بالاخره ویزای سیاره پروکسیما رو گرفتم!

سلام رفیق

خوبی؟

من امیر میرکریمی هستم

متولد فروردین 1376

این اولین پست من تو ویرگوله...

امروز با یه اتفاق خوب تو سال 1400 از خواب بیدار شدم که منو تو فکرم برد به چند وقت پیش...

اگه حالشو داری میخوام برات تعریف کنم.

از دبیرستان شروع شد

تو دبیرستان بخاطر علاقه ای که به اسم کامپیوتر و تکنولوژی داشتم رفتم رشته کامپیوتر تو هنرستان فنی حرفه ای سایپا که تو شهر کرجه. شاید برات جالب باشه حتی کامپیوتر هم نداشتم که بخوام تکالیف این رشته رو انجام بدم ولی دوست داشتم اگه میخوام درس رو ادامه بدم حداقل چیزی بخونم که دوست دارم. خلاصه یه کامپیوتر ترکیده گرفتیم و شروع کردیم به درس خوندن تو رشته کامپیوتر. بین همه درس ها یه درس داشتیم که اسمش هم یادم نیست ولی طراحی سایت با html و css یاد میگرفتیم تو اون درس. حالا منو میگی اینقدر به این درس علاقه مند شدم که تمام پول تو جیبی هارو جمع کردم چند روز هم رفتم سوپرمارکت محل کار کردم که کامپیوترمو درست کنم تا بتونم فقط تکالیف این درس رو انجام بدم. خلاصه هرجوری بود بخاطر علاقه ای که به این درس پیدا کردم تونستم کامپیوترمو درست کنم و یکم وضع درس های دیگه هم بهتر شد. اما با اتمام دوره دبیرستان دیگه از این مسیر فاصله گرفتم.

یک معجزه تو دانشگاه کافی بود

از دبیرستان تا دانشگاه سه سال فاصله افتاد و تو این مدت ناامید از فضای درس و تحصیل به کارگری مشغول شدم. وضع مالی خونواده هم طوری نبود که اگه کار نکنم ساپورتم کنن. وقتی رفتم دانشگاه بعد از سه سال کارگری همه چیز تغییر کرد. دیگه کارفرما به بهونه دانشجو بودن و تایمی که برای دانشگاه رفتن لازم داشتم هرجور میتونست اذیت میکرد. بعد از دو سه تا کار عوض کردن دیدم نمیشه... اگه بخواد همینجوری پیش بره تا آخر دانشگاه خیلی قراره اذیت بشم. نشستم فکر کردم که چیکار کنم، دیدم چرا نباید تو رشته مورد علاقم کار کنم؟ راستی من به چی علاقه دارم؟ عه... طراحی سایت.

خداحافظی با کارگری

یه دفعه برای همیشه از کارگری استعفا دادم و اومدم تو خونه نشستم پشت میزم. نه پولی دارم که برم کلاس طراحی سایت نه استادی که بتونه کمکم کنه راهو پیدا کنم. مشغول شدم به گرفتن پروژه های تایپ تا بتونم با تایپ داستان های طولانی و دستمزدی که بابتشون میگیرم برم کلاس طراحی سایت ثبت نام کنم. تنها اتفاق مثبت اون زمان این بود که تایپ ده انگشتی یاد گرفتم چون واقعا درآمد جالبی نداشت. تو همین دوره کوتاه هم تو دانشگاه با دوستایی که داشتم فقط در مورد اهدافم که طراحی سایت باشه صحبت میکردم. اینجا معجزه اتفاق افتاد.

یه وسیله از طرف خدا

یه روز که تو کلاس نشسته بودم تا استاد بیاد و کلاس رو شروع کنه یکی از بچه ها که فقط باهاش سلام علیک داشتم اومد سلام کرد و گفت میای باهم طراحی سایت کنیم؟ حالا منو میگی... نه کار بلدم نه چیزی گفت عیب نداره خودم بهت یاد میدم. چجوری؟ رایگان... وقتی یاد گرفتی باهم کار میکنیم حساب میشه. چرا به من پیشنهاد دادی؟ دیدم داری با بچه ها در موردش صحبت میکنی و متوجه شدم به این کار علاقه داری.

راهی که پیدا کردمو ول نمیکنم

آره این یه معجزه بود... این که خدا یه نفرو بفرسته که بتونم کار مورد علاقمو به کمکش شروع کنم. خلاصه اون دوست عزیز منو با وردپرس آشنا کرد و شروع کرد کم کم بهم کارو یاد داد. ولی متاسفانه بعد از یه مدت پشیمون شد و گفت اگه به این کارو یاد بدم میشه رقیب خودم و به کل تیمی که میخواست با ما بسازه رو فراموش کرد. ولی من دیگه مسیرو پیدا کرده بودم. تو این مدت با آموزش های رایگان و آزمون و خطاهایی که داشتم به جایی رسیدم که خودم دیگه میتونم یک سایت وردپرسی رو طراحی کنم.

معجزه بازم اتفاق میفته، فقط باید بخوای

چند وقته که دارم با وردپرس پروژه های کوچیک و ساده ای رو میگیرم و سایت طراحی میکنم. اما همیشه بخاطر عدم توانایی کدنویسی، کارم نصفه و نیمه میمونه و خیلی محدود جلو میرم. از اولش میدونستم بدون کدنویسی هیچوقت اونی که باید نمیشه ولی مونده بودم چجوری شروع کنم. تابستون بود که بخاطر یک مشکل نتونستم تو کارآموزش کدنویسی پروکسیما شرکت کنم ولی چند ماهه دارم بهش فکر میکنم. آره معجزه اتفاق میفته، ولی اگه با تمام وجود تشنه اتفاق افتادنش باشی.

از بین 120 نفر، موندیم ما 7 نفر

خداروشکر همون موقعی که نیاز به دانش کدنویسی بیشتر از همیشه تو کارم حس میشه از بین 120 نفر که شاید خیلیاشون از من تو این کار حرفه ای تر باشن، اسم من تو هفت نفر برگزیده که مجوز سفر و سکونت به سیاره پروکسیما رو گرفتن دیده میشه. از صبح اینقدر هیجان زده و خوشحالم که نتوستم هیچ کاری کنم. فقط به این فکر کردم که خدا یک بار دیگه معجزه رو وارد زندگیم کرده. تو این مدت همیشه دست خدارو یه جور دیگه حس کردم و وقتی داشتم تو سخت ترین لحظات زندگی و کارم تلاش میکردم لطفشو بارها و بارها دیدم و بهش دلگرم بودم. از یه طرف دیگه به این فکر میکردم که حالا وقتشه یه بار دیگه خودمو ثابت کنم و تا میتونم بهترین ورژن خودمو تو این دوره نشون بدم.

در هر صورت یه داستان فوق العاده واسه تعریف کردن دارم

از اینجا به بعد هر روز باید یاد بگیرم، تلاش کنم و تو یه رقابت سنگین نفس بزنم. مطمئن باش مهم ترین هدفم از الان رسیدن به پایان این دوره آموزشی به عنوان نفر برتره ولی باور کن اگه به اونجا هم نرسم خوشحالم. چون اول اینکه تونستم تا همینجا بین نفرات برگزیده باشم برام باعث افتخاره، دوم اینکه وقتی بهترین ورژن خودمو به نمایش میذارم بعدا شرمنده خودم نیستم که کاش بهتر بودم. با تمام وجود میرم جلو و میدونم بهترین اتفاقا میفته، حتی اگه نفر اول نباشم مطمئنم که تا نفس و تا آخرین لحظه تلاشمو کردم. ولی باور دارم و تو هم باور کن که من میرسم به اونجایی که خیلیا فکرشو نمیکنن.