من مسئول رویای خودم هستم
این روزها بیشتر از هروقت دیگری به آنچه که هستم و انتخاب کردم فکر می کنم، به تلاشها و خواستنهایی که از دید خودم گاهی ثمربخش و گاهی هم بی نتیجه ماندند.میخواهم از این فرصت استفاده کنم و درباره ی آنچه که بودم و میخواهم باشم بنویسم. دختر بچهای که عاشق نقاشی کشیدن و ستارهها و سیارهها و بازیهای فکری و حتی حل معماها بود تا آیندهای که با علاقه ی زیاد، کاری را که دوست دارد انجام میدهد.
دوران کودکی من با علاقه های کوچک و خوش رنگ خودش گذشت تا زمانی که کم کم زندگی رنگ جدی تری به خودش گرفت.
من هم مثل هزاران نفر دیگر و با دلایل متعدد رشتهای را برای تحصیل انتخاب کردم که نه تنها هیچ تصوری از آن نداشتم بلکه کم کم متوجه شدم که هیچ علاقهای به آن ندارم اما در تمام مراحل تحصیل به خودم این باور را دادم که به رشته ی تحصیلیام یعنی مهندسی بهداشت محیط علاقهی زیادی دارم، یک باور دروغ!
رشتهای با هدف شناخت مشکلات زیست محیطی که اثرات منفی را در سلامت عمومی دارد و استفاده از تأسیسات مهندسی و البته پزشکی برای حل این معضلات به وجود آمده.
شاید قبلا بعد از گفتن این جمله به جمله ی بعدی میرفتم و تعریفهای دیگری را از رشتهی تحصیلیام میکردم و به دروغ از علایق خودم و هدفهای بلند بالایم در این زمینه ی تحصیلی را برایتان مینوشتم اما امروز جسورانه میگویم بله در رشتهای مهم اما بدون علاقه به آن در حال تحصیل هستم.
چیزی که بعدها متوجه شدم این بود که این تلاشها نه تنها حس آرامش و رضایتی برایم ندارند بلکه آن مسیری که انتهایش از موفقیت صحبت میکنند نیست.من به دنبال هاتوشی بودم، به دنبال یک طلوع جدید در زندگیام، من به دنبال تصویر خوشحالکنندهای از خودم بودم، خندهای هرچند کوتاه اما از سر رضایت وشوق ادامه دادن. همینقدر ساده اما مهم!
نمیتوانستم منتظر معجزه باشم یا حتی یک دوستی که زندگیام را تغییر دهد چه کسی بهتر از من علایقم را میدانست؟ درسته که میدانستم هیچ چیز با ارزشی یک شبه به دست نمیآید اما نباید به اشتباه لحظههام را از دست میدادم نمیتوانستم انقدر صبر کنم تا روزی که سرنوشت تصمیم بگیرد مرا در چه مسیری قرار دهد. نباید اجازه میدادم که حتی در لحظهای این شوق یادگیری و مهم تر از آن علایقم متوقف شوند پس به تصویر الهام بخش ذهنم اعتماد کردم و کم کم شروع کردم به دنبال کردن ،خواندن و تجربه کردن کارهایی که فکر میکردم آن چیزی هستند که من میخواهم باشم.
همان صدایی را دنبال کردم که روزی در درونم شنیدم همان آوایی که به من یادآوری کرد که این روزها میگذرد اما چیزی که مهم است این است که وقتی به قلبم رجوع میکنم حسرت هیچ لحظهای را نداشته باشم.شروع کردم به یاد گرفتن زبان فرانسه همان رویای کودکی و نوجوانیام. به سفرکردن و کتاب خواندن برای شناخت بیشتر پیرامونم.
دوباره از نو آموختم موسیقی را برای شناخت احساسات وعواطفم شروع کردم و قدر قدمهای کوچکم را برای دور شدن از ترسهایم و انجام دادن کارهایی که دوستشان دارم را میدانم. مهم نیست این علایقم چقدر کوچک هستند آن چیزی که برایم مهم بود توجه کردن به همه ی کارهای ساده اما مورد علاقه ام که به دلایل مختلفی هرگز سراغشان نرفتم.
و حالا برای برای اولین بار به خودم لبخند زدم و دیگر واهمهای از هیچ چیز و هیچ حرفی نداشتم. اینجا بود که همهی اشتباههایم راهم دوست داشتم و از صحبت کردن دربارهاشان نمیترسم. یاد گرفتم چگونه میتوانم شجاع باشم و از حرکت و گذشتن زمان نترسم.
آشنایی من با پروکسیما و پیدا کردن مسیر خواسته هایم
برای مدتی در شرکت کادرو به من مسئولیتی داده شده تا درمورد بهترین لوکیشنهای مناسب برای عکاسی و فیلمبرداری در زمینههای مختلف اطلاعاتی را جمعآوری کنم و با مشخصات دقیق آنها را به کارفرماها ارائه بدم. در اینجا بود که به صورت اتفاقی با یکی از ساکنین سیارهی پروکسیما آشنا شدم بله پروکسیما، سیاره ی تحقق آرزوهایم. سیارهای فراخورشیدی اما بسیار نزدیک و حتی شبیه به ما.
شروع کردم به تحقیق کردن دربارهی این سیارهی درخشان و هرچه بیشتر دربارهی آن میخواندم و تحقیق میکردم بیشتر از روزهای قبل به آن علاقه مند شدم.
روزی که دربارهی کار تولیدمحتوا خواندم و با آن تا حدودی آشنا شدم فهمیدم این حوزه همان چیزی هست که من مشتاق به شناخت آن هستم، که میتواند به من دلخوشیهای کوچک اما وصف نشدنی را هدیه بدهد، همان حس رضایتی که من همیشه به دنبالش بودم.
باید به دنبال راهی برای آموزش پیدا میکردم تا بتوانم شناختم را بیشتر کنم با تحقیقاتی که انجام دادم فهمیدم یکی از بهترین راهها کارآموزش است تا بتوانم با کارکردن مطالب آموزشی و حتی کار گروهی را یاد بگیرم.
پس از شرکت در آزمونها و مصاحبه برای ورود به این سیاره هر روز با یک شوق و اضطرابی منتظر پاسخی بودم و ایمیل خودم را با امید به گرفتن پاسخی چک میکردم.
پس از دریافت یک سری سیگنالهای رادیویی از بین تعداد زیاد شرکت کنندههایی که در فضای میان سیارهای بودیم بلیط سفر به سیارهی آرزها را دریافت کردم بله من موفق شدم من توانستم تحقق آرزوهای جوانیام را در علایق کودکیام پیدا کنم. همین بلیط بذر امید و انگیزهای را در قلبم کاشت تا بتوانم محکم تر از قبل قدم بردارم.
وقتی وارد این سیاره شدم دیدم که افراد دیگری هم برای رسیدن به آرزوها و هدفهایشان پا به این سیاره گذاشتند از بین همهی آنها تیم کوچک اما امیدواری را تشکیل دادیم، تیمی که هر کدام از ما امیدها و هدفهای ارزشمند خاص خودشان را دارند اما همگی ما یک هدف مشترک داریم: شناخت سرزمین تولید محتوا در دو ماه.
اکنون ما آماده ی فرود به این سرزمین هستیم من زهرای بیست و دو ساله به درستی باور دارم که این همان سرزمینی است که همیشه به دنبالش بودم و حالا آماده ی کشف مسیرها و تجربه کردن هستم این سرزمین راه امید و رسیدن به تمام آرزوهایم است هرچند که میدانم این راه پایانی ندارد.
از امروز این کشف دو ماهه برایم شروع شد راهی پراز چالش ها خاطرهها و آموزشها و درسهای شیرین و جذاب. اما هر روز به خودم یادآوری میکنم که هرچه بیشتر تلاش کنم و از راهنماییهای منتور حرفهایم برای شناخت این خطوط مبهم اما هیجان انگیز استفاده کنم میتوانم از گنج این مسیر بیشتر بهره ببرم.
من فراموش نخواهم کرد چیزی را که سخت به دست آوردم چقدرها به دنبالش گشتم، به روزهای سبز این سیاره ایمان دارم و این سیاره را که سیارهی تحقق آرزوهاست به شما هم که به دنبال شناخت رویاهایتان هستید سیاره ی نزدیک و درخشان را معرفی میکنم. شاید تو این سفر بلیط انصراف وجود داشته باشد اما این راه برای من راه برگشتی ندارد یک حرکت یک طرفه است.
من اینجام در صورت فلکی قنطورس، مشتاق فتح قله ها و قدم گذاشتن در عمیق ترین دریاهای این سرزمین برای رقابت با منی که سال ها منتظر این سفر هیجان انگیز و پر از آموزش بودم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
نکاتی که چاشنی مقاله تان می شوند :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
بازکردن گرههای کلاف محتوا
مطلبی دیگر از این انتشارات
من؛ کجای این دنیام؟