتباط محکمی بین مصرف پورن و بروز رفتارهای خشن جنسی مثل تعرض و تجاوز رو نشون داده ولی خیلی‌ها معتقدن این حرفای باندی از ته دل نبودن و آخرین فریبکاریش بوده تا تقصیر رو گردن چیز دیگه‌ای بندازه چون می‌دونسته روان‌شناس مصاحبه کننده یکی از منتقدهای جدی پورنه و حرفش رو باور می‌کنه.


به جز اسکیزوفرنی و اختلال تجزیه‌ هویت و شخصیت ضد اجتماعی، ۳ تا اختلال شایع دیگه بین قاتل‌های سریالی وجود داره.

اولیش اختلال شخصیت مرزی یا بوردرلاینه borderline. این اختلال باعث میشه که فرد تو تنظیم احساساتش مشکل داشته باشه. یعنی فردی که دچار این اختلاله، احساسات رو شدیدتر و به مدت طولانی‌تری حس میکنه و اگه چیزی اعصابشو بهم بریزه، نسبت به آدمای عادی براش سخت‌تره که به حالت اولیه و پایدار برگرده. این اختلال باعث میشه فرد راحت برانگیخته بشه، روابط متلاطمی داشته باشه و حتی ممکنه منجر به بروز رفتارهای خطرناک مثل خودآزاری بشه.

یه نمونه‌ش آیلین وورنوسه. زن روسپی‌ای که به جرم کشتن ۷ تا مرد با اسلحه به اعدام محکوم شد. البته هرکسی که اختلال شخصیت مرزی رو داشته باشه، قاتل سریالی نمیشه. آیلین زندگی فوق‌العاده بدی داشته. مادرش وقتی نوجوون بوده اونو به دنیا آورده و پدرش ولشون کرده و بعدا توی زندان وقتی برای دزدیدن و تجاوز به یه دختر ۷ ساله محکوم شد، خودکشی کرده. وقتی ۴ سالش شد، مادرش هم ولش میکنه و آیلین میره با پدربزرگش زندگی کنه. پدربزرگه ازش سواستفاده جنسی میکرده. بعد از این اتفاقات وحشتناک به مواد مخدر و الکل و روسپی‌گری رو میاره. بعد از بارداری تو نوجوونی و یه ازدواج ناموفق و زندان رفتن برای دزدی مسلحانه در نهایت تو مدت یک‌ سال اون ۷ تا مرد مشتری رو می‌کشه و پولا و ماشینشون رو میدزدیده. با اینکه گفت قربانیاش قصد تجاوز بهش رو داشتن و برای دفاع از خود مرتکب قتل شده دادگاه قبول نکرد و به اعدام محکومش کرد.

اختلال بعدی، اختلال شخصیت خودشیفته یا نارسیستیکه. کسایی که این اختلال رو دارن حس میکنن خیلی آدمای مهمی‌ان و نیاز شدیدی به جلب توجه کردن و تحسین شدن دارن و اگه اون توجهی که نیاز دارن رو دریافت نکنن، حسابی ناامید میشن. یه ویژگی دیگه‌شونم اینه که نمی‌تونن با آدمای اطرافشون هم دردی کنن و کلا آدما کنار این افراد حس خوبی ندارن.

نمونه‌ی این اختلال دنیس رِیدره Rader که چون تمام قربانی‌هاش رو می‌بسته، شکنجه می‌داده و بعد می‌کشته، بیشتر با اسم BTK که مخفف bind, torture, killعه می‌شناسنش. این آقا جزو همون دسته از قاتل‌های سریالیه که تو محیط آرومی بزرگ شدن ولی چون پدر و مادرش ساعتای زیادی کار میکردن نمی‌تونستن خیلی بهش توجه کنن. ریدر تو فاصله زمانی ۱۷ سال، ۱۰ تا خانوم رو‌ کشت. اون عاشق این بوده که اخبار مربوط به خودش رو از تلویزیون دنبال کنه و حتی خودش نامه‌‌های طعنه آمیزی به اداره پلیس و روزنامه‌ها می‌نوشته که جزئیات جنایت‌هایی که انجام داده بود رو براشون شرح میداد تا حتی بیشتر از قبل اخبار مربوط بهش پوشش داده بشه. اون در نهایت به ۱۰ بار حبس ابد پی در پی محکوم شد‌‌.

اختلال آخر، "اختلال ساختگی تحمیل شده بر دیگریه" که قبلا با اسم "سندروم مونشهاوزن نیابتی" شناخته می‌شد. این اختلال هم خیلی نادره و هم خیلی عجیب. کسی که این اختلال رو داره، جوری رفتار میکنه که انگار فرد یا افرادی که تحت مراقبتشن مریضن در حالی که واقعا اینطور نیست. قربانی‌های این افراد معمولا بچه‌های زیر ۶ سالن ولی ممکنه سالمندا یا بزگسال‌های ناتوان هم قربانی بشن. گفته میشه دلیل این رفتار، دریافت حس هم‌دردی و توجهیه که مردم به بیمارها و خانواده‌شون نشون میدن. درواقع کاری که می‌کنن نوع شدیدی از کودک‌آزاریه.

مثالش خانوم جِنین جونزه‌. این خانوم هم کودکی خیلی خوبی داشته. با اینکه بلافاصله بعد از به دنیا اومدن، پدر و مادرش ترکش کردن ولی خیلی زود یه خانواده پولدار به فرزندخوندگی قبولش کردن. با اینکه از نظر امکانات کم نداشت، ولی از نظر خودش قیافه‌ش تعریفی نداشت و خیلی محبوب نبود. خیلی زود همه به عنوان دختری که همیشه لاف میزد تا تو مرکز توجه باشه میشناختنش‌. تو دوران نوجوونی پدر و برادرش رو از دست داد که ضربه روحی بزرگی براش بوده. جونز تصمیم گرفت پرستار بشه. وقتی تو یه بیمارستان کودکان کار پیدا کرد، مسئولای بیمارستان متوجه شدن که این خانوم استعداد بسیار عجیبی داره و می‌تونه بگه کدوم بچه قراره تشنج کنه یا کدوم یکی قراره ایست قلبی داشته باشه. ولی بعد از یه مدت واقعیت خودشو نشون داد. اونم چیزی نبود جز مرگ تعداد زیادی از بچه‌هایی که جونز پرستارشون بود. مشخص شد که این خانوم به بچه‌ها دارویی تزریق میکرده تا وضعشون وخیم شه بعدش خودش مث یه قهرمان وارد شه و نجاتشون بده تا دیگران ازش تعریف و تمجید کنن ولی بیشتر اوقات کنترل اوضاع از دستش خارج می‌شده و بیشتر بیماراش میمردن. با اینکه حدس میزنن تعداد واقعی قربانیاش ۴۷ نفر باشه ولی ففط تونستن مرگ یکیشونو بهش ربط بدن که به خاطر همون به ۱۵۹ سال حبس محکوم میشه و الانم صحیح و سالم تو زندان در حال سپری کردن مجازاتشه.

در نهایت میشه گفت ترکیب مرگباری از سواستفاده‌های ذهنی، جسمی و جنسی تو دوران کودکی، جهش‌های ژنتیکی و اختلالات عصبی و روانی و شخصیتی باعث متمایل شدن یک فرد به سمت قتل‌های سریالی میشه. با این حال هیچ‌وقت نمیشه با اطمینان راجع به این موضوع نظر داد چون موضوع بسیار پیچیده‌ست و هرچقدر بیشتر روش مطالعه میشه، دانشمندا بیشتر متوجه می‌شن که چقدر اطلاعاتمون تو این زمینه ناچیزه.

با وجود تمام این شرایط و غرایزی که اول بحث درموردشون صحبت کردم شاید سوال اصلی این نباشه که قاتل‌ها چطور به وجود میان. شاید بهتر باشه بپرسیم چطور آدمای نرمال تبدیل به قاتل سریالی نمی‌شن؟


محققا اومدن قاتل‌های سریالی رو بر اساس انگیزه‌شون به ۴ دسته تقسیم کردن:

دسته اول قاتل‌های سریالی "الهام‌گرا" ان که می‌گن از طرف یه قدرت برتر بهشون الهام می‌شده که باید این قتل‌ها رو انجام بدن. نمونه‌ش هربرت مولینه که تو مدت یه سال، ۱۳ نفر رو کشت چون یه صداهایی رو تو سرش می‌شنید که بهش هشدار میداد اگه خون این آدما رو نریزه یه زلزله بزرگ تو کالیفرنیا میاد و همه چیزو نابود میکنه.

دسته دوم قاتل‌های سریالی "مامویت محور" ان که فکر می‌کنن وظیفه دارن زمین رو از وجود بعضی از آدما پاک کنن و با این کار دارن به جامعه لطف می‌کنن برای همین تمام قربانی‌هاشون ممکنه از یه دین یا یه نژاد خاص باشن یا همه‌شون یه شغل مشترک داشته باشن. مثالش سعید حناییه. سعید حنایی تو یه خانواده‌ی متعصب بزرگ شده بود و یه روز وقتی یه راننده‌ای تو خیابون، به همسرش یه تیکه جنسی انداخت، تصمیم گرفت مردایی که زن‌های خیابونی رو سوار میکنن گوشتمالی بده ولی دید زورش بهشون نمیرسه واسه همین با خودش فکر کرد اگه به جاش این زن‌ها رو بکشه، فساد و فحشا هم کلا ریشه کن میشه. کاری که میکرده این بوده که به عنوان مشتری، این خانوما رو میاورده خونه خودش، بعد به طرز وحشتناکی خفه‌شون میکرده. ۱۶ نفر رو همینطوری کشت. بعدش جنازه‌شونو یه جای دورافتاده ول می‌کرده و روز بعد دوباره میرفته پیش جنازه و میدیده مردم دورش جمع شدن و بعضیا تحسین میکردن و میگفتن آره حقش بوده کشته شه و همین باعث تشویق بیشترش میشده. خانواده‌شم کاملا حمایت و تشویقش میکردن و حس میکردن ایشون از خودگذشتگی کرده تا فساد رو از بین ببره. خودش گفته بود اگه دستگیر نمیشدم بازم ادامه میدادم حتی پسرش گفته بود خیلی‌ها به من گفتن کار پدرتو ادامه بده و شایدم این کارو کردم. حنایی سال ۸۱ اعدام شد.

دسته سوم قاتل‌های سریالی "لذت‌گرا"‌ ان که فقط برای لذت جنسی تجاوز دست به جنایت میزنن.

دسته آخر هم قاتل‌‌های سریالی "قدرت طلب" ان که انگیزه‌شون، بدست آوردن اون حس قدرت و کنترلیه که موقع مرتکب شدن قتل، بهشون دست میده‌‌ که این حس قدرت می‌تونه جنسی یا غیرجنسی باشه.

بیشتر قاتل‌های سریالی تو دو دسته‌ی آخر می‌گنجن. یعنی کسایی که برای بدست آوردن هیجان، لذت، شهوت و قدرت دست به قتل می‌زنن.

تو بیشتر مواقع این احساسات رو به وسیله‌ی تجاوز به قربانی به دست میارن. این سوال شاید برای شما هم پیش بیاد که چرا تجاوز براشون جذابه؟ چرا دیدن درد یه آدم دیگه اونا رو به وجد میاره؟

با اینکه لذت و درد، هر دو بخش مشابهی از مغز رو فعال می‌کنن و مدارهای مغزیشون کاملا با هم در ارتباطن، بخش‌هایی تو مغز وجود دارن که احساسات ما رو تنظیم می‌کنن و باعث می‌شن که به اتفاقای محیط اطرافمون، واکنش‌ها و احساسات متناسبی نشون بدیم. ولی همونطور که قبلا هم گفتم خیلی از قاتل‌های سریالی‌ای که به قربانیشون تجاوز می‌کنن، این قسمت از مغزشون مشکل داره.

برای اونا دزدیدن و نگه داشتن قربانی‌، برخلاف میلش و تعرض و تجاوز بهش و دیدن زجر کشیدنش، لذت بخشه. بعد از اینکه باعث انواع و اقسام دردها تو قربانیشون می‌شن، لحظه‌‌‌ی مرگ قربانی حس رهایی بهشون دست میده و این اتفاق مثل اوج لذت جنسیه براشون.

البته تحقیقات نشون داده با اینکه بیشتر فانتزی‌های جنسی‌شون به مرگ قربانی منجر میشه، ولی هدفشون کشتن اون فرد نبوده. در واقع می‌خوان اون فانتزی و نقشه‌ی خیالی‌ای که تو ذهنشون هست رو عملی کنن ولی بدن قربانی توان تحمل اون حجم از درد و آسیب رو نداره و تموم می‌کنه. فانتزی‌شون چیه؟ تصاحب کردن قربانی به معنای واقعی کلمه در حدی که خیلی‌هاشون حتی بعد از کشتن قربانی بازم قانع نمی‌شن و از جنازه عکس می‌گیرن تا اون صحنه رو هیچوقت فراموش نکنن و با نگاه کردن بهش یاد همون حس قدرت و لذتی که تجربه کردن بیفتن. یا حتی ممکنه بخشی از بدنش رو جدا کنن و به عنوان یه جور یادگاری پیروزی نگه دارن و یا در وحشتناک‌ترین حالت بخشی از بدن قربانی رو بخورن تا حس کنن به طور کامل تصاحبش کردن.

مثل جفری دامر، یکی دیگه از معروف‌ترین قاتل‌های سریالی دنیا که اپیزود رو با بخشی از مصاحبه اون شروع کردیم. تو دوران بچگی، پدر و مادر دامر واقعا دوسش داشتن ولی چون مادرش مریض احوال بوده و پدرشم دانشجو بوده نتونستن خیلی بهش توجه کنن و چون قصد داشتن از هم جدا شن دامر همش استرس اینو داشته که خانواده‌ش قراره از هم بپاشه. قبل از اینکه ۴ سالش بشه یه عمل جراحی داشته که انگار بعدش یه آدم دیگه میشه. قبلش خیلی شاد و پر انرژی بود ولی بعد این عمل خیلی ساکت و آروم و خجالتی شده بود. همون موقع‌ها یه بار پدرش داشته استخون حیوونای مرده رو از زمینای کنار خونه‌شون بیرون میاورده و دامر با دیدن این صحنه و شنیدن صدای برخورد استخونا بهم به طرز عجیبی به وجد میاد و از همون موقع به بعد خودشم همش میگرده دنبال استخون حیوونا. هم حیوونای مرده و هم زنده و آزمایشای مختلفی روشون انجام میداده که پدر و مادرش فکر میکردن از کنجکاویشه ولی درواقع با انجام این کارها از لحاظ جنسی تحریک میشده که خب هیچکس از این خبر نداشته. با به دنیا اومدن داداش کوچیکترش توجه پدر و مادرش از قبل هم کمتر میشه.

دامر پسر خوش قیافه و باهوشی بوده و اونم مثل باندی آینده خوبی براش تصور میشده ولی تو نوجوونی بعد از جدایی پدر و مادرش به الکل رو میاره و مسیر سرازیریش از همینجا شروع میشه. دامر همون موقع‌ها متوجه میشه همجنسگراست ولی اونقدر خجالت می‌کشیده و اعتماد بنفسش پایین بوده که اینو به هیچکس نمیگه. در عوض همونطوری که گفتم مثل بچه‌هایی که نادیده گرفته میشن و تنهان یه دنیای خیالی تو ذهنش میسازه و خیالبافی میکرده که یه پارتنری پیدا میکنه که کاملا مطیع و فرمانبردارشه. خلاصه اولین قتلشو تو ۱۸ سالگی انجام میده و همینطوری به کشتن و تجاوز پسرای جوون ادامه میده. اون نه تنها به جسدشون هم تجاوز میکرد، مث بچگیش یه بخشایی از استخوناشون رو نگه میداشت یا حتی یه ذره از گوشتشون رو میخورد تا حس کنه کاملا بهشون مسلط و مالکشون شده. روان‌شناسایی که دامر رو مطالعه کردن میگن اون احتمالا اینقدر اعتماد بنفسش پایین بوده و به خاطر طلاق پدر و مادرش و گرایش جنسیش از "پس زده شدن" وحشت داشته که فقط با یه آدم مرده که به هیچ وجه نمی‌تونسته پسش بزنه می‌تونسته ارتباط برقرار کنه و احتمالا چون هیچ کنترلی روی اتفاقای زندگیش نداشته میخواسته با کنترل تمام عیار قربانیاش این خلا رو جبران کنه.

گفته شده دامر اختلال شخصیت مرزی و شخصیت ضد اجتماعی داشته و در نهایت به قتل ۱۷ نفر متهم و محکوم به گذروندن ۹۴۱ سال حبس شد ولی ۳ سال بعد از زندانی شدنش، توسط گروهی از هم‌بنداش کشته میشه. دامر هم بعد از دستگیری گفته بود اگه آزاد میموند باز هم به کارش ادامه میداد.

البته‌ همه‌ی قاتل‌های سریالی قدرت طلب، نیازشون رو از طریق جنسی برطرف نمی‌کنن. بعضیا با کشتن قربانی و تصاحب اموالش احساس قدرت می‌کنن.

همونطور که قبل‌تر گفتم بیشتر قاتل‌های سریالی مردن‌.

جالبه بدونید حدود ۴۰ سال پیش، قبل از اینکه جرم‌شناسی به اسم اِریک هیکیEric Hickey ، اولین مقاله علمی راجع به قاتل‌های سریالی زن رو بنویسه، رو پرونده‌ای کار می‌کرد که مربوط به یه قاتل ناشناس بود که ۸ نفر رو تو ۲ سال با سم کشته بود. آقای هیکی تو یه کنفرانسی که مامورهای FBI هم توش حضور داشتن ماجرا رو توضیح میده و میگه به نظر من قاتل یه زنه. و فکر می‌کنید واکنش مامورها به این حدس چی بود؟ گفتن امکان نداره چون هیچ قاتل سریالی زنی وجود نداره.

در واقع تا مدت‌ها تو سرتاسر دنیا تصور بر این بود که زن‌ها شرارت لازم برای انجام این جنایت‌های هولناک رو تو وجودشون ندارن.

در حالی‌ که تحقیقات آقای هیکی نشون داد که قاتل‌های سریالی زن همیشه وجود داشتن ولی پذیرش این حقیقت برای مردم سخت بوده چون زن همیشه نماد مادری، زندگی بخشیدن و مراقبت و محافظت بوده.

به خانوما، "قاتل‌های سریالی خاموش" هم میگن چون برخلاف مردا که خشونت خیلی زیادی به خرج میدن و با سلاح‌های مختلف قربانی رو شکنجه و بعضا بدنش رو تیکه تیکه می‌کنن، خانوما بیشتر از ۵۰ درصد مواقع قربانی رو مسموم می‌کنن و بعد از مسمومیت متداول‌ترین روششون خفه کردنه، قربانی رو شکنجه نمی‌کنن.

به جز این، خاموش بودنشون یه دلیل دیگه هم داره. آقایون معمولا غریبه‌ها رو می‌کشن و به محض اینکه یه چهره آشنا ببینن یا قربانی حرفی بزنه که باعث شه اونا بهش احساس نزدیکی کنن، اون فانتزی و خیالی که تو ذهنشون بود از بین میره و دیگه نمی‌تونن از کاری که می‌کنن لذت ببرن و ممکنه از کشتن منصرف بشن ولی خانوما برعکس آقایون تو بیشتر مواقع خانواده و آشناهاشون رو می‌کشن مثل همسر، بچه و کسایی که ازشون مراقبت می‌کنن. در واقع وقتی یه خانومی که قاتل سریالیه تصمیم بگیره کسی رو بکشه، تقریبا هیچی نمی‌تونه نظرشو عوض کنه.

برخلاف مردا که بیشتر وقتا قربانی رو تو مکان‌های پراکنده و دور از خونه میکشن، خانوما اکثرا تو خونه یا محل کارشون این کارو می‌کنن تا توجه کمتری جلب کنن. در کل میشه گفت خانوما قاتل‌های بهتری‌ان چون واسه همین بی سرو صدا بودنشون بازه‌ زمانی فعالیتشون معمولا دو برابر آقایونه و خیلی دیرتر گیر میفتن و حتی ممکنه هیچوقت شناسایی نشن و بعضی از محققا معتقدن شاید به خاطر همینه که فکر می‌کنیم تعدادشون نسبت به مردا اینقدر کمه.

البته ناگفته نمونه که همه قاتل‌های سریالی خانوم هم از این الگوها تبعیت نمی‌کنن و خاموش نیستن مثل آیلین وورنوس که داستانش رو تعریف کردم.

یه تفاوت دیگه بین خانوما و آقایون اینه که قاتل‌های سریالی مرد، معمولا فعالیتشون رو از نوجوونی شروع میکنن ولی متوسط سن قاتل‌های سریالی خانوم ۳۲ ساله و ممکنه تا ۸۰ سالگی هم آدم بکشن.

همونطور که قبلا گفتم بیشتر قاتل‌های سریالی قدرت طلب و لذت‌گران که آقایون بیشتر با تجاوز و تصاحب جسم قربانی به خواسته‌شون می‌رسن در حالی که خانوما با کشتن قربانی و تصاحب پول و اموالش به قدرتی که می‌خوان میرسن. در واقع انگیزه هر دو یکیه ولی راه رسیدن بهش متفاوته.

یه مثال میزنم. اوایل قرن بیستم پرستاری بوده به اسم اِیمی گیلیگان amy gilligan که یه خانه سالمندان داشته و بعد از اینکه سالمندای اونجا رو راضی می‌کرده که توی وصیت نامه‌شون بنویسن این خانوم وارثشونه، با آرسنیک مسمومشون می‌کرده و می‌کشته.

تو بیشتر موارد مثل همین خانم گیلیگان، اون پولی که بهش می‌رسن خیلی ناچیزه و بیشتر نمادینه و به ریسک کشتن یه آدم دیگه نمی ارزه و همین نشون میده که این قاتل‌ها برای برطرف کردن نیاز بیمارگونه‌شون آدم می‌کشن و نه برطرف کردن نیاز مالی.

مثال بعدی مهین قدیری، اولین قاتل سریالی زن ایرانه. این خانوم ۱۳ سالگی ازدواج میکنه و دو تا بچه میاره. به گفته خودش گرفتار بدهی سنگینی میشه و شوهرش که معتاد بوده کمکش نمیکرده، مادر پیرشم ارثیه پدریشو بهش نمیداده و انگیزه قتل‌هاش کاملا مالی بوده. طعمه‌هاشم خانومای پیری بودن که شباهت زیادی به مادرش داشتن ولی به قول خودش صرفا کسایی بودن که دیگه زندگیشونو کرده بودن و مثل یه طلافروشی سیار دل بقیه رو می‌سوزوندن. مهین قربانیاشو با دارو بیهوش و بعد خفه میکرده و طلاهاشونو میدزدیده و تو بیابون رهاشون میکرده. در نهایت ۵ تا زن رو اینطوری میکشه و بعدا معلوم میشه چند سال قبل از این قتل‌های سریالیش، صاحب‌خونه‌ش که یه آقای پیری بوده رو هم به روش مشابهی کشته و پولاشو دزدیده. یکی از اون ۵ نفر خانوم هم فامیلشون بوده و رفته خونشون خیلی با خونسردی کشتش و طلاهاشو برداشته و رفته. بازپرس‌هایی که با مهین صحبت کردن میگن اون زن باهوشی بوده و توانایی عجیبی تو فریب دادن آدما داشته. در ضمن هیچوقت پشیمونی یا عذاب وجدان واقعی از خودش نشون نداده و تازه وقتی میفهمیده یه قسمتی از طلاهای قربانیاش از زیر دستش در رفته حسرت میخورده. موقع بازسازی صحنه قتل میگفته و میخندیده و به مهارت خودش تو کشتن قربانیاش افتخار میکرده. برای همین به احتمال زیاد سایکوپات بوده. در ضمن حتی بعد از صاف کردن بدهیاش همچنان به کارش ادامه داده که همین نشون میده هدفش صرفا مالی نبوده‌.


اما سوالی که پیش میاد اینه که چرا زن‌ها و مردها اینقدر راه و روششون با هم متفاوته؟

روان‌شناسای تکاملی می‌گن جواب این مسئله به نحوه تکاملمون برمی‌گرده. اگه این درست باشه که برای صدها هزار سال، مردها شکارچی حیوانات بودن و زن‌ها گردآورنده میوه و سبزیجات از اطراف خونه، پس شاید تفاوت بین قاتل‌های سریالی زن و مرد، میراث همین رفتار کهن باشه.

مردها مثل اجدادشون، به احتمال بالا ریسک می‌کنن و قربانیانشون که غریبه هم هستن، تعقیب و بعد شکار می‌کنن، در حالی که زن‌ها به احتمال بالا ترجیح میدن همون آدمایی که اطرافشون هستن، همونایی که باهاشون زندگی یا کار می‌کنن رو گردآوری کنن و خیلی از خونه دور نمی‌شن و ریسک نمی‌کنن.

در ضمن خانوما چون دفعات محدودی می‌تونن باردار شن، همیشه به نفعشون بوده یک همسر ثابت پیدا کنن و حمایت اونو داشته باشن در حالی که آقایون چون همیشه می‌تونن اسپرم تولید کنن، پیدا کردن جفت‌های مختلف و استفاده از هر موقعیت برای تولید مثل، شانس بقاشون رو بالا می‌برده. ترجمه‌ی این جمله تو فضای قاتل‌های سریالی این میشه که احتمالا خانوما برای بدست آوردن منابع ثابت و ایجاد حس امنیت آدم می‌کشن ولی آقایون برای ارضای حس نیاز به بقا به قربانی‌هاشون تجاوز می‌کنن و با اینکه ممکنه قصد کشتنش رو نداشته باشن، با اعمال خشونت کنترل نشده یا برای ترس از گیر نیفتادن قربانی رو میکشن.

در نهایت چیزی که میشه گفت اینه که برخلاف تصور عموم، خانوما هم می‌تونن قاتل باشن و هر تصوری غیر از این، می‌تونه یه اشتباه مرگبار باشه.


آخرین قاتل‌ سریالی دستگیر شده در ایران، اکبر خرمدین و همسرش بودن که مطمئنا ماجراش رو شنیدین. ایده این اپیزود هم از اونجایی به ذهن ما رسید که طی معاینه‌های پزشکی اعلام شد که این دو نفر از نظر سلامت روانی سالم هستن و بعضا از این عبارت سو برداشت‌هایی شد در حالی که منظور این بود که اونا حین ارتکاب جرم دچار جنون نبودن و درست رو از غلط تشخیص میدادن و مسئولیت کارهاشون کاملا با خودشونه و هیچ تخفیفی توی مجازاتشون قائل نمیشن. ولی مطمئنا نمیشه گفت هیچ اختلالی ندارن.

حالا سوال اینجاست که بعد از شنیدن تمام این داستان‌ها، به نظر شما اگه بیمارهایی که حین ارتکاب قتل دچار جنون شدن رو بذاریم کنار، یه قاتل سریالی چقدر مسئول جنایاتشه؟ نظرتون به تد باندی که خودش رو به هیچ وجه مقصر نمیدونست نزدیکتره یا جفری دامر که هیچکس و هیچ‌چیز رو جز خودش مقصر نمی‌دونست؟

به نظر شما این افراد که مستعد بروز رفتارهای خشونت آمیزن، نباید هیچ فرقی با بقیه داشته باشن و باید طبق یه استاندارد ثابت باهاش برخورد بشه؟

بعضی از کشورها مجازات اعدام رو برای قاتل‌های سریالی برداشتن چون معتقدن این افراد با اینکه جنون نداشتن ولی بالاخره بیمارن و کشتنشون عادلانه نیست ولی در عوض بهشون حبس ابد بدون امکان عفو میدن که دیگه هیچوقت وجودشون جامعه رو تهدید نکنه.

بعضی کشورا پا رو از این هم فراتر گذاشتن و حتی حبس ابد هم نمیدن و بعد از چند دهه، اگه دیدن رفتار فرد تو زندان اصلاح شده آزادش میکنن. البته اصلاح شدن این افراد خیلی شایع نیست چون خیلی از اونا خصوصیات سایکوپاتیک دارن و افراد سایکوپاتیک مجازات و تنبیه تاثیری روشون نداره و باعث بازیابی و اصلاحشون نمیشه. در عوض محققا متوجه شدن اگه به جای مجازات، مسیر‌های پاداش رو تو مغزشون ایجاد کنن یعنی مثلا اگه یه کار خوبی کردن تشویقشون کنن احتمال بازیابیشون خیلی بیشتر میشه. ولی خب پیاده کردن یه همچین چیزی هزینه‌های زیادی رو میطلبه.

بعضی از کشورها مثل کلمبیا حتی صبر نمیکنن ببین فرد اصلاح میشه یا نه. همین که فقط با پلیس همکاری کنه تو مجازاتش تخفیف زیادی قائل میشن. برای مثال قاتل سریالی‌ کلمبیایی‌ای به اسم لوییس گراویتو که به حدود ۲۰۰ تا بچه بلکه هم بیشتر تجاوز کرده و کشتشون و مجازاتش ۸۳۵ سال حبس بوده، چون با پلیس برای پیدا کردن جای جنازه‌ها همکاری کرده، مجازاتش به ۲۲ سال کاهش پیدا کرد و قراره سال ۲۰۲۳ از زندان آزاد شه.

خلاصه که کشورهای مختلف رویکردهای خیلی متفاوتی در رابطه با این قضیه دارن.

فاکتورهای زیادی می‌تونن یک انسان رو مستعد قتل‌های سریالی بکنن. ممکنه ژنتیک تفنگشون باشه، تجربه‌ی خشونت تو بچگی تیرشون و اختلالات روانی و شخصیتی نشونه‌‌گیرشون. ولی در نهایت کسی که تصمیم میگیره ماشه رو بکشه، خودشونن.

به نظر شما وظیفه‌ی ما چیه؟ شاید تنها کاری که از دست ما بربیاد این باشه که نسبت به نشونه‌های هشداردهنده آگاه باشیم. اگه متوجه شدیم از بچه‌ای داره سواستفاده میشه ساکت نشینیم. حواسمون به بچه‌ها باشه و به حال خودشون رهاشون نکنیم.

پدر و مادر جفری دامر بعد از مرگ پسرشون گفتن شاید اگه تودار بودنش رو به حساب خجالتی بودنش نمیذاشتیم، الان اینجا نبودیم. شاید اگه یه کمی درونشو کند و کاو میکردیم، می‌تونستیم جلوی شکل‌گیری خیالاتش رو بگیریم.

شاید کار پیش افتاده‌ای به نظر برسه ولی اگه به موقع متوجه بعضی نشونه‌‌ها بشیم، شاید بتونیم زندگی‌های زیادی رو نجات بدیم.


قاتل‌های سریالی هرجایی ممکنه باشن. ممکنه تو خیابون از کنارشون رد بشید، تو اتوبوس کنارشون بشینید، باهاشون سفر برید یا حتی به خونه‌تون دعوتشون کنید. رو پیشونی هیچکدومشون ننوشته قاتل سریالی. دوست دختر تد باندی حتی تا همین امروز نمیتونه باور کنه که نزدیک‌ترین آدم زندگیش، این جنایتکاری بوده که همه میگن.

از نظر شما چطور میشه به آدما اعتماد کرد؟ خوشحال میشیم نظراتتون رو توی کامنت با ما به اشتراک بذارید.

طبق روال قبل میخوام پادکست بهتون معرفی کنم. بیوگرافی پادکستیه که خیلی ساده و صمییمی داستان زندگی آدمای معروفو تعریف میکنه. بهتون پیشنهاد میکنم اپیزود ونسان ونگوگ‌شونو حتما گوش بدید.

متن این پادکست رو خانم دکتر ستاره مصدق و پروین روزی نوشتن و تدوین از امیر رضا نصرتی بود.

ما می‌خوایم سالم باشید



بقیه قسمت‌های پادکست پاددارو را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید:

https://castbox.fm/episode/S02E08---Serial-Killers-(%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C)-id4498935-id435322025?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=S02E08%20-%20Serial%20Killers%20(%D9%82%D8%A7%D8%AA%D9%84%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C)-CastBox_FM