میخوانم، تماشا میکنم و گاهی مینویسم. فعال در زمینه تولید محتوا.
زندگی در میان کلمات
آفتاب زمستانی با تمام توان میتابد و درست در همین لحظه من مشغول نوشتن متن معرفی خود در کارآموزش پروکسیما هستم. در این یادداشت سعی میکنم خودم را به بهترین شکل ممکن معرفی کنم.
من کیستم؟
اکنون که مشغول نگارش این متن هستم در آستانه 26 سالگی قرار دارم. با وجود شرایط ناپایدار، اهدافی برای خود متصور شدهام که به آرامی و صبورانه مشغول تلاش برای رسیدن به آنها هستم. تحصیلاتم در مقطع کارشناسی رشته منابع طبیعی - محیط زیست بهعلت اخراج نیمهکاره مانده و برای بازگشت به دانشگاه و شروع یک رشته جدید بیصبرانه منتظرم. مینویسم بیصبرانه، چون علاقهام به دانشگاه و فضای آکادمیک طی سالهای اخیر افزایش پیدا کرده و این تغییر و افزایش علاقه به یادگیری برای خودم هم عجیب است.
دوران کاریام از ابتدای ورود به دانشگاه با ترجمه مقالات علمی برای دوستانم در دانشکده آغاز شد و به مرور موفق شدم از دانشگاهها و شهرهای دیگر برای کارم مخاطب جدید پیدا کنم. اندکی پس از جا افتادن در ترجمه مقالات، بهعنوان نویسنده در وبسایت بازیمگ مشغول به کار شدم. نقطه عطف دوران حرفهایم تا به امروز، عضویت در هیئت تحریریه وبسایت طرفداری بهشمار میآید. حالا با وجود کمرنگشدن ترجمه، تولید محتوا در کارنامهام کماکان ادامه دارد اما در این روزها، برای تغییراتی بزرگ آماده میشوم.
در ادامه بیشتر متن به این تغییر بزرگ خواهم پرداخت اما بد نیست پیش از آن، از کلیشه جدا شده تا خلاصهای راجع به زندگی و خلقیات خود بنویسم.
بزرگ شدن با کلمات
در دوران کودکی، مثل خیلی از بچههای دیگر با عادتِ گوش کردن به قصههایی که پدر و مادرم میخواندند برای خواب آماده میشدم. مثل هر کودک خردسال، تا قبل از رفتن به مدرسه از نوشتههای درون صفحات یک کتاب سردرنمیآورم و تنها تصاویر برایم جالب بود. البته هرشب قبل از خواب، این تصاویر با صدای پدر و مادر با من حرف میزدند.
عادت به خواندن و نوشتن را در محیط خانه و از دوران کودکی کسب کردم. کتابهای مختلف، انواع مجله و چند روزنامه را میشد هر روز در گوشههای مختلف خانه پیدا کرد و شاید به همین خاطر است که اکنون در چندین گوشه اتاقم، کتابها روی هم تلنبار شدهاند. باید اعتراف کنم که (شاید هنوز) یک کتابخوان حرفهای نیستم اما از تهیه کتابهای مورد علاقهام دریغ نمیکنم. همچنین مدتی میشود که خرید کتاب در میان گزینههای اول فهرست مخارجم قرار گرفته است.
برخلاف رشته دانشگاهی که به صورت کاملا اتفاقی و بدون علاقه قبلی در زندگیام قرار گرفت، مسیر شغلی را با آگاهی و علاقه نسبی انتخاب کردم. البته شاید بتوان گفت این ترجمه و نوشتن هستند که از مدتها قبل مرا انتخاب کردهاند. در حقیقت، رابطه من با دنیای کلمات و نوشتن، به زمانی قبل از تبدیل شدن به یک نویسنده محتوا در دهه سوم زندگی بازمیگردد. به نوشتن انشا در دوران مدرسه علاقه داشتم و اولینبار معلم کلاس سوم ابتدایی بود که به من گفت: «در آینده میتوانی به یک نویسنده خوب تبدیل شوی.»
همچنین، هرگز فراموش نخواهم کرد که در همانسالها، زمانی که در سفر خانوادگی همراه میزبان به یک رستوران رفتیم، شخصی از اعضای فامیل که اهل مطالعه بود به استعدادم در نوشتن اشاره کرد. ماجرا از این قرار بود که رستوران با قرار دادن یک برگه و مداد روی میز، از مشتریان میخواست تا نظر و هرگونه انتقاد و پیشنهاد خود را به صورت مکتوب مطرح کنند. آنچه را که روی کاغذ آوردم اکنون به خاطر ندارم اما تحسین همسفرمان از نوشته ساده و کودکانهام را هرگز از یاد نخواهم برد.
این دو اظهارنظر در همان دوره، احتمالا بهخاطر اقتضای سن، چندان برایم مهم نبودند اما حالا نزد من گرانبها هستند. در حقیقت، اکنون به آنها احساس دین میکنم؛ فکر میکنم اگر آن دو نفر به یک کودک رویای نویسندگی داده بودند پس چرا خودم حالا برای تحقق این رویا تلاش نکنم؟ اما برای تبدیل شدن به یک نویسنده خوب چه باید کرد؟ چطور میتوانم به هدفم دست پیدا کنم؟
چرا خواندن و نوشتن را دوست دارم؟
میتوانم از تعریف کلیشهای «کلمات خطرناکترین سلاح بشری هستند» استفاده کنم اما به نظرم این عبارت تاحدی خشن و بدبینانه است. گمان میکنم پیچیدهترین نقطه عالم نه در اعماق زمین است و نه در دوردستهای کهکشان قرار دارد. اسرارآمیزترین جای جهان درست درون سر ما قرار دارد. جایی که تمام تفکرات، خوابها و رویاها، احساسات، نقشههای آینده و حسرتهایمان در آن شکل میگیرد و این کلمات هستند که قادرند تمام کارکردهای مغز را برای ما ترجمه کنند.
از طرف دیگر، وقتی به این فکر میکنم که این کارکردها به ازای هر 8 میلیارد نفر روی زمین وجود دارند، شگفتزده میشوم؛ از اینکه کلمات قادرند رویاها، ترسها، آرزوها و حسرتهای کسی را برایم ترجمه کنند که میلیونها کیلومتر از من فاصله دارد، نسبت به من شرایط کاملا متفاوتی را سپری میکند و گذشتهای متفاوت با خاطرات کودکی من را پشت سر گذاشته، شگفتزده میشوم. به این خاطر است که خواندن و نوشتن را دوست دارم.
بنابراین فکر میکنم کلمات سلاح نیستند. البته میتوان در مواقع خاص چنین برداشتی داشت اما باید سادهتر به قضیه نگاه کرد؛ واژهها، جملات و نوشتهها در حقیقت یک رمز مشترک بین میلیاردها انسان هستند و برای من هیچچیز لذتبخشتر از دسترسی به این رمز نیست. حالا میتوان گفت که شاید در جایی و برای یک انسان یا حتی ملت دیگر بتوان از کلمه بهعنوان سلاح استفاده کرد، همانطور که میشود با ترکیبی از کلمات، آب روی آتش ریخت و آرامش را به دیگران هدیه داد.
کاش میتوانستم به تمام زبانهای دنیا مسلط باشم و با همه حرف بزنم، چه راهبی در تبت چه یک جوان دانشجو در لندن. اما حقیقت این است که یاد گرفتن تمام زبانهای زنده دنیا و سفر به نقاط مختلف و همصحبتی با آدمهای گوناگون هرگز برایم میسر نخواهد بود. با این وجود، تسلیم نخواهم شد! چه چیزی میتواند من را به یک راهب بودایی نزدیک کند؟ چگونه میتوانم با خاطرات یک سرباز نگونبخت در جنگ جهانی دوم آشنا شوم؟ یا گذشته از اینها، چطور میتوانم افکار خود را برای غریبههایی که نه آنها را دیدهام و نه حتی زنگ صدایشان را شنیدهام بیان کند؟ برای این پرسشها تنها یک پاسخ وجود دارد: خواندن و نوشتن.
تغییر بزرگ
در ابتدا گفتم که برای یک تغییر بزرگ آماده میشوم. پس از سپری کردن چند سال در زمینه ترجمه و تولید محتوا که با تجربیات مختلف همراه شد، اکنون احساس میکنم که باید برای یک مرحله جدید آماده شوم. مرحلهای که نیازمند گامهای بلند و مستحکم است. روند اصلی من برای یادگیری در سالهای اخیر بر اساس خودآموزی بود. البته تجربه حضور در چند مجموعه و کار کردن با افراد صاحبنظر در کنار مشورت با بزرگانی که الگویم هستند را هرگز از یاد نخواهم برد و تا ابد مدیون آموزهها و لطف آنان هستم اما تغییر بزرگی که در نظر دارم به چیزی بیشتر از اینها نیاز دارد.
بدیهی است که نمیتوان برای یک دگرگونیِ بزرگ تلاش کرد و در عین حال، با همان روال سابق به مسیر ادامه داد. تجاربی که در مسیر چند ساله اخیر کسب کردم اکنون برای تحقق رویایم کافی نیستند. بنابراین، مدتی است که برای تغییر برنامهریزی میکنم. در سمت مقابل، میل به یادگیری در انسان همیشه وجود دارد و من هم در تلاش برای ارضای این میل هستم. گام اول در این مسیر، پذیرفتن ضعفها و کاستیهایم بود و حالا که میدانم باید به مهارتهایم بیفزایم؛ باید از پلهها بالا بروم.
چند ماهی میشود که فرآیند تغییر و رشد برایم آغاز شده و در این میان با پروژه کارآموزش پروکسیما آشنا شدم. اهداف و روش کار این دوره کارآموزش فرصت مناسبی برای تحقق رویایم جهت تبدیل شدن به یک کارشناس محتوا فراهم کرده است. هرگز در زندگی بلندپرواز نبودم اما امیدوارم زمانی که از سیاره پروکسیما خارج میشود اگر تغییر بزرگ رخ نداده باشد حداقل در راستای این دگرگونی گام بردارم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی 5 منبع; بازاریابی محتوایی را اثر گذار بخوانیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
اول یادبگیر، بعد سوار شو!
مطلبی دیگر از این انتشارات
40 روز در سیارۀ پروکسیما