هیچ اتفاقی،اتفاقی،اتفاق نمی افتد..

دفتر طلایی رنگ من همیشه شور و اشتیاق مرا برای نوشتن زنده می‌کرد.از همان بچگی به نوشتن علاقه ی خاصی داشتم وقتی می‌نوشتم گویی حس عجیبی درون من زنده میشد.

هدف من

صفحات آخر دفتر طلایی رنگ شاهد نوشته شدن اهداف من بود! همیشه هر هدفی که به ذهنم خطور میکرد بدون معطلی در آخر دفترم یادداشت میکردم که مبادا به دست فراموشی سپرده شود.این دفتر انگار پلی بود به سمت آرزوهای من.

یکی از اهدافی که هنوز برایم جالب است این جمله بود که از آن زمان هنوز به یادگار دارم: "من دوست دارم در آینده آدم مفیدی باشم".

بنظرتان عجیب نیست؟نمی‌دانم آن زمان چه درکی از این جمله داشتم یا اینکه دنبال چه بودم اما حس مفید بودن را دوست داشتم.یادم می آید که آن زمان دوستانم به دنبال عروسک بازی و ساختن خانه برای اسباب بازی هایشان بودن و من آرزوهای عجیب و غریب در سر داشتم!

به خواندن زندگینامه افراد موفق علاقه زیادی داشتم،بعداز سال ها متوجه شدم که چقدر زیباست اثر گذاشتن در زندگی خود و دیگران..! خودت نباشی اما ردپایی از تو در این جهان به یادگار بماند، خودت نباشی و نامت به یادگار باشد،اثری که خلق کردی باشد، چقدر قشنگ است حس منحصربفرد بودن.

من اکنون به این باور رسیده ام که انسان ها نه تنها می توانند در زندگی خود نقش مهمی داشته باشند بلکه می توانند در زندگی‌دیگران هم تاثیرگذار باشند؛گاهی با یک لبخند،گاهی با یک کلمه،گاهی با یک خدمت و گاهی...

بزرگتر که شدم فهمیدم که من برای اهداف بزرگتری خلق شدم اما هنوز مسیر درست زندگی ام را به وضوح پیدا نکرده‌ بودم و اهدافم برایم مشخص و شفاف نبود.

مسیر مبهم

مدتی گذشت از فارق التحصیلی و من وارد مسیری به اسم "نتورک مارکتینگ" شدم.شاید اسمش برایتان آشنا باشد. آدم ها دیدگاه های متفاوتی نسبت به این مسیر کاری دارند، برای من مسیر مبهمی بود نمی‌دانستم که انتخاب درستی است یا نه اما با خودم فکرکردم شاید این تنها پل برای رسیدن به آرزوهایم باشد(دوست داشتم نیمه پر لیوان را ببینم).

شروع کردم و از همان ابتدای مسیر با خودم عهد بستم که تحت هیچ شرایطی تسلیم سختی ها و موانع مسیرم نشوم.


چالش های این مسیر برایم جذاب بود، هم تلخ هم شیرین!چون باعث شد شخصیت و باورهای قوی تری از خودم بسازم و به شخص بهتر و قدرتمندتری تبدیل بشوم،از همه مهمتر اینکه دیدگاهم به زندگی متفاوت تر شد.

عاشق مسیرم نبودم اما خودم را مجبور میکردم که دوستش داشته باشم چون فکرمیکردم تنها مسیری است که میتواند از من یک آدم موفق و خودساخته بسازد. بعد از یک عالمه کلنجار رفتن با خودم و دودوتا چهارتاکردن درنهایت یک شب تصمیم گرفتم با خودم روراست باشم و به ندای قلبم گوش‌ کنم،همان ندایی که هرروز به من می‌گفت این راه تو نیست و تو برای کار دیگری ساخته شدی؛راستش را بخواهید دیگر میل و انگیزه ای هم به ادامه این مسیر نداشتم و احساس می‌کردم که باید هر چه زودتر با جسارت تمام نقشه ی راهم را عوض کنم..

حس سردرگمی و بلاتکلیفی مرا هرروز کلافه تر میکرد، نمی‌دانستم باید چه کنم و چطور از این آشفتگی خودم را نجات دهم. از قدرت نوشتن باخبر شدم و متوجه شدم که با نوشتن چه معجزه هایی را می‌توان خلق کرد! بارها نوشتم و از خدا خواستم مرا در مسیر درست و در کنار آدم های درست قراربدهد.

انتخاب درست

زمانی که با اکادمی‌ وبسیما آشنا شدم فهمیدم که هیچ اتفاقی در این دنیا اتفاقی نیست و قطعا این مسیر میتواند درست ترین راه و یکی از بهترین انتخاب ها و تجربه های شیرین زندگی‌من باشد..!

چرا که براین باور بودم که این دوره طلایی می‌تواند راهنمای مناسبی باشد که من را به سمت و سوی ایده آل هایم سوق دهد و این یکی از دستاورد های بزرگی است که تمام سختی های مسیر یادگیری را برایم لذت بخش میکند.

خدارا شاکرم که این فرصت بی نظیر را در اختیارم گذاشت تا بتوانم به قول هایی که به خودم دادم عمل کنم و با عملکرد درست مؤثرترین نقش در زندگی‌خودم داشته باشم و با افتخار در آیینه به خودم نگاه کنم و از انتخاب خودم لذت ببرم.

مسیر کارآموزش

امروز اولین روز کاری من در تیم کاری وب سیما است و من این شروع را نقطه عطف زندگی ام میدانم و با خودم عهد بستم که دراین مسیر دوماهه بهترین باشم و بهترینم را ارائه بدم و بدرخشم??

اطمینان دارم این مسیر درنهایت از من یک شخص حرفه ای با تجربیات ارزشمندتری می‌سازد که بتوانم بعنوان کارشناس تولید محتوا یک فرد متخصص و هدفمند هم برای خودم و هم برای اطرافیانم درجایگاه یک فرد کارآمد،مفید و تاثیر گذار باشم.

#پروکسیما #کارآموزش #استعدادیابی #مهارت