داستان پیامبران: قوم عاد

داستان های قرآنی: حضرت هود

سلام، با وبلاگ پیامبران و پادشاهان همراه باشید

حضرت هود اولین پیامبر بعد از نوح علیه السلام است، که خدا میان قوم عاد فرستاد. حضرت هود بعد از دو هزار و ششصد و چهل و هشت سال که از هبوط حضرت آدم گذشته بود به دنیا آمد.

داستان پیامبران
داستان پیامبران

هود (ع) از پیغمبران بزرگواری بود که گذشته از صفات عالی و روحانی و اخلاق نیکوی انسانی که در وجود او بود از نظر حَسَب و نَسَب و زیبائی صورت و جمال، و آراستگی اندام نیز در میان مردم زمان خود ممتاز بود و خداوند کمالات ظاهری و معنوی را یک جا در او جمع آورده بود.

چنانچه گویند این پیامبر خدا در سن 40 سالگی از جانب خداوند مأمور شد قوم خود را که به قوم عاد معروف بودند به توحید و پرستش خدای یکتا دعوت کند.

https://youtu.be/qKgw6uCVAAI?feature=shared

داستان پیامبران

خداوند قوم عاد را بعد از نوح روی زمین مستقر کرد و زندگی بخشید و آنان را جانشین قوم نوح روی زمین قرار داد و نیرویی زیاد به آنان عطا کرد. بلند قامت ترین انسانها در میان قوم عاد صد و کوتاهترین آنها هفتاد ذراع بود،

قوم عاد دارای اندامی بلند و کشیده و قدرتمند بودند، به طوری که با دستهای خود سنگ کوهها را می شکافتند، قوم عاد در سرزمینی بنام اَحقاف بین یمن و عمان که هم اکنون بیابانی بدون آب و علف و غیر قابل سکونت است زندگی می کردند و خداوند نعمتهای بسیار زیاد و برکات فراوانی به آنها عنایت کرده بود.

قوم عاد از راه کشاورزی زندگی می کردند، اما با این همه اوصاف و نعمتهای خوبی که خداوند به آنها داده بود، این قوم نادان به جای اینکه خداوند بزرگ را بشناسند و او را پرستش کنند، بتهایی را انتخاب و آنها را می پرستیدند، و صورت های خود را در مقابل بتها به خاک می ساییدند.

قوم عاد برج هایی بلند برپا می کردند بر بلندترین نقطه زمین، تا از بالای آن بر حمامها مسلط باشند. از دیگر عادات زشت آنها این بود که منزل های خود را بر بلندی می ساختند تا وقتی پیادگان از آنجا عبور می کنند، آنها را مورد تحقیر و تمسخر قرار دهند.

بت پرستی قوم عاد

قوم عاد بت پرست بودند، دین آدم و نوح را فراموش کرده و تابع ستمگران شده بودند. حضرت هود مردم را به خداپرستی و عدالت دعوت کرد و هرچه می توانست در این راه کوشش کرد. سران قوم عاد او را مورد تمسخر و آزار و اذیت قرار دادند و او را نادان و دروغگو خواندند. هود به آنان گفت؛

به یاد بیاورید قوم پدرانتان، قوم کافر نوح را، آنان در پاسخ هود گفتند؛ یا آنچه را که پدران ما می پرستیدند، رها کنیم؟ هود گفت؛ آیا به نام های بت هایتان نمی اندیشید، خدا بر حقیقت آشنا است، پس منتظر عذاب باشید.

هود به آنان می فرمود؛ خدای یکتا شریکی ندارد، عبادت او جوهر و خلاصه عبادتها است، حقیقت ایمان، عبادت اوست. این خدا به شما نزدیک است و شما نیازی به شفیع ندارید، او از رگ گردنتان به شما نزدیک تر است.

قوم هود از او روی گردانده و گفتند؛ تو مرد جاهلی هستی و عقل خود را از دست داده ای. تو در میان ما چه مزیتی داری؟ امتیاز تو بر دیگران چیست؟

هود در پاسخ می گفت؛ ای قوم! مرا به سفاهت متهم نکنید، من مدّتها در بین شما زندگی کرده ام آن وقت نمی گفتید مرد جاهلی هستم، چطور الان مرا متهم به کم عقلی و جهل می کنید؟

سرکشی قوم عاد

وقتی هود از قوم خود لجاجت در گفتار و اصرار به مخالفت دید. آنها را خطاب کرد وگفت؛ من خدای خود را گواه می گیرم که وظیفه خود را انجام داده ام و در ابلاغ رسالت خود کوتاهی نکردم. هیچگاه بر اثر ترس، دست از کار خود برنداشتم و در راه این رسالت آسمانی نهایت سعی خود را نمودم. از شما مردم هم ترسی ندارم از این به بعد هر نقشه و طرحی دارید اجرا کنید توکل من به خدای یکتا و بی همتاست

شداد بن عاد که بود

حضرت هود در زمان پادشاهی شدّاد بود و پیوسته او را دعوت به ایمان می کرد. روزی شدّاد گفت؛ اگر من ایمان بیاورم، خداوند به من چه خواهد داد؟

حضرت هود پاسخ داد: جایگاه تو را در بهشت برین قرار می دهد و زندگانی جاوید به تو خواهد داد. شدّاد اوصاف بهشت را پرسید و آن حضرت شمّه ای از خصوصیات بهشت را برای او بیان نمود. شدّاد گفت؛ اینکه چیزی نیست، من خود می توانم بهشتی بهتر از آنچه تو گفتی تهیه نمایم.

از این رو درصدد ساختن شهری برآمد که شبیه بهشت برین باشد، یک نفر را پیش ضحّاک تازی که خواهرزاده او بود فرستاد، در آن زمان ضحّاک بر مملکت جمشید «ایران» حکومت می کرد و از او خواست هرچه طلا و نقره می تواند فراهم سازد.

ساخت بهشت ارم ذات العماد

ضحّاک بنا به دستور شدّاد هرچه توانست زر و زیور تهیه نمود و به شام فرستاد. شدّاد به اطراف مملکت خویش نیز اشخاصی فرستاد و در تهیه طلا و نقره و جواهر و مشک و عنبر جدیت فراوان نمود.

استادان و مهندسین ماهر برای ساختمان شهر بهشتی آماده کرد، در اطراف شام محلّی را که از نظر آب و هوا بی مانند بود انتخاب نمود، دستور داد دیوار آن شهر را با بهترین اسلوب بسازند. در میان آن قصری از طلا و نقره به وجود آورند و دیوارهای آن را به جواهر و گوهرهای گران قیمت بیارایند، در کف جویهای روان آن شهر به جای ریگ و سنگ ریزه، جواهر بریزند. درختهایی از طلا ساختند که بر شاخه های آن مشک و عنبر آویخته بود و هر وقت باد می وزید بوی خوش از آن درختها منتشر می شد.

https://youtu.be/ZUzUEzQKhoo

گفته اند؛ دوازده هزار کنگره از طلا که به یاقوت و گوهرهایی آراسته بود بر گرد قصر او ساختند، شدّاد پانصد سرهنگ داشت که برای هر یک، فراخور مقامش در اطراف قصر، کوشک بلند مناسب با آن قصر تهیه نمودند و آنان را در بهشت مصنوعی خود جای داد و از هر نظر وسایل استراحت و عیش را فراهم کرد. در مدّت پانصد سال با سرعت و قدرت تمام هرچه سیم و زر بود برای ایجاد آن شهر بکار رفت، تا اینکه به شدّاد خبر دادند آن بهشت که دستور داده بودید آماده گردید.

مرگ شداد

شدّاد در «حضر موت» به سر می بُرد. پس از اطلاع از لشگری فراوان برای دیدن آن شهر حرکت کرد، چون به یک منزلی شهر رسید آهویی به چشمش خورد که پاهایش از نقره و شاخهایش از طلا بود، از دیدن چنین آهویی در شگفت شد و اسب از پی او بتاخت تا از لشگر خود جدا گردید.

ناگاه در میان بیابان سواری مهیب و وحشت آور پیش او آمد و گفت؛ ای شدّاد خیال کردی با این عمارت که ساختی از مرگ محفوظ می مانی از این سخن لرزه بر تن شدّاد افتاد و گفت؛ تو کیستی؟ جواب داد؛ ملک الموتم.

داستان عزرائیل و شداد

پرسید؛ با من چه کار داری و در این بیابان چرا مزاحم من شده ای؟ عزرائیل؛ برای گرفتن جان تو آمده ام.

شدّاد التماس کرد که مهلت بده یک بار باغ و بستان خود را ببینم، آنگاه هرچه می خواهی بکن.

عزرائیل گفت به من این اجازه را نداده اند. و در آن حال شدّاد از اسب در غلطید و روحش از قالب تن جدا شد و تمام لشگر او با بلایی آسمانی از میان رفتند و آرزوی دیدار بهشت را به گور بردند.

وقتی نصایح هود بر قوم عاد بی نتیجه ماند و دعوت او در قومش کارساز نیفتاد، خداوند به مدت هفت سال آن قوم را دچار قحطی نمود. بارانی نبارید و خشکسالی و قحطی همه جا را فرا گرفت. در آن هنگام شغل هود کشاورزی بود. مردم به خانه هود آمدند و از همسر او خواستند تا از هود بخواهد برای آنها دعا کند

https://youtu.be/hhzKIKzaA_E

همسر حضرت هود

همسر هود گفت؛ اگر دعای او مستجاب می شد برای خودش دعا می کرد. برای اینکه زمین هایش محتاج یک قطره آب است. مردم عاد از خانه هود بیرون آمدند و به جستجوی هود پرداختند، وقتی او را یافتند از او خواستند تا در حق شان دعا کند. هود دست به دعا برداشت و برای قوم عاد دعا کرد و از قوم عاد خواست که توبه کنند.

هنگامی که قوم عاد از پیش هود برمی گشتند باران شروع به باریدن کرد. مردم عاد دوباره نزد هود بازگشتند و از او راجع به همسرش سؤال کردند، هود پاسخ داد، خداوند هیچ مؤمنی را خلق نمی کند، مگر اینکه دشمنی را برای آزار او در کنارش قرار دهد و این زن، دشمن من است. پس از دعای هود تمام سرزمین ها دوباره سرسبز شد.

«عاد» همان فرزند «عوص» و برادر نَسَبی هود، دارای دو پسر به نام های شدید و شدّاد بود. بعد از مرگ عاد آن دو به کفر و پرستش بت روی آوردند و برای خود کاخ هایی بزرگ ساختند. همانطور که در صفحات قبل گفته شد شدّاد بنایی با انواع طلا و نقره، ساخت و مأموران او برای ساختن یکی از کاخهای او بیست سال مشغول جمع آوری زیور آلات بودند و در جایی دیگر نقل کرده اند که سیصد سال(1) طول کشید تا کار ساخت قصر تمام شد. قصری با هزار قصر دیگر و برجهای بلند، هزار پرچم برافراشته و نام قصر همان [ارم ذات العماد] بود.

عذاب الهی قوم عاد

هنگامی که سالها از دعوت هود می گذشت، آن قوم هنوز هم بت پرستی می کردند، و اعمال زشتی را مرتکب می شدند. بعد از قحطی که دوباره به دعای هود سرسبزی زمین را فرا گرفت، بازهم به خدا ایمان نیاوردند و به کفر گرویدند و باز خداوند بار دیگر یاران رحمت خود را از آنان دریغ داشت،

داستان پیامبران
داستان پیامبران

آن قوم دست بر دعا برداشتند و از خدا باران خواستند، تا اینکه مخالفین هود در آسمان، ابر سیاهی را دیدند که آسمان نیلگون را تاریک ساخت، قوم چشمها را به ابر دوختند و برای دیدار آن شتافتند زیرا مدتی بود که باران نباریده بود و گفتند؛ این ابری که در آسمان است بزودی برای ما باران می آورد. اما هود به آنها گفت؛ این سیاهی که در آسمان می بینید، ابر رحمت نیست، بلکه عذاب خداوند است، این همان عذابی است که در ارسال آن عجله می کردید. بادی است که عذابی دردناک و کشنده به همراه دارد.

چیزی نگذشت که بادی هولناک وزیدن گرفت، آن باد هفت شبانه روز بر قوم عاد می وزید، و قوم دیدند که حیوانات و اموال و ابزار آنان از زمین بلند و به مکانهای دور دست پرتاپ می شود بادی که تنه درختان را از جا می کند و مردم را چون ملخ به این طرف و آن طرف پرتاب می کرد. آن هفت روز را [ایام المعجوز] می نامند.


در مدت یک هفته، ماه به وسیله برج زحل و مریخ در نحوست به سر می برد. به این تندباد و طوفان باد عقیم هم می گویند که از هفتمین طبقه زمین بیرون می آید و این باد نشانه خشم پروردگار می باشد و این باد تا به حال بر هیچ قومی جز قوم عاد نوزیده است. این باد توسط جرئیل به طرف قوم عاد هدایت می شد. به بادی که قوم عاد را نابود کرد [صرصر] نیز می گویند.

مردم از ترس و با وحشت و به سرعت به خانه ها پناه بردند. این قوم عذاب زده فکر می کردند که بدین وسیله می توانند جان خود را حفظ کنند ولی این عذاب بلایی عمومی و همگانی بود. سرانجام قوم مانند تنه نخل خشکیده به خاک هلاکت افتادند، نسل آنها ناپدید و آثارشان بکلی متلاشی و از صفحه تاریخ برچیده شد.


قرآن کریم نیز در اوصاف این عذاب می فرماید؛ تندباد وحشت ناک و سردی را در یک روز شوم مستمر بر آنان نازل کردیم که مردم را همانند تنه های نخل ریشه کن کرد و به هر طرف پرتاپ می کرد.

«فراموش نکن خدای تو هیچ قوم و اهل دیاری را در صورتی که مُطیع و نیکوکار باشند به ظلم، هلاک نمی کند».

تنها هود و همراهانش در این طوفان، از گزند عذاب الهی به دور ماندند و در تمام هفت شبانه روز به هود پناه بردند و از گزند باد صرصر در امان ماندند. تا اینکه باد آرام شد و سرزمین آنان به وضع عادی بازگشت و هود و یارانش به «حَضَر موت» کوچ کردند و بقیه عمر را در این سرزمین بِسَر بردند.

همچنین خداوند در آیه 60 سوره هود می فرماید؛

«آنان (قوم عاد) در این دنیا و روز قیامت، لعنت و نام ننگینی به دنبال دارند. بدانید «عاد» نسبت به پروردگارشان کفر ورزیدند. دور باد «عاد» - قوم هود - از رحمت خدا».

قبر حضرت هود کجاست؟

چنانچه گفته اند؛ حضرت هود پس از نابودی قوم عاد به وادی حضرموت آمد و درنزدیکی شهری بنام «تریم» سکونت اختیار کرد و بقیه عمر خود را در آنجا به سر برد و حضرت هود در سنّ 807 سالگی از دنیا رفت و در حضرموت مدفون گردید. و به قولی دیگر هنگامی که هود به مکه سفر کرده بود در 460 سالگی از دنیا رفت و قبر او در وادی السلام در نجف اشرف است.