من و کارآموزش پروکسیما؛ مرد گاریچی در رویای مقصد!

سهراب می‌گفت مرد گاریچی در حسرت مرگ است اما من فکر می‌کنم شاید تغییرات باعث شوند که همان گاریچی بتواند درباره مقصدش رویاپردازی کند.

در زمان نگارش این مطلب، اسپرینت دوم کارآموزش پروکسیما تمام شده و حالا در آغاز دوره سوم آن، می‌خواهم از تلاقی مسیر زندگی‌ام با کارآموزش بنویسم و همچنین، گذری به ایام قبل آن بزنم. در نهایت نیز، نگاهم به آینده را ترسیم خواهم کرد.

مسیر دشواری که باید پشت‌سر گذاشته می‌شد

اندکی بیشتر از دو سال پیش، با وجود آنکه علاقه چندانی به سهراب سپهری ندارم، این قسمت از شعر صدای پای آب توجه‌ام را جلب کرد:

چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابیدن گاریچی
مرد گاریچی در حسرت مرگ

زیبایی شعر در تصویرسازی و روایت خواسته‌های چرخ، اسب و گاریچی که هرسه منتظر پایان مسیر هستند برایم بی‌مانند است؛ اما احتمالاً خستگی از مسیری که آن زمان درحال پیمودنش بودم شاید باعث شد که این بخش از شعر برایم زیبا باشد.

نمایی از فیلم اسب تورین، ساخته بلا تار (2011)
نمایی از فیلم اسب تورین، ساخته بلا تار (2011)

در همان دوره از زندگی، یک نقاشی از فرانسیسکو گویا (آسنسیو جولیا بر اساس شواهد جدید) را دیدم که منظره جالبی داشت: غولی عظیم‌الجثه که ابرهای آسمان به کمرش می‌رسند با حالتی تهاجمی آماده مبارزه است و در درۀ زیر پای غول، هرکدام از انسان‌ها و حیونات به یک طرف درحال گریزند.

همیشه از خواندن شعر سهراب و تماشای نقاشی گویا، به یک نتیجه مشترک می‌رسیدم و آن هم این بود که نمی‌توانم از مسیری که در آن قرار گرفته‌ام فرار کنم. چرخ باید می‌چرخید، اسب باید گاری را می‌کشید، گاریچی باید اسب را هدایت می‌کرد و در نقاشی نیز مردم باید از غول فرار می‌کردند چون قادر به جنگیدن با او نبودند.

بنابراین من هم باید به مسیری که چندان خوشایندم نبود، ادامه می‌دادم؛ به این امید که روزی به انتهای راه می‌رسم و پس از آن باید در مسیری جدید قدم بردارم. مسیری که ممکن بود برخلاف قبلی، بسیار زیبا باشد و خستگی راه را احساس نکنم. امیدوار بودم که مقصد بعدی، فقط بیرون آمدن از یک درۀ عمیق نباشد، بلکه قدم‌هایم را برای رسیدن به یک قله زیبا بردارم.

بیرون آمدن از دره و شروع یک راه جدید

تمام‌شدن مسیر قبلی و شروع یک دوره جدید در زندگی من با یادگرفتن یک درس بزرگ همراه بود. سنگ‌هایی که پیش از این بر سر راهم بودند، حالا دیگر وجود نداشتند و من می‌توانستم جای خالی آنها را احساس کنم. غافلگیریِ دلپذیر من از شروع مسیر جدید، تنها به هموارتربودن آن ختم نمی‌شد؛ بلکه همان سنگ‌هایی که در گذشته راهم را دشوار کرده بودند، حالا دیگر به علاجی برای مشکلات جدید تبدیل شدند.

کمی پس از پایان مسیر قبلی و در آغاز راه جدید بود که متوجه شدم برای رسیدن به مقصد جدید که این‌بار خودم آن را انتخاب کرده بودم، لازم است تا با آغوش باز به سراغ تغییرات بیشتر بروم. تغییراتی که دیگر اجباری و به‌خاطر سختی‌های راه نبودند، بلکه باید با انتخاب خودم به مصاف چالش‌های جدید می‌رفتم.

به عبارت دیگر، این را پذیرفتم که منِ قبلی، با وجود پشت سر گذاشتن تجربیات اخیر، هنوز هم برای بسیاری از مسائل آماده نبودم؛ حتی مقصدی که انتظارش را می‌کشیدم. به این نکته پی بردم که فکرکردن به خواسته‌ها شیرین است، حتی شاید راه رسیدن به این خواسته‌ها هم چندان دشوار نباشد اما آیا وقتی چیزی را که می‌خواهیم، بدست می‌آوریم، چگونه می‌توانیم از آن لذت ببریم؟

اکنون تلاقی مسیر من با کارآموزش پروکسیما نیز درست در همین نقطه آغاز راه جدید رقم خورده است؛ چالشی بزرگ در راستای تبدیل‌شدن به یک کارشناس محتوا.

گاریچی در رویای مقصد با کمک کارآموزش!

برای رسیدن به مقصدی که انتخاب کرده‌ام حالا کارآموزش پروکسیما در کنارم قرار دارد و شانه‌شانه هم حرکت می‌کنیم. پیش از این گفتم که می‌دانم مسیر جدید قرار نیست آسان باشد و در حقیقت، کارآموزش با چالش‌هایش، دستی است که در موانع پیش‌رو به من کمک خواهد کرد.

اکنون که پانزده روز از شروع مسیر مشترک می‌گذرد، باید اعتراف‌کنم که انتظار این حجم از تأثیر را نداشتم. تا قبل از این فکر می‌کردم که محتوانویسی چندان هم سخت نیست یا این تصور را داشتم که با صرف زمانی اندک می‌توانم به یک کارشناس محتوا تبدیل شوم. حالا به لطف پروکسیما می‌دانم که برای نوشتن یک محتوای خوب چه مسیری وجود دارد، موانع آن کدام‌اند و مقصد به چه شکل است.

کارآموزش برای من نه‌تنها یک معلم تولید محتواست بلکه در تلاشم تا تعامل با سایر دوستانم در دوره را هم یاد بگیرم. دوست ندارم خودم را با یک برچسب خاص معرفی کنم اما می‌توانم بگویم از سکوت و تنهایی لذت می‌برم. از طرف دیگر، سعی می‌کنم از جمع‌های چندنفره و بازکردن سر صحبت با دیگران دوری کنم. حالا وقت آن رسیده که از زاویه‌ای دیگر به تعامل با دیگران نگاه کنم.

مقصدی برای یک نویسنده و نه یک دستگاه کپی!

مقصد من، نوشتن محتوا با ذهن باز نسبت به نکات فنی آن است، دوست ندارم مثل یک دستگاه کپی، مطالب را به کارفرما تحویل بدهم؛ بلکه می‌خواهم یک مقاله را با آگاهی از چندوچون تولید محتوا بنویسم و در هر مرحله بدانم که دقیقاً چه کاری را با چه دلیلی انجام می‌دهم. کارآموزش پروکسیما را دوست دارم، نه فقط برای تبدیل‌شدن به یک نویسنده خوب، بلکه به کمک آن درحال تمرین برای ارتباط برقرارکردن با دنیای بیرون هستم.