هر پایان، آغازی دارد ...

همیشه انتهای هر جمله، یک نقطۀ از ته دل بگذارید. اینطور با پایان یافتن هر چیزی کنار می آیید و برای شروع از سر خط، دل دل نمی کنید. من بعد از تجربه دلچسب کارآموزش پروکسیما و کنار آمدن با پایان کار در اسپیرینت دوم، تصمیم گرفتم با نوشتن این مقاله، نقطه ای از ته دل، آخرِ این تجربۀ دوست داشتنی بگذارم. این نقطه شروع بی نظیری از سرِ خطِ سئو برای من خواهد بود. اما کارآموزش چگونه گذشت...

تولد ققنوسِ استعداد از دل خاکستر فراموشی

به نظر می رسد گرفتن صفت شاخص در هر مرحله ای از زندگی جلوتر از بسیاری از اهداف حرکت می کند. حتی گاهی با فکر به اینکه چه عنوانی چشمگیرتر است، به استعداد های خود پایان می دهیم. اما من حتی بدون اینکه به درخشش واژۀ "مهندس" در کنار اسمم فکر کنم، به استعدادم در نوشتن پشت کردم.

درست است که به خیلی از احساسات و هیجاناتم با نوشتن خاتمه دادم، به راحتی استعدادم را به ابعاد کاغذهای باطله محدود کردم و آن ها را میان محاسبات مهندسی رها کردم. حتی به مرور فراموش کردم که شاید بتوانم متفاوت تر از بقیه حکایتی را تعریف کنم یا جمله ای را بنویسم. اما استعداد که نمی میرد، وفادار منتظر می ماند، حتی اگر فراموش شود.

آلزایمر هم، نمی تواند باعث نابودی استعداد شود.(لینک را دنبال کنید)
آلزایمر هم، نمی تواند باعث نابودی استعداد شود.(لینک را دنبال کنید)

"ویدئو"

و اما این استعداد فراموش شده، درست در مراحل ابتداییِ تلاش برای حضور در کارآموزش شروع به جان گرفتن کرد. سوالات خلاقانه آزمون ها قلمم را به چالش می کشید و من مطمئن بودم که این تازه شروع ماجراست.

مرحله اول؛ تولد دوباره قلم

آزمون ها را با موفقیت پشت سر گذاشتم و ویزای حضور در پروکسیما برای من صادر شده بود. خودم را برای رقابت هر روز با خودم آماده کرده بودم. نقشه راه قبلا طراحی شده بود و من هر روز صبح برای گرفتن نقشه اعلام آمادگی میکردم. لازم بود بی وقفه کندوکاو کنم. احساس میکردم اطلاعات زیادی که هر روز دریافت میکنم نیاز به هفته ها پردازش دارد. وسواس خواندنِ دقیق و مو به مو این اطلاعات قطعا من را ماه ها درگیر می کرد. از اینکه یک عامل قوی من را از این وسواس دور کرده بود، بسیار خوشحال بودم.

روزها و شب های من تماما با فکر کارآموزش و نوشتن می گذشت. جوهره قلمم هر روز پر رنگ تر می شد و سعی میکردم تکنیک های محتوا نویسی را هم به این جوهر آمیخته کنم. تلاش ها ادامه داشت و اسپیرینت اول با همه موفقیت ها و ناکامی ها در یک مسیر بی نقص به پایان رسید.

مرحله دوم؛ جوهر پس دادن قلم

اسپیرینت دوم متفاوت شروع شد. چالش های بزرگ تر در آموزش، همراه با خداحافظی ها و انصراف ها در نیمه راه همراه شده بود. نبودن افرادی که هیجان یادگیری و شوق نوشتن در کلامشان مشهود بود، خیلی به دل نمی نشست. فرآیند سخت و لذتبخش کارآموزش به هیچ یک از ما مجال ناراحتی را هم نمی داد.

ذهنم خسته و طمعکار ادامه می داد. مدیریت زمان به شدت من را درگیر کرده بود. سعی داشتم با عقربه ثانیه شمار رقابت کنم. دیگر بیش از اندازه این قلم جوهر پس می داد. هر لحظه جمله بهتری به ذهنم می رسید و با جایگزین کردن جمله بهتر، جملات قبلی را در دم خفه میکردم. ثانیه هایی که برای نوشتن جملات حذف شده گذرانده بودم به من دهن کجی میکردند.

حتی گاهی وسواس در نوشتن جملاتِ بهتر، نتیجه معکوس می داد. اسپیرینت دوم جای چنین اشتباهی نبود. دیگر من در بازی با کلمات مهره تعیین کننده ای نبودم و این کلمات بودند که با ذهن من بازی می کردند. باید کنترل کلمات را در دستم میگرفتم تا دوباره برنده داستان شوم.

پایان؛ من همه چیزم و هیچ چیز نیستم

اسپیرینت دوم پروکسیما هم با همه سختی هایش به پایان رسید. علارقم همه آموزش ها و تلاش ها من یک "محتوانویس حرفه ای" نیستم. این صفتِ شاخص نمی تواند همۀ من باشد. استعدادها و توانایی های من در سه کلمه خلاصه نمی شود. من خیلی بیشتر از یک " محتوانویس حرفه ای" هستم :)

صمیمانه قدر دان پروکسیما، برای آنچه که به "من" افزود هستم. امیدوارم این مسیر سبز، تجربه خوب فردای شما باشد. یا اگر این متن را در آستانه حضور در کارآموزش می خوانید، بدانید در درست ترین جای ممکن هستید.

در این متن تنها احساسم را با کلمات تلفیق کردم. رضایت ربات های گوگل بماند برای زمانی که حرف از کلام آخر نباشد. در ضمن نوشته های من در ویرگول ادامه دارد چون اینجا جایی برای نوشتن است و من هم هنوز قلمی برای نگارش دارم.