من از نگاه من


من

مریم غلامی هستم. خرداد ماهی ام. دقیق تر بخوام بگم متولد 9 خرداد 1367، یعنی در حال حاضر 32 ساله هستم. اهل کازرون ( اگر یادتون باشه شهر آقای هاشمی کتاب علوم اجتماعی) شهری در 110 کیلومتری شهر شیراز هستم. متاهل هستم و همسرم مهندس کامپیوتر هستند. عقد کردم و هنوز سر خونه زندگی خودم نرفتم.

لیسانس تربیت بدنی و دیپلم حسابداری داری دارم. به مدت 7 سال مربی و داور فوتسال بودم.

شناخت از نگاه من

معمولا وقتی یکی ازما میخواد که خودمون رو معرفی کنیم بعد نوشتن اسم و فامیل و سن و مشخصات شناسنامه ای، دیگه آدم نمیدونه چی باید در مورد خودش بنویسه و نوشتن کمی سخت میشه، اونم نه به این دلیل که شاید حرف برای گفتن نداریم بلکه بیشتر به این دلیل که بدون دیدن مخاطب باید یک چیزایی در مورد خودم بنویسم که نه تنها خسته کننده نباشه، بلکه با خوندن همین چند خط منو بشناسه. به عبارتی من فکر میکنم وقتی آدم ها سعی میکنن خودشون رو تعریف کنن تعریفشون ممکنه 70 درصد به خود واقعی شون نزدیک باشه. معمولا تعریف ما از خودمون به تصورات ایده آلی برمیگرده که از خودمون داریم به عبارتی دوست داریم طوری باشیم که داریم تعریف میکنیم. به طور مثال شرایطی رو در نظر بگیریم من دارم با فرد جدیدی برای ازدواج آشنا میشم:

تعریف من از خودم: من کتاب دوست دارم و واقعا دوست دارم کتاب های سبک مورد علاقه ام رو در طول روز بخونم، حتی میخوام در آینده تو خونه خودم یک کتاب خونه داشته باشم.

اولین اتفاق: در یکی از مناسبت های مهم، مثلا تولدم یا ولنتاین، آقایی که من باهاش آشنا شدم و خودم رو براش تعریف کردم به من یک کتاب هدیه میده و حتی در مناسبت های بعدی هم هربار سعی میکنه که برای خوشحال کردن من، باز هم کتاب های سبک مورد علاقه ام رو هدیه بده.

واقعیت: با وجود علاقه زیادم به کتاب خوانی، به دلیل مشغله کاری و شرایط زندگی، شاید وقت نشه ک سالی سه تا کتاب هم بخونم. من هدایایی رو دریافت کردم که با تعریفم کاملا سازگار بود ولی در عمل با واقعیت زندگی من فاصله داشت. پس ممکنه بعد از مدتی با حالتی سرد و دلزده، مدام با خودم تکرار کنم اگر هدیه ی دیگری رو از ایشون دریافت میکردم خوشحال تر بودم.

دومین اتفاق: من مجبور به زندگی در یک خونه پنجاه متری میشم، به احتمال خیلی زیاد اولین چیزی رو که حذف میکنم کتابخونه است چون داشتن یک کمد لباس و آینه بزرگ قدی رو به کتابخونه ترجیح میدم.

میخواستم بگم که به نظر من تعریف هر فرد از خودش ممکنه با واقعیت رفتاری اون فرد تفاوت داشته باشه، پس بهتره که تعاریفمون رو برپایه وقایع زندگیمون جلو ببریم تا فرد مقابل برداشت نزدیک تری به شخصیت ما داشته باشه.

واقعیت زندگی من

یکم به عقب برمیگردم، شاید براتون جالب و حتی عجیب باشه که دیپلم حسابداری چه ربطی به رشته تربیتی بدنی داره، به نظرم تنها مفهوم قابل درک این مسئله، این باشه که شجاعت این رو دارم که دنبال علایقم برم، هدف مشخص، بهم انگیزه میده و اگر هدفی رو برای خودم مشخص کنم با وجود تمام مشکلاتی که ممکنه سر راهم وجود داشته باشه دنبالش برم تا بهش برسم. اینم بگم "فکر میکنم" و بعد "انتخاب میکنم" و "تصمیم میگیرم" اما هر زمانی در ادامه راه، بفهمم که مسیری رو اشتباه رفتم، به اشتباهم اقرار میکنم و با یادآوری این ضرب المثل که "ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است"، سعی میکنم گام های بعدی رو بهتر بردارم. چون ما اومدیم که خوب زندگی کنیم.

علایق من

نکته دیگه ای که در مورد خودم بخوام بگم اینه که سرچ کردن یکی از علایق زندگی من بوده و هست. در مورد کلمه، موضوع، بیماری، عارضه، طب سنتی، خلاصه هر چی که میشندیدم و برام جدید بود، همیشه سرچ میکردم و توی گروه های دوستانه و فامیلی ( تو پرانتز بگم که روابط اجتماعی خوبی دارم) مطالبی رو که به نظرم مفید بودن، از جاهای مختلف جمع میکردم و براشون توی شبکه های اجتماعی میفرستادم، به همین دلیل هم بود که بهم صفت دکتر سمیعی 2 (به شوخی) رو نسبت میدادند.

هدف من

من همچنان مربی فوتسال بودم تا اینکه بیماری کرونا یک جورایی یک تنه به زندگی معمولی هممون حمله کرد و سلامتی، تفریح، کار و .. رو تحت تاثیر قرار داد. هممون با گذشت زمان سعی کردیم که فعالیت های زندگیمون رو به روال قبل ادامه بدیم اما برای شغل هایی مثل شغل من، این انتظار بعد از مدتی به دلیل مشخص نبودن وضعیت ادامه کرونا، چندان منطقی نبود. تا یک روز از طریق خواهرم با شغل محتوا نویسی آشنا شدم. یک بخش دیگه از علایقم که همیشه یک جورایی اونو دنبال کردم و جز لذت ها و سرگرمی های جذاب زندگیم بود، الان میتونست برام به عنوان یک شغل و حرفه هم باشه، شغلی که به تعریف خودم و نظرات دیگران در اون استعداد هم دارم. این موضوع برام "هدف" شد. هدف به من انگیزه میده. موتورم روشن شده و میخوام با تمام قوا بدستش بیارم. چون میدونم پشتکار دارم. میدونم علاقه دارم و از مسیر پیش رو لذت خواهم برد. گاهی وقت ها ممکنه به سرعت باد به هدفم برسم گاهی هم مثل یک لاک پشت آرام و آهسته، اما نتیجه مهمه "رسیدن".