سیر تحولات زندگی من

شاید نه خیلی دیر و نه خیلی زود متوجه شدم که ما باید در زمان حال تلاش کنیم و از گذشته درس بگیریم تا آینده‌ای بهتر را بسازیم. اگر این روند تغییر کند هیچوقت آرامش را احساس نخواهیم کرد، پس زندگی کردن در گذشته را رها کردم تا بتوانم آیندۀ خود را بسازم از شکایت کردن به زمین و زمان برای شرایطم دست برداشتم و دیگر منتظر امدادهای غیبی نماندم. قرار نیست کسی به‌جای ما تلاش کند و آینده را برایمان بسازد. دقیقاً همانطور که شکسپیر می‌گوید:

«ستارگان سرنوشت ما را مشخص نمی کنند، بلکه خودمان این کار می کنیم.»

من از یک زمانی به بعد، روندِ راکد زندگی خود را تغییر دادم و این نوشته داستان این تغییر است.

آنچه بر من گذشت!

بعد از پایان دوران دانشجویی، بعد از آخرین امتحان، با خودم گفتم حالا چی میشه؟ ترس از شروع یک دورۀ جدید، ترس از اشتباه کردن، همراه روز و شب من شده بود!

علاقه‌ای نداشتم تا در رشتۀ خودم وارد بازار کار شوم و در جواب هرکسی که می‌پرسید به چه کاری مشغول هستی، می‌گفتم کار نیست! از شروع یک مسیر جدید نیز می‌ترسیدم. نمی‌خواستم قبول کنم چهار سال از عمرم بیهوده گذشته است و حالا باید همه چیز را از نو بسازم. این کار برایم به منزلۀ قبول شکست بود.

اما هنگامی که از شاخه‌ای به نام تولید محتوا آگاه شدم و فهمیدم کاری هست که با تمام وجود دوستش داشته باشم، بارقه‌ای از امید در دلم روشن شد. حالا دیگر قدم گذاشتن در یک مسیر جدید به معنی قبول کردن شکست نبود. وارد دنیای نویسندگی شدم و مسیری را آغاز کردم که به آن امیدوار بودم. همه چیز برای من از آزمون کارآموزش پروکسیما شروع شد!

یک خبر خوب برای شروع هفته!

امروز که این مطلب را می‌نویسم، دو بخش از مراحل کارآموزش را پشت سر گذاشته‌ام. در آزمون بخش اول، نتوانستم نمرۀ عالی را به‌دست بیاورم. این موضوع ناامید کننده نبود. من تصمیمم را گرفته بودم تا در این راهی که انتخاب کرده‌ام تمام تلاشم را بکنم. برای همین، به خودم قول دادم تا پایان مرحلۀ دوم متفاوت باشد.

امروز، شنبه و اول هفته، قرار بود تا نتایج آزمون بخش دوم کارآموزش را اعلام کنند. تا آن لحظه هیچ احساسی نداشتم. با خود می‌گفتم اگر باز هم نتیجه آن چیزی نشد که می‌خواستم، یعنی باید تلاش خودم را بیشتر از قبل کنم. اما وقتی مدیر گروه خواستن نمرات دو نفر اول را اعلام کنند، دل تو دلم نبود. استرس کل وجودم را فراگرفته بود و هر ثانیه مانند یک دقیقه می‌گذشت. بعد از خواندن اسم نفر اول، اسم من را نیز گفتند!

احساس کردم فضای اتاق برای شادی کردن کم است. دوست داشتم با تمام سرعت بدوم و داد بزنم: من تونستم! هر کی نداند فکر می‌کند خبر استخدام در وبسیما را گرفتم! اما این نمره برای من دست کمی از آن نداشت.

دیدن نتیجۀ تمام تلاش‌هایم در این ۱۰ روز، شنبه این هفته را برعکس همۀ شنبه‌های دیگر، زیبا و دوست‌داشتنی کرده است. الان با تمام انگیزه منتظر شروع بخش سوم هستم...

آیندۀ من از امروز رقم می‌خورد!

مارک استراند می‌گوید:

«آینده همیشه از زمان حال آغاز می‌شود.»

بعد از گذشت ۲۵ سال از زندگی خود، فهمیدم که هرکاری که امروز انجام بدهم، در مقصدی که در آینده به آن می‌رسم تاثیر‌گذار است.

نتیجۀ پایان دورۀ دوم، شروع بخش سوم کارآموزش است و پایان دورۀ کارآموزش، شروع بخش جدیدی از زندگی من خواهد بود. می‌دانم هرچقدر عملکرد بهتری در این دوره داشته باشم، آیندۀ کاری بهتری نیز در انتظارم است.
البته آرامش را نمی‌توان در رسیدن به یک موقعیت بالا، به‌دست آوردن یک شغل یا درس‌خواندن در یک دانشگاه خاص پیدا کرد. آرامش تنها وقتی به سراغ آدم می‌آید که در «اکنون» زندگی کند.

افراد زیادی هستند که در اطراف خود می‌بینم. افرادی که دارای موقعیت اجتماعی و مالی بالایی هستند اما احساس رضایت را در چهرۀ آن‌ها نمی‌توان دید و البته بسیاری از افراد نیز هستند که شاید موقعیت خیلی بالایی نداشته باشند اما بسیار راضی هستند.

پدرم تعریف می‌کرد که روزی برای خرید به مغازۀ کوچک و نوپایی رفت که می‌دانست مشتری زیادی ندارد. وقتی از صاحب مغازه پرسید آیا از کسب‌و‌کار خود راضی هستی؟ برق امید در چشمانش درخشید و پاسخ داد «بله بسیار راضی هستم.» وقتی این داستان را شنیدم بسیار تعجب کردم زیرا اطرافمان پر شده از آدم‌هایی که هیچ‌وقت راضی نیستند و مدام از همه چیز گله دارند.

حس خوبی که از حرف آن مغازه‌دار گرفتم، همیشه در یادم ماند و من نیز در کنار هدفی که برای آینده پیدا کرده‌ام، از زمان حالم استفاده می‌کنم، تلاش می‌کنم و از مسیر لذت می‌برم.

تازه همه چیز شروع شده است...

پایان بخش دوم کارآموزش، پایان ماجرا نیست. همه چیز تازه شروع شده است! بخش سوم جدی‌تر شروع می‌شود و بعد از آن نیز، بخش بعدی. اما باز هم همه چیز به اینجا ختم نمی‌شود.

تلاش کردن و همزمان آن، لذت بردن از مسیر رسیدن به هدف، جزوی از زندگی هستند و آینده نقطه‌ای نامحدود در زمان است. پس دنبال شادی در آینده گشتن بیهوده است. از الان، از جایی که هستیم باید لذت ببریم و برای بهتر شدن به سوی آینده قدم برداریم.

قبول شدن در دورۀ کارآموزش، روشن شدن اولین چراغ راهنما بود، در مسیری که انتهای آن مشخص نیست. و من هر روز از قدم زدن در این مسیر نامتناهی لذت می‌برم و باانگیزه متنظر چالش‌هایی هستم که بر سر راهم قرار خواهند گرفت.